بازگشت

خواب ديدن حضرت سكينه


حضرت سكينه گفت: چهارمين روزي كه ما در شام بوديم خوابي ديدم - و خوابي طولاني نقل فرموده كه در پايان آن مي فرمايد - زني ديدم كه بر هودجي سوار است و دست بر سر گذاشته، پرسيدم: اين زن كيست؟

به من گفتند: اين فاطمه دختر محمد است كه مادر پدر توست.

گفتم: به خدا كه بايد به نزدش بروم و بگويم كه با ما چه كردند. شتابان به سويش دويدم، و خود را به او رساندم، و در برابرش ايستادم و گريه كنان گفتم:

مادر جان، به خدا كه حق ما را انكار كردند.

اي مادر، به خدا كه جمعيت ما را پراكنده كردند.

مادر جان، به خدا كه حريم ما را مباح دانستند.

اي مادر، به خدا كه حسين پدر ما را كشتند.

چون اين سخنان از من شنيد فرمود: سكينه بيش از اين مگو كه بند دلم را بريدي، اين پيراهن پدر توست كه از خودم جدا نمي كنم، تا با همين پيراهن خدا را ملاقات كنم [1] .



پاورقي

[1] لهوف : 118، اين خواب را عده‏اي از بزرگان نقل نموده‏اند و ما بجهت اختصار ترک کرديم، به مثيرالأحزان : 104 و بحارالأنوار: 140:45 و 141 و 194 و جلاء العيون : 445 و... مراجعه شود.