بازگشت

تصميم عبيدالله و شرارت شمر


چون عبيدالله نامه ي عمر سعد را خواند، گفت: «اين نامه از كسي است كه نسبت به امير


خود خيرخواه و به نيروهايش مهربان است. بسيار خوب، نظرش را پذيرفتم!» اما شمر بن ذي الجوشن برخاست و گفت: «آيا اين پيشنهاد را هنگامي كه در سرزمين تو و در كنار تو فرود آمده است مي پذيري؟ به خدا! اگر وي از شهر تو بكوچد و دست را در دستت ننهاده باشد، از آن پس او نيرومندتر و عزيزتر و تو ناتوان تر و تو عاجزتر خواهي بود. اين فرصت را به او مده، زيرا اين كار نوعي سستي است. از او و ياراش بخواه كه از فرمان تو اطاعت كنند، تا اگر خواستي كيفر كني يا ببخشي، اختيار با تو باشد. به خدا سوگند! شنيده ام كه حسين و عمر سعد تمام شب را ميان دو اردوگاه مي نشينند و با هم به گفت وگو مي پردازند!»

ابن زياد گفت: «نظر خوبي دادي، نظر، نظر توست.» آن گاه خطاب به عمر سعد چنين نوشت: «اما بعد، من تو را سوي حسين نفرستاده ام تا از او دفاع كني و يا به چاپلوسي اش بپردازي؛ و نه هم براي اين كه برايش آرزوي سلامتي و تندرستي كني. من تو را نفرستاده ام كه ميان من و او وساطت كني! ببين، اگر حسين و يارانش فرمانبردار و تسليم حكومت شدند، ايشان را سلامت نزد من بفرست. ولي اگر امتناع كردند به آن ها حمله كن. آنان را بكش و گوش و بيني شان را ببر. زيرا اينان سزاوار اين كيفرند. چون حسين را كشتي، بر سينه و پشتش اسب بتازان، زيرا وي نافرمان، مخالف، جدايي خواه و ستمگر است. نظرم اين نيست كه با اين كار بعد از مرگ به او زياني برساني ولي چنان كه گفتم، اگر پس از كشتن، اين رفتار را هم با جنازه اش كردي و فرمان ما را به اجرا درآوردي، به تو همان پاداشي را خواهيم داد كه به همه ي حرف شنوان و فرمان برداران مي دهيم. ولي اگر نمي پذيري، از كار و سپاهمان كناره بگير و فرماندهي لشكر را به شمر بن ذي الجوشن واگذار كه دستورهايمان را به او داده ايم، والسلام.» [1] .


پاورقي

[1] الأخبار الطوال، 255.