بازگشت

داستان مباهله


يكي ديگر از منزلت هاي بلند پدر و مادر و برادر امام حسين عليه السلام اين است كه پيامبر صلي الله عليه و اله آنان را دليل راستي پيامبري خود قرار داده و از ميان همه ي مسلمانان، تنها همراه ايشان با مسيحيان به مباهله پرداخته است. اخبار چندي در اين باره نقل شده است كه در اين جا به مهم ترين آن ها اشاره مي شود: هنگامي كه صهيب از نجران باز آمد، گروهي از مسيحيان آن جا نيز همراه وي آمدند كه در ميان آنان كساني چون اسقف، عاقب، ابوحبش، سيد، قيس، عبدالمسيح و پسر چوان او به نام حارث ديده مي شدند. به گفته ي شهر بن حوشب اينان چهل تن از عالمان ديني بودند كه آمدند و در بيت المدارس نزد يهوديان ايستادند و آنان را صدا زدند و گفتند: «اي پسر سوريا! اي كعب بن اشرف بياييد. اي برادران ميمون ها و خوك ها بياييد.» چون آمدند، نجراني ها گفتند كه اين مرد [پيامبر صلي الله عليه و اله] از فلان تاريخ و بهمان سال نزد شماست. فردا، هنگام آزمايش وي حضور يابيد. پس از آن كه پيامبر صلي الله عليه و آله نماز صبح را خواند، برخاستند و در مقابلش ايستادند. اسقف پيشاپيش آنان ايستاد و خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: «يا اباالقاسم! پدر حضرت


موسي كه بود؟» فرمود: «عمران.» پرسيد: «پدر حضرت يوسف كه بود؟» فرمود: «يعقوب.» پرسيد: «پدر تو كه بود؟» فرمود: «عبدالله پسر عبدالمطلب.» گفت: «پدر حضرت عيسي كه بود؟» در اين هنگلام پيامبر خدا صلي الله عليه و آله خاموش ماند تا جبرئيل عليه السلام بر وي نازل شد و اين آيه را خواند:

«ان مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون - الحق من ربك فلا تكن من الممترين» [1] .

همانا مثل عيسي در نزد خدا چون مثل آدم است كه او را از خاك بيافريد و به او گفت: موجود شو، پس موجود شد. (اين سخن) حق از سوي پروردگار توست پس از ترديد كنندگان مباش.

اسقف كه چنان ديد مبهوت و بيهوش گشت. چون به خود آمد، سر را به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله برگردانيد و گفت: «آيا مي پنداري كه خداي متعال به تو وحي كرده است كه عيسي عليه السلام را از خاك آفريده است؟ ميان وحي هايي كه به ما رسيده، اين مطلب ديده نمي شود و اين يهوديان در وحي هاي خود آن را نمي يابند.»

پس خداي متعال به پيامبر چنين وحي كرد:

«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين» [2] .

پس از آن كه به آگاهي رسيده اي، هر كس درباره ي او با تو مجادله مي كند، بگو بيايد تا حاضر آوريم ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را، ما خود و شما خود. سپس دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم.

گفتند: «اي ابوالقاسم! انصاف دادي، بگو كه وقت مباهله كي باشد؟» فرمود: «به خواست خداي متعال بامداد فردا.» مسيحيان رفتند. يهوديان نيز رفتند، در حالي كه با


خود مي گفتند: «هر گروه (مسلمان با مسيحيان) را كه خدا نابود كند، ما باكي نداريم.» چون مسيحيان به جايگاهشان بازگشتند، با يكديگر گفتند: «به خدا سوگند! همه مي دانيم كه او يك پيامبر است و اگر ما با وي به نفرين و مباهله بپردازيم، بيم آن مي رود كه هلاك گرديم، ولي اگر خواستار بر هم زدن قرار مباهله شويم، امكان دارد كه بپذيرد.» صبح فردا پيامبر آمد در حالي كه علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نيز همراه وي بودند. پس جلوتر آمد و علي عليه السلام را آورد و جلو خود ايستاند. سپس فاطمه عليهاالسلام را آورد و در مقابل شانه هاي خود ايستاند و حسن عليه السلام را آورد و در سمت راستش و حسين عليه السلام را هم آورد و در سمت چپش ايستاند. مسيحيان كه از ترس نفرين پيامبر صلي الله عليه و آله خود را پشت ستون هاي چوبي مسجد پنهان كرده بودند پيش آمدند و فرياد برآوردند: «اي ابوالقاسم، خدايت رحمت كند! بيا و قرار مباهله را بر هم بزن!» پيامبر صلي الله عليه و آله كه هيچ گاه درخواست كسي را رد نمي كرد، فرمود: «باشد، من از مباهله چشم مي پوشم.» هنگامي كه از خدمت پيامبر باز مي گشتند، حضرت فرمود: «به آن كه مرا به حق فرستاده سوگند! كه اگر با ايشان مباهله مي كردم خداي متعال، همه زنان و مردان مسيحي را نابود مي كرد.» در نقل شهر بن حوشب آمده است كه از ميان مسيحيان، عاقب برخاست و گفت: «از خدا بترسيد. مبادا با اين مرد مباهله كنيد. زيرا به خدا سوگند!، اگر دروغگو باشد مباهله براي شما سودي ندارد و اگر راستگو باشد، سال بر شما نخواهد گذشت كه همه نابود خواهيد شد!» پس از آن با حضرت قرارداد صلح امضا كردند و بازگشتنند. آنان در صلحنامه پذيرفتند كه سالانه دو هزار دست لباس براي مسلمانان بفرستند: هزار دست در ماه صفر و هزار دست در ماه رجب و در مقابل مسلمانان نيز پذيرفتند كه با آنان نجنگند و امنيتشان را تضمين كنند تا بتوانند بر دين خود باقي بمانند. [3] .



پاورقي

[1] آل عمران (3)، آيات 59 - 60.

[2] همان، آيه‏ي 61.

[3] دلائل النبوة، ابونعيم اصفهاني، 297؛ فرائد السمطين، 32/2؛ المصنف، ابن ابي‏شيبة، 98/12؛ الفضائل، ابن‏حنبل، 767/2؛ مناقب، علي عليه‏السلام، ابن‏مغازلي، 263؛ الأغاني، ابوالفرج اصفهاني، 266/12.