بازگشت

چند كرامت از حضرت زينب


1- علامه نوري نقل مي كند: سيد محمد باقر سلطان آبادي كه از بزرگان ارباب فضل و راسخين در علم بوده، فرمود: در بروجرد به مرض درد چشم سختي مبتلا شدم، به حدي كه پزشكان از معالجه ي آن عاجز ماندند، از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند، درد چشم شديد شد، و ورم بسيار نمود، كه ديگر سياهي چشم پيدا نمود.

از شدت درد چشم خواب از من گرفته شد و تمام پزشكان شهر از معالجه ي آن اظهار عجز كردند. بعضي مي گفتند: (اگر هم خوب شود) شش ماه معالجه احتياج دارد.

اين گفتار روح مرا افسرده و خسته نمود، و حوصله ام تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم، تا اين كه يكي از دوستان من گفت: بهتر است براي استشفاء به زيارت مشرف شوي، و من عازم سفر هستم با من بيا.

چنان كه از خاك كربلا سرمه بكشي شفا خواهي يافت. به او گفتم: با اين حال چگونه مي توانم حركت كنم، مگر پزشك اجازه بدهد. چون به دكتر مراجعه كردم، گفت: هرگز جايز نيست و اگر حركت كني يكسره نابينا خواهي شد، و به منزل دوم نخواهي رسيد كه به كلي از ديده محروم مي شوي. رفيق من رفت و من به خانه برگشتم.

يكي ديگر از دوستان من آمد و گفت: مرض تو را جز خاك كربلا و مقتل شهداء، و مريضخانه ي اولياء خدا شفا نبخشد. و ضمنا شرح داد كه خودم 9 سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه پزشكان از معالجه عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسين عليه السلام شفا حاصل شد. چنان كه ميل داري با توكل به خدا حركت كن.

من با توكل حركت كردم. و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشار درد، چشم چپ نيز به درد آمد. همراهان مرا ملامت كردند و همگي گفتند: بهتر است كه مراجعت كني.


چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت به خواب رفتم. حضرت صديقه ي صغري زينب كبري عليهاالسلام را در عالم رؤيا ديدم، بر آن حضرت وارد شدم و گوشه ي مقنعه او را گرفته بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم هر دو چشم مثل هم بود، و ديگر هيچ دردي در چشم خود حس نكردم، و سفر را بپايان رساندم. [1] .

2- بعضي از موثقين از كتاب «التبر المذاب»، و مقتل «امداني يزدي»، نقل نمودند كه: چون اسراء را وارد شام نمودند در دروازه ي شام حضرت زينب عليهاالسلام شمر را طلبيده فرمود: حاجتي به تو دارم. ما را از اين دروازه با ازدحام نبريد، از راه خلوتي داخل شام نمائيد.

آن ملعون اعتنا ننمود و چند تازيانه بر آن مخدره زد.

آن معدن صبر و وقار از فرط غيرت منقلب شد و به زمين امر نمود و فرمود: «يا أرض خذيه» در آن حال زمين شمر را تا كمر فرو برد، ناگاه از سر بريده صداي جان فزاي حسيني به گوش خواهر رسيد: «يا اختاه اصبري و احتسبي في مرضات الله» آن مخدره به زمين امر نمود او را رها كند. [2] .

3- شبلنجي شافعي در «نور الأبصار» از شيخ عبدالرحمان اجهوري مصري (كه هر دو از علماء سني مي باشند) در كتاب «مشارق الأنوار» نقل مي كند كه:

در سال 1170 هجري قمري گرفتاري شديدي برايم پديد آمد، قصيده اي در مدح حضرت زينب سرودم و به آن مخدره متوسل شدم، خداوند به بركت آن بانوي بزرگ مرا از آن بليه ي سخت نجات داد.

آنگاه مرحوم خياباني قصيده را نقل مي كند [3] .



پاورقي

[1] دارالسلام: 156:2.

[2] خصائص الزينبيه : 120 خصيصه 31.

[3] وقايع الأيام خياباني : 302.