بازگشت

بازگشت اهل بيت به مدينه


در زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است:

«فقام ناعيك عند قبر جدك الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، فنعاك اليه بالدمع الهطول، قائلا: يا رسول الله، قتل سبطك و فتاك، و استبيح أهلك و حماك، و سبيت بعدك ذراريك، و وقع المحذور بعترتك و ذويك. فانزعج الرسول، و بكي قلبه المهول، و عزاه بك الملائكة و الأنبياء»

«پس پيك شهادت تو نزد قبر جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ايستاد، و با اشك ريزان خبر شهادت تو را به او داد، در حالي كه مي گفت: اي رسول خدا، دختر زاده و جوانت كشته شد و حرمت اهلبيت و حريم تو شكسته و مباح شمرده شد، و فرزندان تو پس از تو به اسارت گرفته شدند، و مصائب و ناگواريها بر خانواده و بستگان تو وارد گشت. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ناراحت و آشفته خاطر شد، و قلب هراس گرفته اش گريان شد، و فرشتگان و يامبران در شهادت تو به او تسليت گفتند» [1] .

مرحوم سيد بن طاووس مي نويسد:

سپس از كربلا به مقصد مدينه حركت كردند، بشير بن جذلم گفت: چون نزديك مدينه رسيديم، علي بن الحسين عليه السلام فرود آمد، بارها را باز كرد، و خيمه برافراشت و زنان را


پياده نمود و فرمود: اي بشير، خدا پدرت را رحمت كند او شاعر بود، تو نيز مي تواني شعر بگوئي؟

عرض كردم: آري يابن رسول الله، من هم شاعرم، حضرت فرمود: وارد شهر مدينه شو و شعري در مرثيه ابو عبدالله عليه السلام بخوان، و مردم مدينه را از شهادت او (و آمدن ما) آگاه كن.

بشير گفت: اسبم را سوار شده، بتاخت وارد مدينه شدم، چون به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم صدا به گريه بلند كردم و گفتم:



يا أهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فأدمعي مدارا



الجسم منه بكربلا مضرج

و الرأس منه علي القناة يدار



اي مردم مدينه [2] ، ديگر در اين شهر اقامت نكنيد كه حسين عليه السلام شهيد شد به اين سبب سيلاب اشك از چشم من روان است.

بدن شريفش در كربلا به خاك و خون طپيده، و سر مقدسش را بر سر نيزه در شهرها مي گردانند.

پس گفتم: اين علي بن الحسين است كه با عمه ها و خواهرانش نزديك شهر رسيده اند و در كنار آن فرود آمده اند، و من قاصدم كه جاي او را به شما نشان دهم.

بشير گفت: هيچ زن پرده نشين و با حجابي در مدينه نماند مگر اين كه از پشت پرده بيرون آمد، مو پريشان و صورت خراشان و لطمه زنان، صدا به واويلاه و زاري بلند نمودند. من هرگز بيشتر از آن روز گريه نديده بودم، و روزي از آن تلخ تر سراغ نداشتم.

شنيدم كنيزي بر حسين عليه السلام نوحه مي كرد و بدين مضمون اشعاري مي خواند:



داد قاصد خبر مرگ تو و دل بشنيد

وه چه گويم كه از اين فاجعه بر دل چه رسيد






ديدگان، ز اشك عزايش منمائيد دريغ

اشك ريزيد پياپي ز غم شاه شهيد



آنكه در ماتم او عرش الهي لرزيد

وز غمش مجد و شرف داد ز كف دين مجيد



... بشير گفت: مرا همانجا گذاشتند و از من پيش افتادند. من به اسب ركاب زدم و به سوي آنان باز گشتم. ديدم مردم همه ي جاده ها و پياده روها را گرفته اند. از اسب پياده شدم و از روي دوش مردم خود را به خيمه اي كه علي بن الحسين عليه السلام در آن بود رساندم.

حضرت بيرون آمد و دستمالي بدست داشت كه اشك ديده گانش را با آن پاك مي كرد. خادمي كرسي آورد، حضرت بر آن نشست، چنان گريه او را فراگرفته بود كه نمي توانست خودداري نمايد، بي اختيار گريه مي كرد و صداي مردم به گريه بلند بود، و زنان و كنيزان ناله مي كردند. مردم از هر طرف به حضرت تسليت مي گفتند. آن قطعه زمين از صداي مردم يك پارچه گريه شد. حضرت با دست اشاره فرمود كه ساكت شويد، مردم از جوش و خروش افتادند. حضرت فرمود:

«الحمد لله رب العالمين... أيها الناس، ان الله - و له الحمد - ابتلانا بمصائب جليلة و ثملة في الاسلام عظيمة. قتل أبو عبدالله الحسين عليه السلام و عترته و سبي نساؤه و صبيته، و داروا برأسه في البلدان من فوق عامل السنان، و هذه الرزية التي ليس مثلها رزية. أيها الناس، فأي رجالات منكم يسرون بعد قتله، أم أي فؤاد لا يحزن من أجله؟ أم أية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ فلقد بكت السبع الشداد لقتله، و بكت البحار بأمواجها و لاسماوات بأركانها، و الأرض بأرجائها و الأشجار بأغصانها، و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و أهل السماوات أجمعون. أيها الناس، أي قلب لا ينصدع لقتله، أم أي فؤاد لا يحن اليه، أم أي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصم؟

أيها الناس، أصبحنا مطرودين مشردين مذودين، و شاسعين عن الأمصار. كأنا أولاد ترك و كابل، من غير جرم اجترمناه و لا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الأولين ان هذا الا اختلاق.


والله لو أن النبي تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا علي ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما أعظمها و أوجعها و أفجعها و أكظها و أفظعها و أمرها و أفدحها، فعند الله نحتسب فيما أصابنا و ما بلغ بنا، فانه عزيز ذو انتقام»

«سپاس خداي را كه پروردگار عالميان است... اي مردم، همانا خداوند - كه حمد و سپاس بر او باد - ما را به مصيبتهاي بزرگي مبتلا كرد و رخنه ي بزرگي در اسلام پديد آمد، ابو عبدالله الحسين عليه السلام و خانواده اش را كشتند، و زنان و كودكانش را اسير كردند، و سر بريده اش را بر نوك نيزه زده، در شهرها گردانيدند، و اين مصيبتي بود كه مانندي ندارد. اي مردم، كدام يك از مردان شما مي توان پس از كشته شدن امام حسين شاد و خرم باشد؟ يا كدام قلبي است كه براي او اندوهگين نشود؟ يا كدام يك از شما مي تواند اشك ديدگانش را نگهدارد و از سرازير شدن آن جلوگيري نمايد؟ با اين كه هفت آسمان به آن سختي، و درياها با آنهمه امواج، و آسمانها با اركانشان، و زمين از همه ي جوانب و درختها با شاخه هايشان، و ماهيها و انبوه آب درياها و فرشتگان مقرب خدا و اهل آسمانها، همه و همه براي كشته شدنش گريستند. اي مردم، آن چه دلي است كه براي كشته شدنش شكافته نشود؟ و يا كدام قلبي است كه ناله


نكند؟ يا كدام گوشي است كه اين رخنه اي را كه در اسلام پديد آمد بشنود و كر نشود (و آن را بزرگ نشمارد)؟ اي مردم، ما از شهر و ديار خود رانده شديم و دربدر بيابانها، و دور از وطن گرديديم، گوئي كه اهل ترك و كابليم، بدون هيچ گناهي كه از ما سر زده باشد و كار ناخوشايندي كه مرتكب شده باشيم، و يا رخنه اي در اسلام وارد آورده باشيم. چنين رسمي در نسلهاي پيشين نشنيده ايم، اين يك كار نوظهوري بود. به خدا قسم اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بجاي آن وصيت و سفارشهائي كه در حق حرمت و حمايت ما فرمود، به كشتن و غارت ما امر مي كرد، از آنچه با ما رفتار كردند بيشتر نمي توانستند، انا لله و انا اليه راجعون چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و دلخراش و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود، ما اجر اين مصيبت ها را از خداوند خواهانيم كه او عزيز و غالبت و منتقم است» [3] .

اهلبيت عليهم السلام داخل شهر مدينه شدند. چون نظر ايشان بر مرقد منور و ضريح مطهر حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم افتاد، فرياد بركشيدند كه وا جداه، وا محمداه، حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير نمودند، بدون آنكه بر صغير و كبير رحم كرده باشند. پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداي ناله و گريه از در و ديوار بلند شد [4] .


نقل شده كه حضرت زينب عليهاالسلام چون به در مسجد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم رسيد دو طرف در را گرفت و ندا كرد:

«يا جداه، اني ناعية اليك أخي الحسين عليه السلام»

«اي جد بزرگوار، همانا برادرم حسين عليه السلام را كشتند، و من خبر شهادت او را براي شما آورده ام».

پيوسته آن مخدره مشغول گريه بود و اشك از چشمش خشك نمي شد، و هرگاه علي بن الحسين عليه السلام را مي ديد، اندوهش تازه تر مي شد و غصه او زيادتر مي گشت. [5] .

در خبر ديگر آمده كه زينب عرض كرد: يا جداه، اگر در مسجد نامحرم نبود هر آينه بدنم را مي گشودم تا ببيني از بس كه تازيانه خورده ام بدنم كبود است. [6] .



برخيز حال زينب خونين جگر بپرس

از دختر ستمزده حال پسر بپرس



با كشتگان به دست بلاگر نبوده اي

من بوده ام حكايتشان سر بسر بپرس



از ماجراي كوفه و از سرگذشت شام

يك قصه ناشنيده حديث دگر بپرس



از كودكانت از سفر كوفه و دمشق

پيمودن منازل و رنج سفر بپرس



دارد سكينه از تن صد پاره اش خبر

حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرس



از چشم اشكبار و دل بيقرار ما

كرديم چون بسوي شهيدان گذر بپرس



بال و پرم ز سنگ حوادث بهم شكست

برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس



اي مدينه خجلم از تو قبولم منما

خجل از بهر خدا نزد رسولم منما



تانگوئي بمن آن نور دو عينت چون شد

آخر اي زينب افكار حسينت چون شد



هان نگوئي كه تو زينب ز كجا مي آئي

با حسين رفتي و تنها تو چرا مي آئي



گر رسم بر تو نگوئي كه ترا معجر كو

از من زار نپرسي كه علي اكبر كو






اين نپرسي تو ز من قاسم افكار چه شد

يا كه عباس علي مير علمدار چه شد



در بعضي كتب معتبره نقل شده كه چون حضرت زينب عليهاالسلام از سفر اسيري شام به مدينه مراجعت نمود و وارد روضه ي منوره ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم گرديد، عرض كرد:

«يا جداه، اني ناعية أخي الحسين اليك»

«يعني من خبر مرگ برادرم حسين را براي شما آورده ام»

و بعد دست برد و پيراهن پاره پاره ي آن شهيد مظلوم را درآورد و بر روي قبر شريف گذارد و عرض كرد: اين يادگار حسين توست كه ارمغان آورده ام. و لكن در حقيقت اكنون آن پيراهن نزد مادرش زهرا عليهاالسلام مي باشد، و در روز قيامت براي شفاعت به روي دست مي گيرد،

«تجي ء فاطمة عليهاالسلام يوم القيامة و في حجرها قميص الحسين مرملا» [7] .

ابي مخنف نقل مي كند: آنگاه علي بن الحسين عليه السلام به نزد قبر مطهر جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و صورت مبارك به قبر مطهر مي ماليد و اشك مي ريخت و مي گفت:



أناجيك يا جداه يا خير مرسل

حبيبك مقتول و نسلك ضايع



أناجيك محزونا عليلا مؤجلا

أسيرا و ما لي قط حام و دافع



سبينا كما تسبي الاماء و مسنا

من الضر ما لا تحتمله الأضالع



اي جد بزرگوار، اي بهترين فرستاده شدگان، با تو راز و نياز مي كنم، محبوب تو حسين عليه السلام كشته شد و نسل تو ضايع گشت.

ترا مي خوانم محزون و هراسان و اسير، و كسي نيست كه مرا حمايت كند و طرفدار من باشد.

ما را اسير كردند آنگونه كه كنيزان را اسير مي كنند، آنچنان ناراحتي و آزار به ما رسيد كه استخوانها تحمل آن را ندارند. [8] .


ام كلثوم به سوي مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آمد با چشم گريان و دل سوزان و محزون عرض كرد:

«السلام عليك يا جداه، اني ناعية اليك ولدك الحسين عليه السلام و جعلت تمرغ خديها علي المنبر والناس يعزونها»

«سلام بر تو اي جد بزرگوار، من قاصد مرگ حسين توام، و صورت خود را به منبر مي ماليد و مردم به او تسليت مي گفتند».

... در اين حال ناله اي با صداي بلند از قبر بيرون آمد كه مردم با شنيدن آن صدا به گريه و زاري بلند كردند. [9] .

حضرت ام كلثوم عليهاالسلام گريه مي كرد و اشعاري مي خواند كه بعضي از آنها را نقل مي كنيم:



مدينة جدنا لا تقبلينا

فبالحسرات و الأحزان جئنا



خرجنا منك بالاهلين جمعا

رجعنا لا رجال و لا بنينا



و ان رجالنا بالطف صرعي

بلا رؤس و قد ذبحوا البنينا



و أخبر جدنا أنا أسرنا

و بعد الأسر يا جدا سبينا



و رهطك يا رسول الله أضحوا

عرايا بالطفوف مسلبينا



و قد ذبحوا الحسين و لم يراعوا

جنابك يا رسول الله، فينا



فلو نظرت عيونك للاساري

علي أقتاب الجمال محملينا



أ فاطم لو نظرت الي السبايا

بناتك في البلاد مشتتينا



فلو دامت حياتك لم تزالي

الي يوم القيامة تندبينا



و نحن بنات ياسين و طاها

و نحن الباكيات علي أبينا



ألا يا جدنا بلغت عدانا

مناها و اشتفي الأعداء فينا



لقد هتكوا النساء و حملوها

علي الأقتاب قهرا أجمعينا






و زين العابدين بقيد ذل

و راموا قتله أهل الخئونا



فبعدهم علي الدنيا تراب

فكأس الموت فيها قد سقينا



اي مدينه جد ما، ما را قبول مكن، زيرا با دلي پر از حسرت و اندوه آمده ايم.

با تمامي اهل و عيال از مدينه بيرون رفتيم، و در مراجعت نه مردان با ما هستند و نه جوانان و اطفال، همه كشته شدند.

همانا مردان ما در كربلا بدون سر روي خاك افتاده و كودكان ما را سر بريدند.

به جد ما خبر بده كه ما اسير شديم، و سپس ما را به بندگي گرفته شهر به شهر گشتيم.

اي پيغمبر خدا، اهل بيت تو همگي در زمين كربلا برهنه و غارت شده افتادند.

حسين را سر بريدند وحرمت تو را - يا رسول الله - درباره ي ما مراعات نكردند.

اي كاش ديدگانت اسيران رامشاهده مي كرد كه بر بالاي پالانهاي شتران سوار بودند.

اي فاطمه، كاش دختران اسيرت را مي ديدي كه در شهرها پراكنده شده بودند.

اي مادر، اگر تا روز قيامت زنده بودي برحال ما ندبه و گريه مي كردي.

ما دختران ياسين و طه هستيم كه بر (مظلوميت) پدرمان گريه مي كنيم.

آگاه باش اي جد بزرگوار، كه دشمنان ما به آرزوهاي خود رسيدند و كينه هاي خود را فرونشاندند.

حرمت زنان را هتك كردند و همگي را به زور بر پالانها سوار كردند.

و امام سجاد عليه السلام را با ذلت در غل و زنجير كردند، و ستمگران اراده ي كشتن او را داشتند.

بعد از آن بزرگواران خاك بر سر دنيا، كاسه ي مرگ را در اين سفر به ما خورانيدند. [10] .


حضرت سكينه صدا به نوحه و ناله بلند كرد و عرض كرد:

«يا رسول الله، يا جداه، اليك المشتكي مما رأيت بالشام من اللئام».

يزيد ملعون در پيش من سر پدرم را در ميان طشت نهاد، بر دل مجروح ما رحم نكرد و چوب بر لب و دندان پدرم مي زد، و اشعار كفرآميز مي خواند و مي گفت: اي حسين، ضرب دست مرا چگونه ديدي. [11] .

برقي رحمه الله روايت كرده است كه چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، زنان بني هاشم لباس سياه و خشن پوشيدند و از گرما و سرما شكايتي نمي كردند، و امام سجاد عليه السلام براي آنها غذاي ماتم زدگان و عزاداران تهيه مي كرد. [12] .

از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه هيچ زن هاشميه اي سرمه به چشم نكشيد، و خضاب نكرد، و از هيچ خانه ي هاشمي دود برنخاست و غذا طبخ نشد، تا پنجسال بگذشت و عبيدالله بن زياد ملعون كشته شد. [13] .

يحيي بن راشد نقل مي كند كه فاطمه دختر علي عليه السلام فرمود: زني از ما خضاب نكرد و سرمه به چشم نكشيد و شانه نكرد، تا مختار سر عبيدالله را فرستاد. [14] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: امام زين العابدين عليه السلام بر پدرش چهل سال گريست، [15] و در اين مدت روزها را روزه مي داشت و شبها را به عبادت مي گذرانيد. هنگام افطار كه


مي رسيد خدمتگزارش غذا و آب مي آورد و در مقابلش مي گذاشت و عرض مي كرد: آقا بفرمائيد ميل كنيد. مي فرمود:

«قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا»

«فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد، فرزند رسول خدا تشنه كشته شد»،

آنقدر اين جمله را تكرار مي كرد و مي گريست تا غذايش از آب ديدگانش تر مي شد، و آب آشاميدني حضرت با اشكش مي آميخت.

حال حضرت چنين بود تا به خداي عزوجل پيوست. [16] .



پاورقي

[1] بحارالانوار: 323:101.

[2] شهر مدينه قبلا «يثرب» ناميده مي‏شد، پس از هجرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آن شهر، «مدينة الرسول» يعني: «شهر پيامبر» ناميده شد، سپس در اثر کثرت استعمال به «مدينه» شهرت يافت. بشير به هنگام ورود به مدينه، اهل مدينه را «اهل يثرب» مي‏خواند، زيرا ديگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين شهر نيست و تنها يادگار پيامبر را نيز به شهادت رسانيده‏اند، براي شهري که سايه‏ي پيامبر و آل پيامبر نباشد لفظ «يثرب» شايسته‏تر است.

[3] لهوف : 197، بحارالانوار: 147:45.

[4] منتهي الامال: 448:1، جلاء العيون : 452.

[5] منتهي الامال: 449:1، نفس المهموم : 471.

[6] رياض القدس: 360:2.

[7] منهاج الدموع : 339.

[8] معالي السبطين: 125:2.

[9] مقتل ابي‏مخنف : 226، معالي السبطين: 125:2.

[10] منتخب طريحي : 357، ناريخ التواريخ: 179:3، و بخشي از آن را محدث قمي در نفس المهموم : 471 آورده است.

[11] رياض القدس: 360:2.

[12] محاسن : 420، نفس المهموم : 473، بحارالانوار: 188:45.

[13] بحارالانوار: 386:45، نفس المهموم : 473.

[14] بحارالانوار: 386:45.

[15] با توجه به اين که عمر شريف حضرت بعد از قضيه عاشورا 34 يا 35 سال بوده است، ممکن است عدد چهل تقريبي باشد، يا بيانگر شدت مصيبت و گريه امام مي‏باشد، چون عدد 40 و 70 و... را در بيان کثرت هم بکار مي‏برند، يعني تا آخر عمر گريه مي‏کردند، همانطور که در پايان حديث آمده است.

[16] لهوف : 209.