بازگشت

ورود اهل بيت به كوفه


روز دوازدهم محرم، اهل بيت رسالت عليهم السلام به شهر كوفه وارد شدند. [1] .

چون خبر به ابن زياد رسيد كه اهلبيت به كوفه نزديك شده اند، دستور داد كه سرهاي شهداء - كه قبلا ابن سعد فرستاده بود - برگردانند، و بر سر نيزه ها نصب كنند، و پيش روي اهل بيت حركت داده، همراه اسراء وارد شهر كنند، و در كوچه و بازار بگردانند، تا قهر و غلبه سلطنت يزيد بر مردم معلوم گردد، و بر ترس مردم افزوده شود.

مردم كوفه چون از ورود اهل بيت عليهم السلام آگاه شدند از شهر بيرون رفتند.

مرحوم محتشم فرموده:



چون بي كسان آل بني در بدر شدند

در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند



سرهاي سروران همه بر نيزه و سنان

در پيش روي اهل حرم جلوه گر شدند



از ناله هاي پردگيان، ساكنان عرش

جمع از پي نظاره بهر رهگذر شدند



بي شرم امتي كه نترسيد از خدا

بر عترت پيمبر خود پرده در شدند



دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت

هر دم نمك فشان بجفاي دگر شدند [2] .



ابن سعد بهمراه اسيران راه پيمود، چون به نزديكي كوفه رسيد مردم كوفه براي تماشاي اسيران گرد آمدند.

راوي گفت: زني از زنان كوفه سربرآورد [3] و گفت:

«من أي الأساري أنتن؟ فقلن: أساري آل محمد عليهم السلام»

«شما از اسيران كدام قبيله ايد؟ گفتند: ما اسيران


آل محمديم».

زن چون اين سخن را شنيد، از بام فرود آمد، و هر چه چادر و جامه و روسري داشت جمع كرد و به اسيران داد و آنان پوشيدند.

راوي گفت: همراه زنان علي بن الحسين عليه السلام بود، كه از بيماري رنجور و لاغر شده بود. و ديگر حسن بن حسن مثني بود كه نسبت به عمو و امام خود فداكاري نمود و ضرب شمشيرها و زخم نيزه ها را تحمل كرد، و چون از زيادي زخم ناتوان شد، او را كه هنوز رمقي داشت از ميدان كارزار بيرون بردند.

در كتاب «مصابيح» مي نويسد: حسن بن حسن مثني در ركاب عمويش آن روز هفده نفر را كشت و هيجده زخم برداشت و از پاي درآمد. دائي او اسماء بن خارجه او را برداشت و به كوفه برد، و به درمانش پرداخت، تا آنكه بهبودي يافت و او را به مدينه باز گردانيد.

زيد و عمرو دو فرزند امام حسن عليه السلام نيز همراه كاروان اسيران بودند.

اهل كوفه چون نگاهشان بر آنان افتاد گريستند و نوحه سرائي نمودند. امام سجاد عليه السلام فرمودند: شما برحال ما نوحه و گريه مي كنيد، پس آنكس كه ما را كشت كه بود؟! [4] .

علامه مجلسي رحمه الله از بعضي كتب معتبره از مسلم گچكار روايت كرده كه گفت: ابن زياد مرا به تعمير فرمانداري گماشته بود، در اين بين كه مشغول كار بودم سر و صدا و هياهو از اطراف كوفه شنيدم. از آن خادمي كه با من بود پرسيدم؛ اين ضجه و ناله در كوفه چيست؟ گفت: همين ساعت سر مرد خارجي كه بر يزيد خروج كرده آورده اند. گفتم: اين خارجي كيست؟ گفت: حسين بن علي.

چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم بيرون رفت، آنگاه سيلي محكمي بر صورت خود زدم كه بر چشمم ترسيدم. دست و صورتم كه گچي بود شستم و از پشت فرمانداري بيرون آمدم تا به كناسه رسيدم.

مردم منتظر آمدن اسيرها و سرها بودند، من هم ايستادم. ناگاه نزديك به


چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل مي كردند، و در ميان آنها، زنان و حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام و اولاد فاطمه عليهاالسلام بودند، و علي بن الحسين عليه السلام بر شتر برهنه سوار بود، و از سختي زنجير، خون از رگهاي گردنش جاري بود، گريه مي كرد...

مسلم گفت: مردم كوفه را ديدم كه به اطفال خرما و نان و گردو مي دهند، ام كلثوم بر اهل كوفه بانگ زد و فرمود:

«ان الصدقة علينا حرام»

«صدقه بر ما اهل بيت حرام است»

و آنها را از دست كودكان مي گرفت و دور مي افكند، و مردم بر مصائب آنها گريه مي كردند. سپس ام كلثوم سر از محمل بيرون آورد و فرمود: اي اهل كوفه، ساكت باشيد مردان شما ما را مي كشند و زنان شما بر ما مي گريند! خداوند در روز قيامت بين ما و شما حكم فرمايد.

آن بانو در حال سخن بود كه ضجه و غوغا برخاست و سرهاي شهداء را بر نيزه كرده آوردند. جلو آن سرها سر نوراني حسين عليه السلام بود كه تابنده و درخشنده و شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، محاسن شريفش به سياهي شبه (كه سنگ بسيار سياه براقي است)، خضاب شده كه سفيدي بن موها ظاهر شده بود، و چهره اي چون ماه مي درخشيد، و باد محاسن شريفش را به راست و چپ حركت مي داد.

حضرت زينب چون نگاهش به سر مبارك افتاد، پيشاني خود را بر چوب جلو محمل زد كه خون از زير مقنعه اش فروريخت، و با سوز دل به آن سر اشاره كرد و فرمود:



يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فأبدي غروبا



ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا



يا أخي فاطم الصغيرة كلمها

فقد كاد قلبها أن يذوبا



(تا آخر اشعار)

اي ماه نو كه چون به كمال رسيدي خسوف ترا فروگرفت و پنهان گشتي.

اي پاره ي دلم، گمان نمي كردم چنين روزي مقدر و نوشته شده باشد.


اي برادر، با اين فاطمه خردسال سخن گوي كه نزديك است دلش آب شود. [5] .

در «كشف الغمه» از عاصم نقل كرده كه زر گفت: اول سريكه در اسلام بر ني زده شد سر امام حسين عليه السلام بود، و من گريه كننده بيشتر از اين روز نديدم. [6] .

ابن زياد سر حسين عليه السلام را فرستاد در كوچه هاي كوفه و در ميان قبايل بگردانند.

از زيد بن ارقم روايت شده كه گفت: آن سر مقدس كه بر نيزه بود بر من گذشت، و من در غرفه و بالا خانه خود نشسته بودم، چون برابر من رسيد، شنيدم كه اين آيه را مي خواند:

(أم حسبت أن أصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا) [7] .

«آيا گمان كرده اي اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ما بودند؟».

پس بخدا از هراس موي تنم راست شد، ندا كردم: بخدا اي پسر رسول خدا، داستان سر تو شگفت تر و حيرت انگيزتر است. [8] .

ابي مخنف حكايت آمدن سهل شهروزي از حج به كوفه را نقل كرده است كه شهر كوفه را دگرگون ديد. بازار و دكانها بسته و جمعيت ازدحام كرده، بعضي خندان، بعضي گريان، او از مردي سؤال مي كند؛ چه خبر است، خبر شهادت حسين عليه السلام را به او مي دهد، در همين حال اسراء و سرهاي شهداء وارد مي شوند. او در پايان مي نويسد:

سرهاي منور و عيال آنجناب را آوردند تا به باب بني خزيمه رسيدند، در آنجا مدتي


اسراء را نگاه داشتند، سر پرخون سيد مظلومان برنيزه بلندي بود، ديدم لبهاي مباركش حركت مي كرد، چون گوش دادم سوره ي كهف را مي خواند، به اين آيه رسيد

(أم حسبت أن أصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا)

سهل گويد: گريستم و عرض كردم: اي مولا، امر تو عجيب تر و عظيم تر است [9] .

در «روضة الأحباب» مي نويسد: چون ابن زياد از نزديك شدن اهل بيت به كوفه باخبر شد، پاسبانان و ديده بانان شهر را امر كرد كه مردم كوفه را خبر كنند، كه در روز ورود اهل بيت هيچ كس اسلحه با خود حمل نكند، و با سلاح از خانه بيرون نيايد، و ده هزار تن سواره و پياده از دلاوران لشكر بر خيابانها و راهها و محله ها و بازار شهر كوفه گماشت، تا مبادا در وقت عبور آنها شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام قيام كنند. [10] .



پاورقي

[1] وقايع الأيام تتمه محرم : 214.

[2] منتهي الامال 407:1.

[3] در بعضي کتب اين جريان را مفصل نوشته‏اند و نام او را «ام‏حبيبة» ذکر کرده‏اند.

[4] لهوف : 144، و با کمي اختلاف در مثيرالأحزان: 85.

[5] بحارالانوار: 114:45.

[6] قمقام زخار: 526:2.

[7] سوره‏ي کهف، آيه‏ي 9.

[8] ارشاد: 122:2.

[9] مقتل ابي مخنف : 162، رياض القدس: 225:2، وقايع الأيام تتمه محرم : 221 تا 224.

[10] ناسخ التواريخ: 35:3.