آمدن جابر به كربلا در روز اربعين
شيخ جليل القدر عماد الدين أبي جعفر محمدبن أبي القاسم طبري مسندا از عطية بن سعد [1] روايت كرده است كه گفت:
با جابر بن عبدالله انصاري به جهت زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام بيرون رفتيم. [2] چون به كربلا وارد شديم، جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد، جامه اي را لنگ
خود نمود و جامه ي ديگر را بر دوش افكند، پس بسته اي كه در آن سعد (گياه خوشبوئي) بود گشود، و از آن بر بدن خود پاشيد و به جانب قبر روان شد.
گامي برنمي داشت مگر با ذكر خدا تا نزديك قبر رسيد. به من گفت: دست مرا بر قبر بگذار. من دست او را بر قبر گذاشتم.
چون دستش به قبر رسيد بي هوش بر روي قبر افتاد. آب به رويش پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت: يا حسين (آنگاه امام حسين عليه السلام را مخاطب قرار داده، عرض كرد:)
«حبيب لا يجيب حبيبه!»
«آيا دوست جواب دوست خود را نمي دهد!».
بعد با خود گفت: كجا تواني جواب دهي و حال آنكه رگهاي گردن تو را بريده اند و ما بين سر و بدن تو جدائي افتاده است.
شهادت مي دهم كه تو فرزند خاتم أنبياء، و فرزند سيد المؤمنين هستي، و فرزند كسي هستي كه ملازم تقوي، و سليل هدايت بود، و پنجمين اصحاب كساء، و پسر سيد نقباء، و فرزند فاطمه زهراء سيد و سرور زنان. و چگونه چنين نباشي و حال آنكه دست سيدالمرسلين تو را پرورش داده، و در آغوش متقين پرورش يافتي، و از پستان ايمان شير خوردي و با اسلام از شير گرفته شدي، و در حيات و ممات پاكيزه بودي.
همانا دلهاي مؤمنين در فراقت غمين است، با اين كه در نيكوئي حال تو شكي نيست، پس سلام و خشنودي خدا بر تو باد، و همانا شهادت مي دهم كه تو بر شيوه ي برادرت يحيي بن زكريا گذشتي... بعد جابر به ديگر شهداء سلام داد و گفت:
«السلام عليكم أيتها الأرواح التي حلت بفناء قبر الحسين عليه السلام و أناخت برحله...».
سپس فرمود: سوگند به آنكه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به حق مبعوث كرد، ما هم در مقام و مرتبت شما شريك هستيم.
عطيه به جابر عرض كرد: چگونه ما با ايشان شركت كرديم و حال آنكه ما بياباني نپيموديم و كوهي بالا نرفتيم و شمشيري نزديم، اما اين گروه مابين سر و بدنشان جدائي افتاده و اولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشته اند!
جابر گفت: اي عطيه، از حبيب خود رسول خدا شنيدم كه مي فرمود:
«من أحب قوما حشر معهم، و من أحب عمل قوم أشرك في عملهم»
«هر كس گروهي را دوست داشته باشد با آنها محشور شود، و هر كس عمل قومي را دوست داشته باشد در آن شريك شود».
سوگند به خداوند كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به حق به پيامبري مبعوث كرد كه نيت من و اصحابم بر آن چيزي است كه حضرت حسين عليه السلام و ياران او بود.
پس جابر گفت: مرا به كوفه ببر.
عطيه گويد: چون اندكي راه رفتيم، فرمود: اي عطيه، آيا تو را وصيت نكنم در حالي كه گمان ندارم بعد از اين سفر ديگر تو را ملاقات كنم؟ (عرض كردم: بفرمائيد، فرمود:)
«أحبب محب آل محمد عليهم السلام ما أحبهم، و أبغض مبغض آل محمد ما أبغضهم و ان كان صواما قواما. و أرفق بمحب (محمد و) آل محمد، فانه ان تزل له قدم بكثرة ذنوبه ثبتت له أخري بمحبتهم، فان محبهم يعود الي الجنة و مبغضهم يعود الي النار»
«دوستان آل محمد را دوست بدار مادامي كه ايشان را دوست مي دارند، و دشمنان آل محمد را
دشمن بدار مادامي كه دشمن ايشان هستند، اگر چه فراوان روزه بگيرند و نماز بگزارند. و با دوست (محمد و) آل محمد مدارا كن، چون اگر پائي از ايشان در اثر زيادي گناه بلغزد پاي دگرش بخاطر دوستي ايشان استوار و ثابت بماند، همانا دوست ايشان به بهشت، و دشمن ايشان به دوزخ بازگردد» [3] .
پاورقي
[1] عطيه که بعضي از روي بياطلاعي غلام جابر گفتهاند، از بزرگان تابعين است (يعني از کساني که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را نديده، اما اصحاب رسول را ديدهاند).
پدر عطيه نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام آمد و عرض کرد: خدا پسري به من داده او را نامگذاري فرمائيد.
حضرت فرمود: «هذا عطية الله» و با همين جمله نامگذاري شد.
(قاموس الرجال: 209:6)
او از راويان حديث و از بزرگترين علماء تفسير قرآن است و خود تفسيري در 5 مجلد بر قرآن نوشته، چندي شاگرد ابنعباس بوده و خطبهي فاطمه زهرا عليهاالسلام در موضوع فدک را او از عبدالله محض روايت ميکند.
هنگامي که عبدالله بن زبير خروج کرد وابنعباس و محمد بن حنفيه را براي بيعت تحت فشار قرار داد، عطيه به سرکردگي 800 نفر بر او شوريد، چون وارد مکه شدند تکبيري گفتند و پسر زبير را فراري دادند. (طبقات ابنسعد: 102:5).
عطيه در سال 81 هجري بر حجاج بن يوسف ثقفي خروج کرد و بعد به فارس گريخت. چون او را دستگير کردند، گفتند: به علي عليهالسلام بد بگويد، او قبول نکرد، چهار صد ضربه شلاق به او زدند و سر و ريش او را تراشيدند.
(الأعلام زرکلي: 237:4).
در اواخر او در کوفه ميزيست و در سال 111 وفات کرد.
طبري مينويسد: عطيه بسيار روايت ميکرد و محل اعتماد است.
(منتخب ذيل المذيل از طبري : 128)
ابن حجر او را ثقه دانسته، ولي از ساجي نقل کرده که سخنانش حجت نيست، زيرا علي عليهالسلام را بر همگان تريج ميداد. (تهذيب التهذيب: 114:4).
[2] چون بعد از رسيدن اهل بيت به کوفه، ابنزياد عبدالملک بن ابي الحارث را از عراق به حجاز فرستاد تا خبر شهادت امام را به عمرو بن سعيد بن عاص - والي مدينه - بدهد.
لذا جابر بعد از خبر يافتن از فاجعه شهادت امام و بنيهاشم و اصحاب، از مدينه به قصد زيارت حرکت کرد.
[3] بشارة المصطفي : 74، بحارالأنوار: 195:101.