بازگشت

گزارش صحابي علي


مردي از بني ضبه نقل كرده است كه علي عليه السلام هنگام فرود آمدن در كربلا به سمتي رفت و با دست اشاره كرد و گفت: «جاي فرود آمدن كاروان شان در پيش و قرارگاه بار و بنه شان سمت چپ است.» آن گاه دست ها را بر زمين زد و مشتي خاك برگرفت و آن را بوييد و گفت: «آه! چه نيكويند خون هايي كه در اين خاك ريخته خواهند شد!» مرد ضبي گويد: از آن سفر برگشتيم و علي عليه السلام به شهادت رسيد. مدتي گذشت، تا اين كه حسين عليه السلام در كربلا اردو زد و ابن زياد براي جنگيدن با وي لشكر فرستاد. من نيز ميان سواراني بودم كه ابن زياد سوي وي گسيل داشت. چون به كربلا رسيدم چنان بود كه گويي به همان جحاي ايستادن علي عليه السلام و نقطه اي كه با دستش نشان داد مي نگريستم. اسبم را برگرداندم و سوي حسين بن علي عليه السلام رفتم. بر او سلام كردم و گفتم: «پدرت داناترين مردم بود و من او را در فلان وقت ديدم كه چنين و چنان گفت و فرمود كه تو اين زمان و در اين جا كشته خواهي شد! حضرت فرمود: «حال مي خواهي چه بكني؟ آيا به ما مي پيوندي، يا به خانواده ات؟» گفتم: «به خدا سوگند! من بدهكار و عيالوارم و به جز پيوستن به خانواده ام نمي انديشم.» فرمود: «بيا و از اين مال - كه ناگهان در جلوش قرار گرفت - پيش از اين كه محروم گردي بردار و دور شو. زيرا به خدا سوگند! هر كس فرياد كمك خواهي ما را بشنود و برق شمشيرها را ببيند و به ياري ما نشتابد، نفرين شده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله خواهد بود.» گفتم: «به خدا! امروز ميان اين دو كار جمع نخواهم كرد كه هم مالت را بستانم و هم تنهايت بگذارم.» وي اين را گفت و رفت و امام عليه السلام را تنها گذارد. [1] .


پاورقي

[1] ترجمة الامام الحسين (ع) ابن‏عساکر، 188؛ التاريخ الکبير، 56/6؛ جمع الجوامع، 66/2.