بازگشت

سوگواري و گريستن بر امام حسين


ابن عباس گويد:

هنگام ولادت حسين بن علي عليه السلام قابله اش يعني صفيه دختر عبدالمطلب، او را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آورد. حضرت فرمود: «اي عمه! فرزندم را به من ده.» عرض كرد: «پدران و مادران به قربانت، چطور او را به تو بدهم در حالي كه هنوز او را پاكيزه نساخته ايم؟» فرموند: «به آن كسي كه جان محمد صلي الله عليه و آله در دست اوست سوگند! كه خداي متعال او را از عرش خود پاكيزه ساخته است.» پس دست ها را جلو آورد و گرفت و سر را سوي نوزاد برد و شروع به بوسيدن چشمان و گونه هايش كرد و زبانش را مي مكيد چنان كه گويي دارد عسل يا شير مي مكد. سپس حضرت براي مدتي گريست و چون به خود آمد گفت: خدا قاتلان تو را بكشد. صفيه گويد: گفتم: «محمد عزيزم! چه كساني خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را مي كشند.» فرمود: «گروه ستمگر بني اميه.» [1] .

اسماء دختر عميس گويد:

يك سال پس از ولادت امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام به دنيا آمد و پيامبر صلي الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود: «اي اسماء! پسرم را بياور.» من نوزاد را كه در قنداقه اي سفيد پيچيده بود به ايشان دادم. حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و سپس او را بر دامن نهاد و گريست! گفتم: «پدر و مادرم فدايت! چرا مي گريي؟» گفت: «بر فرزندم.» گفتم: «او نوزاد است و بايد شادماني كرد. چرا بر او مي گريي؟» فرمود: «اي اسماء! او را گروه ستم پيشه - كه خدا از شفاعتم محروم شان كند - خواهند كشت.» و افزود: «اي اسماء! اين خبر را به فاطمه مگو، زيرا تازه فرزند به دنيا آورده است.» [2] .


همچنين ام الفضل همسر عباس بن عبدالمطلب گويد:

حضور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رسيدم و گفتم: «يا رسول الله! ديشب خواب بدي ديدم.» فرمود: «چه خوابي؟» گفتم: «خوابي سخت!» فرمود: «چه خوابي؟» گفتم: «ديدم كه گويا پاره اي از تن شما بريده و در دامن من نهاده شد.» پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «خوب خوابي ديده اي، - به خواست خدا - فاطمه پسري مي آورد كه در دامن تو قرار خواهد گرفت.» همان شد. حضرت فاطمه عليهاالسلام، حسين عليه السلام را به دنيا آورد و او چنان كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده بود، در دامن من قرار گرفت. [3] .

پس از آن روزي خدمت حضرت رسيدم و نوزاد در دامنش نهادم. ناگهان چشمم به ايشان افتاد و ديدم از ديدگان مباركش اشك فرومي ريزد. گفتم: «يا رسول الله! پدر و مادرم فدايت. شما را چه شده است؟» فرمود: «جبرئيل بر من فرود آمد و خبر داد كه امتم اين پسر را خواهند كشت!» گفتم:«اين پسر را؟» فرمود: «بلي! و از تربتش خاكي سرخ به من داد.» [4] .

نيز از زينب، دختر جحش (يكي از همسران پيامبر صلي الله عليه و آله) نقل شده كه گفت: روزي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در منزل من بود و حسين عليه السلام نيز كه تازه راه افتاده بود، آن جا بود. من يك لحظه از او غافل شدم و او دويد و نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله رفت و روي شكمش نشست و او را خيس كرد. دويدم كه او را بگيرم. حضرت بيدار شد و فرمود: «رهايش كن.» من او را واگذاشتم تا كارش تمام شد. حضرت آب طلبيد و فرمود: «بر خيسي پسربچه ريختن آب كافي است؛ اما خيس كرده ي دختربچه بايد شسته شود، پس آب را به اندازه كافي و به طور كامل بريزيد.» سپس وضو گرفت و به نماز ايستاد. هنگام قيام او را در بغل مي گرفت و چون ركوع مي كرد و به سجده مي رفت. او را بر زمين مي نهاد. آن گاه نشست و به نيايش


پرداخت و آغاز به گريستن كرد، و سپس دست به دعا بلند كرد. چون از نماز فراغت يافت، گفتم: «كاري از شما ديدم كه پيش از اين نديده بودم.» فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و خبر داد كه اين پسرم را امت من خواهند كشت. گفتم: خاكش را به من نشان بده. آن حضرت نيز خاكي قرمز رنگ را نشانم داد.» [5] .

همچنين از عايشه نقل شده است كه گفت:

حسين بن علي عليه السلام، در هنگام نزول وحي بر پيامبر، نزد وي آمد و بر دوشش سوار شد و شروع به بازي كرد. در اين هنگام جبرئيل عليه السلام گفت: «يا محمد! آيا دوستش مي داري؟» فرمود: «يا جبرئيل! مي شود پسرم را دوست نداشته باشم؟» گفت: «امتت بعد از تو او را خواهند كشت.» آن گاه دستش را دراز كرد و خاكي سفيد آورد و به پيامبر داد و گفت: «فرزندت در سرزميني كه نامش «طف» است، كشته خواهد شد.» چون جبرئيل از نزد پيامبر صلي الله عليه و آله رفت، حضرت همچنان كه خاك در دستش بود و مي گريست، بيرون آمد و گفت: «اي عايشه! جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين عليه السلام در سرزمين طف كشته مي شود و امتم پس از من امتحان خواهند شد.» آن گاه نزد يارانش كه در ميان آن ها علي عليه السلام، ابوبكر، عمر، حذيفه، عمار و ابوذر بودند، رفت و همچنان مي گريست. گفتند: «يا رسول الله! گريه ي شما براي چيست؟» فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين را پس از من در سرزمين طف مي كشند و اين خاك را هم برايم آورد و خبر داد كه آرامگاهش در آن جا خواهد بود.» [6] .

ام سلمه يكي از همسران پيامبر گويد:

روزي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نزد من حضور داشت. حسين عليه السلام هم كه آن جا بود، به پيامبر صلي الله عليه و آله نزديك شد. او را گرفتم. طفل گريست و من رهايش كردم، باز به حضرت


نزديك شد من او را گرفتم. گريست و من رهايش كردم، تا نزد پيامبر برود. در اين هنگام جبرئيل فرود آمد و گفت: «يا محمد! آيا او را دوست مي داري؟» فرمود: «بلي.» گفت: «ولي امتت او را خواهند كشت و اگر بخواهي خاك زميني را كه در آن كشته خواهد شد به تو نشان مي دهم.» پس بال خود را گسترانيد و آن خاك را بدو نشان داد و پيامبر صلي الله عليه و آله شروع به گريستن كرد. صداي گريه پيامبر صلي الله عليه و آله را كه شنيدم نزد ايشان آمدم. ناگهان حسين عليه السلام را ديدم كه در دامنش - يا در كنارش - نشسته و حضرت به سرش دست مي كشد و مي گريد گفتم: «يا رسول الله! براي چه مي گريي؟» فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه اين پسر در جايي از سرزمين عراق به نام كربلا كشته خواهد شد. سپس مشتي خاك سرخ به من داد و فرمود: «اين خاك همان سرزميني است كه او در آن جا كشته مي شود، هرگاه به خون تبديل شد، بدان كه او كشته شده است.» من خاك را در شيشه اي نهادم و گفتم: «به يقين آن روزي كه به خون تبديل شوي، روزي بزرگ خواهد بود!» و روزي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، آن خاك به خون تبديل شد. [7] .

همچنين معاذ بن جبل گفته است:

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با چهره اي برافروخته به ميان ما آمد و فرمود: «من محمد هستم كه آغاز و پايان سخن به من داده شده است. تا در ميانتان هستم، از من اطاعت كنيد و چون از ميان شما رفتم ملازم كتاب خداي - عزوجل - باشيد. حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد. قطعا مرگ به شما خواهد رسيد و آسايش و آسودگي هم خواهد آمد. قضاي حتمي الهي است كه از پيش تعيين شده است؛ آشوب هايي همچون پاره هاي شب ظلماني به شما خواهد رسيد. پيك ها يكي پس از ديگري خواهند آمد؛ پيامبري منسوخ و به سلطنت تبديل خواهد گشت؛ خدا كساني را مورد لطف قرار خواهد داد كه نبوت را


چنان كه شايسته است ملازم باشند؛ و همان طور كه بدان درآمده اند از آن بيرون آيند. اي معاذ! نگه دار و بشمار». شمردم تا به پنج رسيدم. فرمود: «يزيد است كه خدا در يزيد فرخندگي قرار مدهاد!» آن گاه سيل اشك از چشمانش فرو باريد و فرمود: «خبر شهادت حسين به من داده شده است و از تربتش برايم آورده اند و از قاتلش خبر يافته ام. سوگند به كسي كه جانم در دست اوست، هر قومي كه حسين ميان آنان كشته شود و از او دفاع نكنند، خداوند سينه ها و دل هاشان را پر از كينه مي كند و بدها را بر آنان چيره مي سازد و بر آنان جامه ي پراكندگي مي پوشاند.» سپس فرمود: «اي آه بر نوباوگان آل محمد! از خليفه ي دروغين و رفاه زده اي كه تبارم را و تبار تبارم را خواهد كشت!» سپس فرمود:«اي معاذ! نگه دار (بشمار)!» همين كه به ده رسيدم فرمود: «اي معاذ! نگه دار، وليد است، همنام فرعون و ويرانگر آيين هاي اسلامي و در برابر وي مردي است از خانداني كه خدا شمشير بي غلافش را مي كشد و مردم اختلاف خواهند كرد، البته چنين خواهد شد.» آن گاه پنجه ها را درهم فرو برد و فرمود: «پس از يكصد و بيست سال مرگي سريع و كشتاري فجيع خواهد بود كه همه شان را نابود مي كند و مردي از فرزندان عباس بر آنان چيره مي گردد.» [8] .



پاورقي

[1] مناقب اميرالمؤمنين (ع)، محمد بن سليمان، (متوفاي 320 ق)، 234/2.

[2] عيون اخبار الرضا عليه‏السلام صدوق، محمد بن علي، 28/2.

[3] ام‏الفضل از شير فرزندش، به امام حسين (ع) نيز مي‏داد.

[4] المستدرک، حاکم نيشابوري، 176/3؛ دلائل النبوة، 468/6؛ البداية و النهاية، 230/6، مناقب اميرالمؤمنين (ع) 199/2؛ الارشاد شيخ مفيد، 129/2، المؤتمر العالمي لالفية شيخ المفيد؛ تاريخ دمشق، 182 -183؛ سيرتنا و سنتنا، سيرة نبينا و سنته، علامه اميني، 38؛ الطبقات الکبري، 278/8.

[5] کتاب الجرح و التعديل، ابن‏ابي‏حاتم، 426/9، 317/1؛ ترجمة الامام الحسين (ع)، 181؛ المطالب العالية، ابن‏حجر عسقلاني، 9/1، تحقيق: حبيب رحمن اعظمي، دارالباز، المکة المکرمة؛ سيرتنا و سنتنا، 79؛ المعجم الکبير، 57، 54/24؛ التاريخ الکبير، 131/ (1) 2؛ مجمع الزوائد، 188/9، 285/1.

[6] بغية الطلب في تاريخ حلب، ابن‏عديم، 92/7؛ دلائل النبوة، 470/6.

[7] العقد الفريد، 350/4، ذخائر العقبي، 148، 147؛ المصنف، ابن‏ابي‏شيبه، 197، 15/14؛ المطالب العالية، 73/4؛ المعجم الکبير، 342/8، 115، 114، 112/3؛ ترجمة الامام الحسين (ع)، 175، 171؛ تهذيب الکمال، مزي، 408/6، مؤسسة الرسالة، بيروت، سوم، 1409 ق؛ ترتيب الامالي، 186، 183، 181، 166، 163/1؛ المناقب، 248/2، بغية الطلب، 56؛ مجمع الزوائد، 192، 189، 9، المسند، عبد بن حميد کشي، 443؛ المستدرک، 389/4، دلائل النبوة، 468/4؛ البداية و النهاية، 230/3، مسند، ابويعلي، 129/6؛ المسند، احمد بن حنبل، 265، 242/3.

[8] المعجم الکبير، 129/3؛ مجمع الزوائد، 190/9.