بازگشت

سكونت اهل بيت در شام


يزيد اهلبيت عليهم السلام را در مساكني منزل داده بود كه:

«لا تقيهن من حر و لا برد، حتي تقرت الجلود و سال الصديد بعدكن الخدود و ظل الستور و الصبر ظاعن و الجزع مقيم و الحزن لهن نديم».

«از گرما و سرما ايشان را نگاه نمي داشت تا اين كه بدنهاي ايشان پوست باز كرد، و زرداب جاري شد، بعد از آنكه آن بانوان در پرده هاي حجاب مستور بودند. شكيبائي كوچ كرد و جزع باقي ماند و اندوه همنشين آنان شد» [1] .

از بعضي كتب نقل شده كه مسكن و مجلس اهل بيت عليهم السلام در شام در خانه ي خرابي بود، و مقصود يزيد آن بود كه آن خانه بر سر ايشان خراب شود و كشته شوند. [2] .



يكي بنهاد سر بر بستر خاك

يكي آهش كشيده سر به افلاك



يكي مي گفت آه اي نور عينم

بيا اي مهربان بابا حسينم



يكي مي گفت عباس جوانم

بيا بر باد بنگر خانمانم



شيخ صدوق قدس سره روايت كرده كه يزيد دستور داد؛ زنان حسين عليه السلام را با علي بن الحسين عليه السلام در زنداني كه از سرما و گرما جلوگيري نداشت جاي دادند، تا چهره هايشان پوست گذاشت.

و در بيت المقدس سنگي از زمين برداشته نشد جز آنكه خون تازه زيرش بود، و مردم


خورشيد را بر ديوارها سرخ مي ديدند، مانند روپوش و ملافه هاي رنگين تا اينكه علي بن الحسين عليه السلام با زنان از آنجا بيرون آمدند، و سر حسين عليه السلام را به كربلا برگرداندند. [3] .

شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: يزيد دستور داد زنان را در خانه ي جداگانه در آرند و علي بن الحسين عليهم السلام نيز نزد ايشان باشد. خانه ي چسبيده به خانه ي يزيد را براي ايشان خالي كرده و چند روزي خاندان عصمت در آنجا ماندند. [4] .

جمعي نقل كرده اند كه يزيد دستور داد سر مطهر امام عليه السلام را بر در قصر شوم او نصب كردند و به اهل بيت امر كرد كه داخل خانه ي او شوند.

چون زنان اهل بيت داخل خانه ي آن لعين شدند زنان آل ابوسفيان زيورهاي خود را كنده، لباس ماتم پوشيدند و صدا به گريه و نوحه بلند كردند و سه روز ماتم داشتند.

هند دختر عبدالله بن عامر كه در آنوقت زن يزيد بود و قبلا همسر امام حسين عليه السلام بوده، پرده را دريد و از خانه بيرون دويد، - هنگامي كه مجمع عام بود - به مجلس آن لعين آمد، و گفت: اي يزيد سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر در خانه من نصب كرده اي!

يزيد برجست و جامه بر سر او افكند و او را برگردانيد... [5] .

نيز نقل شده كه: يزيد پس از جسارتهائي كه به سر مقدس نمود، دستور داد سر مبارك را در مسجد جامع دمشق نصب كنند، - در همان محلي كه سر شريف يحيي بن زكريا عليه السلام نصب شده بود - و سر مبارك سه روز در آنجا آويزان بود. [6] .

منهال بن عمرو گويد: حضرت سجاد عليه السلام را ديدم در حاليكه بر عصائي تكيه كرده بود و ساقهاي پاي او مانند ني شده و خون از ساقهاي مباركش جاري بود، و رنگ شريفش زرد بود.


گريه گلويم را گرفت، چون حال او را پرسيدم گريست و فرمود: چگونه است حال كسي كه اسير يزيد مي باشد، و زنهاي ما تا بحال شكمهايشان از طعام سير نگشته، و سرهاي ايشان پوشيده نشده، و شب و روز به نوحه و گريه مي گذرانند.

اي منهال، ما همانند بني اسرائيل در ميان فرعونيان گشتيم كه پسرانشان را مي كشند، و زنانشان را زنده نگاه مي داشتند.

عرب بر عجم افتخار مي كرد كه محمد از عرب است، و قريش بر ساير عرب فخر مي كرد كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم از آنهاست، ولي بر ما اهل بيت غضب كردند و ما را كشتند و از وطن رانده و پراكنده شده ايم.

هيچگاه يزيد ما را نمي طلبد مگر آنكه گمان مي كنيم كه مي خواهد ما را بكشد «انا لله و انا اليه راجعون».

منهال عرض كرد: اي آقاي من، اكنون كجا مي رويد؟ فرمود: زنداني كه ما در آن هستيم سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و در آنجا هوا نمي بينيم، حال جهت ضعف بدن بيرون آمدم تا لحظه اي استراحت كنم و به جهت ترس بر زنها، زود برگردم.

در اين بين كه با آن حضرت سخن مي گفتم، صداي زني بلند شد، حضرت مرا رها كرد و به سوي آن بانو برگشت.

چون دقت كردم آن زن جناب زينب دختر علي عليه السلام بود كه او را صدا مي زد: به كجا مي روي اي نور ديده ام؟ امام برگشتند و من از آن حضرت جدا شدم و مدام او را ياد مي كردم و مي گريستم. [7] .

از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه حزن يعقوب جهت يوسف به چه مرتبه بود، فرمود: به قدر هفتاد زن بچه مرده.


اگر حزن يعقوب به قدر هفتاد زن داغ ديده بود آيا حزن يوسف چقدر بود! يوسف را به زندان بردند آنقدر گريست كه اهل زندان به تنگ آمدند و گفتند: يا شب گريه كن يا روز، تا ما يكي از شب و روز را آرام گيريم، و حال آنكه زندان يوسف زندان عداوت نبود، بلكه زندان محبت بود، زيرا كه به جهت محبت و عشقش او را به سوي خود مي خواندند و او قبول نمي كرد به زندانش انداختند كه قبول كند، و در زندان غل و زنجير نداشت.

سيدالساجدين عليه السلام را به زندان انداختند و غل جامعه به گردن و دست او بود، و از يكطرف زنان بي كس و خواهران و عمه ها و طفلان را در زندان به بند مي ديد. واويلا در زندان كه ايشان را از سرما و گرما نگاه نمي داشت، تا آنكه روهاي شريف آنها از آفتاب پوست انداخت. [8] .



پاورقي

[1] مثيرالأحزان : 102، منتهي الامال: 437:1.

[2] منتهي الآمال: 437:1.

[3] امالي صدوق : 167 م 31 ح4.

[4] ارشاد: 126:2.

[5] منتهي الامال: 433:1.

[6] ستاره‏ي درخشان شام :143، به نقل از حياة الحسين عليه السلام: 375:3.

[7] انوار نعمانية: 252:3، و به همين مضمون علي بن ابراهيم در تفسير خود: 134:2 سوره‏ي قصص از حضرت صادق عليه‏السلام، و مرحوم ابن‏نما در مثيرالأحزان : 105، و مرحوم سيد در لهوف : 193 نقل کرده‏اند.

[8] مهيج الأحزان : 274 مجلس يازدهم.