بازگشت

درباره ي سوگواري


شهادت حضرت امام حسين عليه السلام و سوگواري بر آن بزرگوار نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و خاندان گرامي اش معروف، مرسوم و معمول بوده است و آن بزرگواران در دوران زندگي شان بر آن حضرت مي گريستند و مجلس عزا برپا مي كردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است:

«پسرم حسين پشت كوفه كشته خواهد شد. واي بر كشنده اش و واگذارنده اش و هر كسي كه از ياري او دست بردارد.» [1] .

ابن عباس گفته است:

ما و همه ي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله هيچ شكي در اين نداشتيم كه حسين عليه السلام فرزند علي عليه السلام در «طف» كشته خواهد شد. [2] .

در روز رستاخيز، خدا همه ي گذشتگان و آيندگان را در دشتي گرد مي آورد و ندا مي دهد كه چشمانتان را فرو ببنديد و سرهاتان را به زير افكنيد، تا فاطمه عليهاالسلام، دختر


محمد صلي الله عليه و آله از صراط بگذرد. پس چشمان شان را مي پوشانند و فاطمه عليهاالسلام بر مركبي از مركب هاي رهوار بهشت مي آيد و در آن حال هفتاد هزار فرشته او را همراهي مي كنند و در جايي بلند از جايگاه رستاخيز مي ايستد. سپس از مركب پياده مي شود و مي گويد: «پروردگارا! اين پيراهن فرزند من است. كه تو مي داني چه بر سرش آورده اند.» پس، از سوي خداي - عزوجل - خطاب مي رسد كه اي فاطمه! من تو را خشنود مي سازم. مي گويد: «پروردگارا! از قاتلش انتقام مرا بگير.» خداي متعال به شعله اي از آتش امر مي فرمايد و آن شعله از دوزخ زبانه مي كشد و چنان كه پرنده دانه برمي چيند قاتلان حسين بن علي را برمي چيند و سپس آن ها را با خود به دوزخ بازمي گرداند تا به انواع عذاب شكنجه شوند. سپس حضرت فاطمه عليهاالسلام بر مركبش سوار مي شود، تا به بهشت مي رسد. دراين حال فرشتگان و فرزندان و دوستانش از چپ و راست او را همراهي مي كنند. [3] .

ابوحبره گفته است:

هنگام آمدن علي عليه السلام به كوفه با وي همراه بودم. حضرت به منبر رفت و پس از حمد و ستايش خداوند، فرمود: «هنگامي كه تبار پيامبرتان ميان شما فرود آيند، چگونه رفتار خواهيد كرد؟» گفتند: «از آزمون خداوند درباره ي ايشان به خوبي بيرون خواهيم آمد. فرمود: «سوگند بدان كسي كه جانم در دست اوست، به يقين آنان ميان شما فرود خواهند آمد و شما هم به سوي آنان خواهيد شتافت.» سپس شعر زير را زمزمه كرد:



هم أوردوهم بالغرور و عردوا

أحبوا نجاة لا نجاة و لاعذر [4] .



آنان با فريب واردشان ساختند و گريختند. نجاتي را دوست داشتند كه نه نجاتي باقي ماند و نه پوزشي.

عبدالله حضرمي از پدرش كه در جنگ صفين پيشكار حضرت علي عليه السلام بوده، چنين


نقل مي كند:

چون علي عليه السلام در راه صفين به نينوا رسيد، فرياد برآورد:«اي ابوعبدالله! در ساحل فرات شكيبا باش.» گفتم: «منظور شما از ابوعبدالله كيست؟» فرمود: «روزي به خدمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رسيدم و ديدم كه چشمانش اشكبار است. گفتم: «يا رسول الله! آيا كسي شما را به خشم آورده است؟» فرمود: «نه! بلكه جبرئيل اندكي پيش، از نزدم برخاست. او به من خبر داد كه حسين عليه السلام در ساحل فرات كشته خواهد شد.» و گفت: «آيا مي خواهي كه بوي تربتش را به مشامت برسانم؟» گفتم: «بله.» پس دست دراز كرد و مشتي خاك برگرفت و به من بخشيد. از اين رو است كه توان خودداري از ريختن اشكم را ندارم.» [5] .

همچنين حضرت علي عليه السلام در دوره ي حضور در كوفه به دخترش زينب فرمود:

«دختركم! سخن همان است كه ام ايمن به تو گفته است. گويي تو و زنان خاندانم را در همين شهر اسير و خوار و سرگردان و از بيم ربوده شدن در هراس مي بينم. پس بسيار بسيار شكيبا باشيد.» [6] .

نقل شده است كه روزي امام حسين عليه السلام به ملاقات بردارش امام حسن عليه السلام رفت. چون به وي نگريست، شروع به گريستن كرد. امام حسن عليه السلام گفت: «اي ابوعبدالله! چرا مي گريي؟» پاسخ داد: «به خاطر بلايي كه بر سر تو مي آورند.» امام حسن عليه السلام فرمود: «بلايي كه بر سر من مي آورند، اين است كه مرا با خوراندن زهر مي كشند. ولي اي اباعبدالله هيچ روزي همچون روز تو نيست! سي هزار تن كه خود را از امت جدمان محمد صلي الله عليه و آله مي خوانند و به اسلام منسوب مي دانند گروه گروه سوي تو مي شتابند و براي كشتن و ريختن خونت و بي احترامي به حرمت و اسارت زن و فرزندت و چپاول اموال ارزشمندت اجتماع مي كنند. آن هنگام است كه فرزندان اميه به لعنت خدا گرفتار مي شوند و از آسمان خاكستر و خون فرو مي بارد و همه چيز، حتي حيوانات بيابان


و ماهيان دريا بر تو مي گريند.» [7] همچنين به گزارش مسعودي [8] و ديگران [9] امام حسين عليه السلام پس از نامه نگاري هاي اهل كوفه و پيشاپيش فرستادن ابن عقيل و منتهي شدن كارش به آن جا كه مي دانيم، تصميم گرفت به عراق برود و هنگامي كه عازم حركت شد، ام سلمه به آن حضرت گفت: «سرورم به خاطر خدا از تو مي خواهم كه نروي.» حضرت پرسيد: «چرا نروم؟» گفت: «چون از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: «فرزندم حسين در عراق كشته خواهد شد و شيشه اي خاك به من داد و از من خواست كه آن را نگهداري كنم.» امام عليه السلام فرمود: «اي مادر! به خدا سوگند! كه من ناگزير كشته خواهم شد. از سرنوشت حتمي خدا كجا مي توان گريخت؟ از مرگ هيچ چاره اي نيست! و من حتي روز، ساعت و جايي را كه در آن كشته خواهم شد، مي دانم؛ و قتلگاه و زميني را كه در آن به خاك سپرده خواهم شد، مي شناسم. بلي، آن ها را همان طوري مي شناسم كه تو را! و اگر بخواهي آرامگاه خود و كساني را كه با من كشته خواهند شد، نشانت بدهم، اين كار را مي كنم.» ام سلمه خود گويد: البته كه مي خواهم. من آماده شدم. امام عليه السلام اسم اعظم خداي - عزوجل - را بر زبان آورد و زمين، فرو افتاد، چنان كه آرامگاه او و يارانش را ديدم. مقداري از خاك آن جا را نيز به من داد تا با خاكي كه از پيش داشتم در هم بياميزم. سپس فرمود:«به يقين من در روز دهم محرم پس از نماز ظهر كشته خواهم شد. درود بر تو باد اي مادر! ما از تو خشنوديم. خدا از تو خشنود باد.»

همچنين نقل كرده اند كه امام حسين عليه السلام در مسير كوفه شبي را در منزل «ثعلبيه» ماند. بامدادان چشمش به مردي از اهل كوفه افتاد كه كنيه اش ابوهره (ازدي) بود. او نزد حضرت آمد و بر وي سلام كرد و گفت:«اي پسر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله چه شد كه از حرم خدا و حرم جدت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بيرون آمدي؟» فرمود: «واي بر تو اي ابوهره! بني اميه اموالم را گرفتند، شكيبايي پيشه كردم. به ناموسم ناسزا گفتند، باز هم شكيبايي پيشه كردم.


سرانجام قصد ريختن خونم را كردند كه گريختم. به خدا قسم كه گروه ستم پيشه مرا خواهند كشت، البته خدا جامه ي خواري را بر ايشان خواهد پوشانيد و شمشير برنده را بر آنان مسلط خواهد كرد و كساني را بر ايشان چيره خواهد كرد كه آنان را از قوم سبأ، كه زني بر آنان پادشاهي و بر مال و خون شان حكومت مي كرد، خوارتر كنند.» [10] .

نيز نقل كرده اند كه عمر سعد به امام حسين عليه السلام گفت:«گروهي نابخرد مي پندارند كه من شما را خواهم كشت.» حضرت فرمود:«به خدا سوگند! چشمم به اين روشن است كه تو از گندم عراق جز اندكي نخواهي خورد.» [11] .

حارث بن جارود تميمي گويد:

در سفري به مدينه چشمم به زين العابدين، علي بن حسين عليه السلام افتاد كه با گروهي از خاندانش حلقه وار نشسته بودند. نزد ايشان رفتم و گفتم:«درود بر شما اي خاندان مهرباني و پيامبري و اي جايگاه آمد و شد فرشتگان! خدا شما را رحمت كند! چگونه ايد؟» امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود:«آيا نمي داني كه ما چگونه شب ها را به صبح مي بريم؟ ما ميان قوم خود، همانند بني اسرائيل ميان فرعونيان هستيم كه پسران را مي كشتند و زنان را زنده مي گذاشتند! به بهترين فرد اين امت بر فراز منبرها ناسزا مي گويند و به آنان كه نسبت به ما دشمني مي ورزند، مال مي بخشند و حق دوستان ما را پايمال مي كنند. قريش به قريشي بودن محمد صلي الله عليه و آله بر عرب مي بالد و عرب به عرب بودنش نزد ديگران به خود مي نازد. اينان از قبل ما به جايي رسيده اند، ولي براي خود ما هيچ حقي قائل نيستند! اي ابوعمران! بنشين كه بامداد و شامگاه ما اين چنين است.» [12] .

ورد به نقل از پدرش كميت گويد:

خدمت سرورم، امام محمدباقر عليه السلام رسيدم و گفتم: «اي فرزند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله! من


درباره ي شما اشعاري سروده ام! آيا اجازه مي دهيد كه بخوانم؟» فرمود: «روزهاي برات [13] چه وقت شعر خواندن است؟» گفتم: «شعر در خصوص شماست.» فرمود: «بخوان» و من چنين خواندم:



اضحكني الدهر و ابكائي

و الدهر ذو صرف و ألوان



لتسعة بالطف قد غودروا

صاروا جميعا رهن أكفان



روزگار مرا خندانيد و گريانيد، روزگار پيوسته دگرگون و رنگارنگ مي شود.

مرا بر نه تن شهيدي گريانيد كه در طف به شهادت رسيدند و در كفن پيچيده شدند.

آن گاه امام گريست. امام صادق عليه السلام نيز گريست و مي شنيدم كه بانويي هم در پس پرده مي گريد.

و چون به اين ابيات رسيدم:



و ستة لا يتجاري بهم

بنو عقيل، خير فرسان



ثم علي الخير، مولاهم

ذكرهم هيج احزاني



و شش تن شهيدي كه كس به گرد آنان نمي رسيد؛ يعني فرزندان عقيل، آن بهترين سواركاران.

سپس سرور آنان علي نيكومنش كه يادشان اندوهم را برانگيخته است.

حضرت گريه كرد و سپس فرمود: «هيچ كس، از ما ياد نمي كند و نزد او از ما ياد نمي شود كه به اندازه بال پيشه اي اشك بريزد، مگر اين كه خدا برايش در بهشت خانه اي مي سازد و آن اشك را ميان او و آتش حايل مي كند.» كميت گويد: چون بدين بيت ها رسيدم:



من كان مسرورا بما مسكم

أو شامتا يوما من الان



فقد ذللتم بعد عز فما

أدفع ضيما حين يغشاني



آن كيست كه در مصيبتي كه به شما رسيده شادمان باشد و يا روزي از روزها شما را شماتت كند.

شما عزيزاني هستيد كه اينك خوار شده ايد، و من هم در برابر ستمي كه بر من شود، دفاع نمي كنم.


پس حضرت دستم را گرفت و فرمود: «بارخدايا! همه ي گناهان گذشته و حال كميت را بيامرز» و چون اين بيت را خواندم:



متي يقوم الحق فيكم متي

يقوم مهديكم الثاني؟



كي حق ميان شما برپا مي شود و كي مهدي دوم شما قيام خواهد كرد؟

امام باقر عليه السلام فرمود: «به زودي به خواست خدا قيام خواهد كرد.» سپس فرمود: «اي ابومستهل! قيام كننده مان نهمين نفر از نسل امام حسين عليه السلام است؛ زيرا امامان پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دوازده نفرند كه دوازدهمين شان حضرت قائم است.» گفتم: «اي سرورم، اين دوازده امام عليهم السلام كيان هستند؟» فرمود: «نخست ايشان علي فرزند ابوطالب عليهماالسلام است. پس از او حسن و حسين عليهماالسلام اند و پس از حسين عليه السلام، علي بن الحسين عليهماالسلام، است و پس از او من هستم و پس از من اين هست و دستش را بر شانه ي امام جعفر صادق عليه السلام نهاد.» گفتم: «پس از او كيست؟» فرمود: «فرزندش موسي عليه السلام و پس از موسي عليه السلام فرزندش علي عليه السلام و پس از علي عليه السلام فرزندش محمد عليه السلام و پس از محمد عليه السلام فرزندش علي عليه السلام و پس از علي عليه السلام فرزندش حسن عليه السلام و پس از او فرزندش محمد عليه السلام خواهد بود. او ابوالقاسم است كه ظهور خواهد كرد و دنيا را از عدل و داد پر خواهد ساخت، همان گونه كه از جور و ستم پر شده باشد و او دل شيعيان را آرام خواهد كرد.» گفتم: «اي پسر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله! او كي ظهور مي كند؟» فرمود: «اين سؤال از پيامبر صلي الله عليه و آله نيز پرسيده شد و او پاسخ داد: «همانا مثال وي بسان قيامت است كه ناگهان فرا مي رسد.» [14] .

زيد شحام گويد: با گروهي از كوفيان نزد ابوعبدالله، امام صادق عليه السلام بوديم كه جعفر بن عفان وارد گرديد. حضرت او را نزديك و نزديك تر ساخت و سپس فرمود: «اي جعفر!» گفت: «بلي! خدا مرا فدايت گرداند.» فرمود: «شنيده ام كه تو درباره ي امام حسين عليه السلام شعر مي گويي، آيا درست است؟» گفت: «بلي، درست است. خدا مرا فدايت گرداند!» فرمود:


«شعري بخوان.» جعفر شعري خواند و حضرت شروع به گريستن كرد. اطرافيان امام نيز گريستند؛ چنان كه سيلاب اشك بر چهره شان جاري گشت. آن گاه فرمود: «اي جعفر! به خدا سوگند! فرشتگان مقرب خدا هم اينك در اين جا تو را مي ديدند و گفتارت را درباره ي امام حسين عليه السلام مي شنيدند و آنان نيز به اندازه ي ما بلكه بيش تراز ما گريستند. اي جعفر! هم اينك خداوند بهشت را بر تو واجب ساخت و تو را آمرزيد.» سپس فرمود: «آيا باز هم بگويم؟» گفتم: «آري بفرماييد!» فرمود: «هيچ كس درباره ي حسين عليه السلام شعر نمي گويد و با آن نمي گريد و نمي گرياند؛ مگر اين كه خدا بهشت را بر او واجب مي گرداند و او را مي بخشايد.» [15] .

عبدالله بن فضل هاشمي گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: «اي فرزند پيامبر خدا! چگونه است كه روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و ناله و گريه شده است؛ ولي روز وفات پيامبر خدا و روز درگذشت فاطمه و روز شهادت اميرمؤمنان و روزي كه امام حسن با زهر به شهادت رسيد نه؟» امام صادق عليه السلام فرمود: «روز حسين عليه السلام مصيبت بارتر از همه ي روزها است؛ زيرا روزي كه پيامبر خدا از ميان بهترين آفريدگان خدا، يعني اصحاب كسا، به سراي باقي شتافت؛ علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام زنده بودند و مردم را دلداري مي دادند و دعوت به صبر مي كردند. هنگامي كه فاطمه درگذشت مردم به اميرمؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام دلخوش بودند و هنگامي كه اميرمؤمنان به شهادت رسيد، به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام دلخوش بودند و چون امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، دلخوشي مردم تنها به حسين عليه السلام بود. اما هنگامي كه حسين عليه السلام شهيد شد، ديگر از اهل كسا هيچ كس نماند كه مردم بدو دلخوش باشند و از ميان رفتن او مثل از ميان رفتن همه ي ايشان بود. چنان كه تا او زنده بود، گويي همه ي آنان زنده بودند، از اين رو، روز وي مصيبت بارترين روزها گرديده است.» گفتم: «اي فرزند پيامبر خدا! پس چرا مردم در فرزندش علي بن الحسين عليه السلام آن دلخوشي كه در پدرانش مي يافتند، نيافتند؟» فرمود:


«اگر چه علي بن الحسين عليه السلام زينت عبادت كنندگان، پس از نياكان خويش و امام و حجت بر مردم بود، ولي او نه پيامبر خدا را ديده و نه از وي سخني شنيده بود و دانش خود را از طريق پدر و جدش از پيامبر به ارث برده بود؛ اما مردم اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را بارها و در اوضاع و احوال مختلف ديده بودند و هرگاه يكي از آن ها را مي ديدند، خاطره ي ديدن آنان در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله در يادشان زنده مي شد و سخن گفتن پيامبر خدا با آنان و درباره ي آنان را به ياد مي آوردند؛ اما هنگامي كه علي، فاطمه و حسن عليهم السلام از ميان مردم رفتند، تنها حسين عليه السلام مانده بود و از دست دادن هيچ كدام از آن ها براي مردم به مثابه ي از دست دادن همگي نبود، مگر از دست دادن حسين عليه السلام كه فقدانش، فقدان آخرين يادگارهاي پيامبر صلي الله عليه و آله بود. از اين رو، روز شهادت آن حضرت مصيبت بارترين روزها به شمار مي آيد.» گفتم: «اي فرزند پيامبر خدا! پس چطور عامه (اهل سنت و طرفداران حكومت) عاشورا را روز بركت ناميده اند؟» حضرت لختي گريست و سپس فرمود: «پس از شهادت امام حسين عليه السلام مردم به يزيد در شام نزديك شدند و به نفع او به جعل خبر پرداختند و جايزه دريافت كردند. از جمله ي آن جعليات همين روز بود كه گفتند روز بركت است؛ تا مردم را از ناله و گريه و مصيبت و اندوه به شادماني و سرور و بركت خواهي و جشن سوق دهند. خدا ميان ما و ميان ايشان داوري كند!» آن گاه رو به من كرد و فرمود: «اي عموزاده! البته زيان اين كار براي اسلام و مسلمانان از انحرافي كه برخي مدعيان دوستي پديد آورده اند، كم تر است. اينان مدعي اعتقاد به ولايت و امامت مايند، اما مي پندارند كه امام حسين عليه السلام شهيد و مقتول نشده است و در مورد وي همان اشتباهي براي شان پيش آمده كه در مورد عيسي عليه السلام رخ داده است. روشن است كه با چنين اعتقادي هيچ سرزنشي متوجه بني اميه نيست و حاكمي چون يزيد سزاوار ملامت نخواهد بود! اي عموزاده! هر كس خيال كند كه امام حسين عليه السلام كشته نشده است، بر پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و امامان پس از وي كه از كشته شدنش خبر داده اند، دروغ بسته است و هر كس ايشان را دروغگو بداند، به خداي بزرگ كفر ورزيده


و ريختن خونش بر هركسي كه آن نسبت را بشنود، روا است.» گفتم: «اي فرزند رسول خدا! پس تكليف آن گروه از شيعيان كه چنين اعتقادي ندارند، چيست؟» فرمود: «اينان شعيه ي من نيستند و من به خاطر نتيجه ي اين اعتقاد يعني باطل شمردن قرآن و بهشت و دوزخ از آن ها بيزارم.» سپس فرمود: «خدا غاليان و مفوضه را لعنت كند. زيرا نافرماني خدا را كوچك شمردند و بدو كفر ورزيدند و گمراه شدند و گمراه كردند، تا از انجام واجب و اداي حق بگريزند.» [16] .

امام رضا عليه السلام ضمن حديثي فرموده اند:

«گريه كنندگان، بايد بر مثل حسين عليه السلام بگريند، زيرا گريه بر او گناهان بزرگ را مي شويد.»

نيز آن حضرت فرموده است:

«هرگاه ماه محرم فرامي رسيد، پدرم موسي بن جعفر عليه السلام، خندان ديده نمي شد و پيوسته اندوهناك بود، تا ده روز سپري مي گشت و روز دهم، روز مصيبت و اندوه و گريه اش بود و مي گفت: «عاشورا روز شهادت حسين عليه السلام است.» [17] .

همچنين آن حضرت فرموده است:

«محرم ماهي است كه مردم دوران جاهليت هم جنگ را در آن حرام مي شمردند، ولي (برخي از) اين امت، در اين ماه، ريختن خون ما را حلال شمردند و احترام ما را هتك كردند و زن و فرزندان ما را به اسارت بردند و چادرهامان را آتش زدند و اشياي قيمتي ما را به غارت بردند و احترام پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را درباره ي ما نديده گرفتند. روز شهادت حسين عليه السلام، پلك هامان را خست و اشك ما را روان ساخت و عزت مان را در سرزمين كرب و بلا (اندوه و گرفتاري) به خواري مبدل ساخت و براي هميشه، روزگار اندوه و گرفتاري را براي ما به ارث گذارد؛ بنابراين گريه كنندگان، بايد بر مثل حسين عليه السلام بگريند؛ زيرا گريستن بر آن حضرت گناهان بزرگ را مي شويد». [18] .



پاورقي

[1] ترتيب الأمالي المرشد بالله، 184، 183، 177.

[2] المستدرک، حاکم نيشابوري، 179/3؛ مقتل الحسين، خوارزمي، فصل 8؛ الخصائص الکبري، سيوطي، عبدالرحمن بن ابي‏بکر، 126/2.

[3] المعجم الکبير، 117/3؛ ترتيب الأمالي، 82/2؛ مجمع الزوائد، 191/9.

[4] همان.

[5] المسند، ابوبکر البزار، 101/3؛ کشف الاستار، 231/3؛ ترتيب الأمالي، 184/1، المصنف، 97/15؛ المسند، ابن‏حنبل، 85/1، الملاحم و الفتن، ابن‏طاووس، علي بن موسي، 93؛ مجمع الزوائد، 187/9.

[6] بحارالانوار، علامه‏ي مجلسي، 383/45.

[7] الامالي، شيخ صدوق، 101.

[8] اثبات الوصية، مسعودي، علي بن حسين، 135.

[9] بحارالانوار، 331/44؛ اللهوف، 21.

[10] مقتل الحسين، خوارزمي، 226/1؛ اللهوف، 42.

[11] تاريخ دمشق، 48/45؛ الارشاد، 251، 235؛ تاريخ الاسلام، ذهبي (متوفاي: 195،)66؛ کشف الغمه، اربلي، علي بن عيسي، 178/2، بحارالانوار، 263/44؛ مناقب اميرالمؤمنين علي 265/2،7.

[12] التفسير، علي بن ابراهيم، 134/2؛ فرات الکوفي، 149، فرات بن ابراهيم؛ مناقب اميرالمؤمنين (ع)، محمد بن سليمان، 108/2؛ مقتل الحسين، خوارزمي، 72/2.

[13] سيزدهم تا پانزدهم هر ماه قمري را روزهاي برات گويند.

[14] مناقب آل ابي‏طالب، 262/3؛ مقتل الحسين خوارزمي، 152/2؛ بحارالانوار، 390/36؛ الغدير، علامه اميني، 202/2.

[15] رجال، کشي، طوسي، محمد بن حسن، 289؛ وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي، 464/10.

[16] علل‏الشرائع، 225/2.

[17] وسائل الشيعه، 394/5؛ علل‏الشرائع، 225/2.

[18] همان، 392/5؛ أمالي، صدوق، 64.