بازگشت

ديدار با عمرو بن قيس


عمرو، پسر قيس مشرقي گويد: من و پسرعمويم در قصر بني مقاتل خدمت امام حسين عليه السلام رسيديم. سلام كرديم و پسرعمويم عرض كرد: «اين كه مي بينم خضاب است، يا رنگ موي شماست؟» فرمود: «خضاب است، چون ما، بني هاشم، زود پير مي شويم!» سپس فرمود: «براي ياري من آمده ايد؟» گفتم: «من مردي كهن سال، وامدار و عيالمندم. كالاهايي هم از مردم در دست من است و نمي دانم كه چه پيش خواهد آمد و دوست نمي دارم كه امانتم تباه شود!» پسرعمويم نيز همين سخنان را گفت. حضرت فرمود: «در اين صورت طوري دور شويد كه صداي كمك خواهي مرا نشنويد و حتي سياهي اردوگاهم را نيز نبينيد؛ زيرا هر كس صدايم را بشنود و سياهي اردوگاهم را ببيند و ما كمك بخواهيم و او به ما پاسخ مساعد ندهد و ياري مان نكند، خداي متعال او را به رو در آتش مي اندازد! [1] بي وفا دنيا!»

امام زين العابدين عليه السلام گويد: با پدرم سوي كوفه در حركت بوديم. در هر منزلي كه فرود مي آمديم، ايشان از ماجراي شهادت يحيي پسر زكريا ياد مي كرد. يك روز گفت: «از نشانه هاي بي ارزشي دنيا نزد خداوند اين است كه سر حضرت يحيي به يكي از


زناكاران بني اسرائيل هديه داده شد!» همچنين فرمود: «يكي از شاهان بني اسرائيل مرد و همسر و دختري از وي باقي ماند. مملكت او را برادرش به ارث برد و خواست كه با زن برادر خود ازدواج كند. با يحيي عليه السلام مشورت كرد - چون در آن زمان، شاهان به دستور پيامبران عليهم السلام رفتار مي كردند. يحيي گفت: «با وي ازدواج مكن، زيرا زناكار است.» چون آن زن نظر حضرت را شنيد، گفت كه يحيي، يا بايد كشته شود و يا از مملكت اخراج گردد! آن گاه نزد دخترش رفت و او را آراست و گفت: «ميان جمع نزد عمويت برو تا تو را فرابخواند و در دامنش بنشاند و بگويد كه هر چه دوست داري از من بخواه، زيرا هر چه بخواهي، به تو مي دهم. وقتي چنين گفت، بگو كه من هيچ چيز جز سر يحيي عليه السلام نمي خواهم» - چون شاهان هرگاه ميان جمع قولي مي دادند و عمل نمي كردند، از شاهي بركنار مي شدند - دختر چنان كرد. شاه كه خود را ميان كشتن يحيي و كناره گيري از تخت شاهي مخير ديد، تخت شاهي را برگزيد و يحيي را شهيد كرد؛ و زمين، مادر دختر را فروبلعيد. [2] .


پاورقي

[1] ثواب الاعمال و عقاب الأعمال، صدوق، محمد بن علي، 259؛ اختيار الرجال، 105. بحارالانوار، 84/45؛ معجم رجال الحديث، خويي، 123/13.

[2] الارشاد، 132/2؛ تاريخ دمشق، 100 /18؛ مختصر تاريخ دمشق، ابن‏بدران، 251/27؛ کتاب الآحاد و المثاني، ابن‏ابي‏عاصم، 310/1. المعجم الکبير؛ مجمع الزوائد، 192/9.