بازگشت

عنايات و كرامات آن مخدره


1- چنانكه در بالا مشروحا بيان گرديد، سيد ابراهيم دمشقي در نود و چند سالگي از كرامت حضرت رقيه عليهاالسلام صاحب فرزندي شد كه او را سيد مصطفي نام نهاد.

پس از درگذشت سيد ابراهيم، توليت آن مشاهده مشرفه به پسرش سيد مصطفي، و بعد از ايشان به فرزندش سيد عباس رسيد. [1] .

فرزندان سيد ابراهيم دمشقي معروفند و مشهور است كه هرگاه دست خود را به موضع گزيده اي بگذارند فورا آرام مي شود. و اين اثر را از جد بزرگ خود به ارث برده اند، و آن را از


آثار نگهداري بدن شريف آن مظلومه مي دانند. [2] .

2- مادر مسيحي با ديدن كرامت حضرت رقيه عليهاالسلام مسلمان شد:

جناب حجةالاسلام آقاي سيد عسكر حيدري، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه ي شام چنين نقل كردند:

روزي زني مسيحي دختر فلجي را از لبنان به سوريه آورد. زيرا دكترهاي لبنان او را جواب كرده بودند.

زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه عليهاالسلام منزل مي گرديد تا در آنجا براي معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرامي رسد و او مي بيند مردم دسته دسته به طرف محلي كه حرم مطهر حضرت رقيه آنجاست مي روند.

از مردم شام مي پرسد اينجا چه خبر است؟ مي گويند: اينجا حرم دختر امام حسين عليه السلام است. او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را مي بندد و به حرم حضرت عليهاالسلام مي رود. آنجا متوسل به حضرت رقيه مي شود و گريه مي كند، به حدي كه غش مي كند و بيهوش مي افتد. در آنحال كسي به او مي گويد: بلند شو برو منزل، دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است. برخاسته به طرف منزل حركت مي كند و مي رود درب منزل را مي زند، مي بيند دخترش دارد بازي مي كند!

وقتي مادر جوياي وضع دخترش مي شود و احوال او را مي پرسد، دختر در جواب مادر مي گويد: وقتي شما رفتيد دختري بنام رقيه وارد اتاق شد، و به من گفت: بلند شو تا با هم بازي كنيم. آن دختر به من گفت: بگو «بسم الله الرحمن الرحيم» تا بلند شوي، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم. ديدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت مي كرد كه شما درب را زديد، گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسيحي با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين عليه السلام مسلمان شد [3] .


3- نقل مي كند:

اين جانب روزي مشغول خواندن مصيبت حضرت رقيه عليهاالسلام بودم كه در اثناء آن صداي غش كردن خانمي همراه با فرياد و گريه ي شديد اطرافيان به گوش رسيد.

خانم مذكور بعد از مجلس به هوش آمد. وي را نزد من آوردند، او به من گفت: خانمي هستم داراي سه فرزند، مبتلا به مرض قلب شدم و همه ي دكترها جوابم كردند، به طوريكه نااميد شدم. به شوهرم گفتم: مرا به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام ببر.

امروز روز سوم است كه ما اينجا هستيم. ديشب خواب ديدم دختر بچه اي برگ سبزي را به من داد و گفت: اين را بخور خوب خواهي شد. گفتم: شما كي هستيد؟ گفت: من رقيه دختر امام حسين عليه السلام هستم.

از خواب بيدار شدم، آمدم به حرم، در حيني كه شما مشغول خواندن روضه بوديد، همان دختر را در بيداري ديدم كه همان برگ سبز را به من داد و همه ي اطرافيان اين صحنه را ديدند. در نتيجه من نتوانستم تحمل كنم و بي اختيار بي هوش شدم. و بحمدالله الان حالم خيلي خوب است. [4] .

4- راه كربلا باز شد:

سالها راه كربلا مسدود بود، شيعيان و محبين مظلوم كربلا پيوسته به ياد و عشق زيارتش مي سوختند و ملتمسانه توفيق اين سعادت ابدي را از ساحتش درخواست مي كردند.

سرانجام رأفت حسيني به جوش آمد و شيفتگان و دلباختگان خسته را بشارتي وصف ناپذير مرحمت فرمود. بالاخره سال گذشته راه كربلا از طريق سوريه باز شد. عده ي زيادي از ايرانيان به عشق زيارت آن عتبات عاليات عازم سوريه شدند. حقير نيز شوق زائد الوصفي پيدا كردم و با تعدادي از دوستان عازم سوريه شديم، ناگهان تهديدات امريكا عليه رژيم بعث عراق شدت گرفت و هر آن احتمال حمله ي نظامي مي رفت.


تعداد زيادي از ايرانيان در شام سرگردان بودند، برخي هم به ايران بازگشتند. آرزومندان زيارت كربلا در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام اجتماع كرده و با ناله و گريه از آن مظلومه و باب الحوائج درخواست رفع مانع مي كردند، بنده هم حال عجيبي داشتم و حتي بي اختيار با جسارت به ساحت آن بزرگوار عرض كردم: بي بي جان اگر از پدرتان زيارت را براي ما نخواهيد به يارت شما نخواهم آمد!! و گريه ي شديدي كردم. در حرم بوديم كه خبر رفع تهديدات به زوار رسيد، و راه مجددا باز شد، و بحمد الله با سلامت به زيارت مشرف شديم.



پاورقي

[1] اجساد جاويدان : 67.

[2] به مقتل جامع مقدم: 208:2 مرجعه شود.

[3] ستاره درخشان شام : 270.

[4] ستاره‏ي درخشان شام : 282.