بازگشت

شب يازدهم


شامگاه روز دهم دو طفل از ترس و وحشت و تشنگي از دنيا رفتند، چون حضرت زينب عليهاالسلام زنان و بچه ها را جمع آوري نمود، دو كودك را نيافت، دنبال آنها به جستجو پرداخت، آندو را ديد كه دست بگردن هم نموده و خوابيده اند، چون آن دو را حركت داد معلوم شد از شدت تشنگي دار فاني را وداع نموده اند.

چون لشكريان از اين جريان باخبر شدند به ابن سعد گفتند: اجازه بده به آنان آب بدهيم.

هنگامي كه آب براي عزيزان آوردند نمي خوردند و مي گفتند: چگونه آب بياشاميم و حال آنكه فرزند پيامبر را با لب تشنه كشتند. [1] .

مرحوم آيةالله بيرجندي گويد: از روايت سيد بن طاووس ظاهر مي شود كه آن زنان بيكس در آن حال كه خيمه ها را پر از نامحرم ديدند، همه صدا به وا محمداه وا علياه بلند نموده و پا برهنه به قتلگاه شهداء رو نهادند.

در كتاب «مقتل» محمد بن عبدالله حائري، روايت است كه چون حضرت امام حسين عليه السلام به زينب وصيت فرموده بود كه اطفال آن حضرت را جمع آوري و پرستاري نمايد، بعد از غارت خيمه ها، زينب به صدد جمع اطفال برآمد، كه در بيابانها متفرق شده بودند، به دو طفل رسيد كه از ترس دشمن و تشنگي در پاي درختي وفات نموده بودند.

و مؤيد آن حديثي است كه در «بحارالانوار» [2] نقل شده:

«يا موسي، صغيرهم يميته العطش و كبيرهم جلده


منكمش»

«اي موسي، كودكانشان از تشنگي مي ميرند، و پوست بدن بزرگان آنها بهم كشيده مي شود».

و لكن بايد از غير اطفال خود سيدالشهداء عليه السلام باشند. [3] .

مرحوم امامي بعد از نقل عبارت مقتل حائري مي نويسد: فاضل بسطامي در «تحفة الحسينية» از امام عصر - عجل الله تعالي فرجه الشريف - روايت كرده كه:

هنگامي كه خواستند اهل بيت را سوار كنند موافق ثبت دفاتر يك پسر و دختر نبودند. عمرسعد دستور داد لشكر به اطراف رفتند، آندو را پيدا نكردند. شمر ملعون در مقام تفحص برآمد و به هر طرف مركب تاخت تا به كنار درخت گز رسيد. ديد در سايه ي آن خوابيده اند. آن ملعون از روي اسب خم شد و چند تازيانه بر آنها زد، حركت نكردند، پياده شد چند سيلي به صورت آنها زد، باز حركت نكردند، فهميد هر دو از دنيا رفته اند...

و از كتاب «مختاريه» شيخ ابوالفتوح معلوم مي شود كه دو دختر صغير يكي از امام حسن عليه السلام و ديگري از سيدالشهداء عليه السلام از ديدن بدن غرقه بخون آن حضرت از دنيا رفتند...

و در كتاب «تحفة الذاكرين» كرمانشاهي و «لسان الواعظين» صفحه ي آخر به اين مضمون نقل مي كنند كه: هنگامي كه خيمه ها را آتش زدند 23 طفل كوچك از خيمه ها بيرون آمدند، كه از شدت تشنگي و خوف مي لرزيدند.

يكي از بزرگان لشكر، به عمرسعد گفت: اگر خيال داري اينها را نزد يزيد ببري يكنفرشان زنده به شام نمي رسد، دستور بده به اينها آب بدهند كه از تشنگي هلاك مي شوند.

عمرسعد گفت: به ايشان آب بدهيد. سقاها مشك پر آب كردند و نزد زنها آوردند. ظرف آبي به رقيه دادند كه از همه كوچكتر بود، رقيه آب را گرفت و روانه ي قتلگاه شد.


گفتند: كجا مي روي؟ گفت: پدرم هنگامي كه به ميدان رفت، لبش تشنه بود، مي خواهم اين آب را به او بدهم. [4] .

شب يازدهم زينب كبري عليهاالسلام ديد رقيه در خيمه نيست. با ام كلثوم در بيابان گردش مي كردند كه او را پيدا كنند. كنار قتلگاه رسيدند. ديدند رقيه خود را روي نعش پدر انداخته، و دستهاي خود را به سينه ي او چسبانيده و با پدر درد و دل مي كند.

حضرت زينب عليهاالسلام هر چه خواست با نوازش او را جدا كند، رقيه حاضر نشد، لذا به ام كلثوم گفت: اي خواهر به خيمه برو و سكينه را حاضر كن، شايد او بتواند خواهر را از نعش پدر جدا كند.

سكينه آمد و رقيه را راضي نمود كه به خيمه ها بيايد، در بيان راه سكينه به رقيه گفت: اي خواهر، پدر را از كجا شناختي؟

گفت: خواهر جان، من پدر پدر مي كردم و مي گشتم، ناگاه صدائي شنيدم كه مي گفت: رقيه اينجا بيا. چون آمدم ديدم در قتلگاه است...

و در كتاب محرميه (ص 6) مي نويسد: زينب عليهاالسلام شب يازدهم محرم پشت خيمه نيم سوخته ناله و شيون جانسوزي شنيد، به شتاب آمد، ديد رباب مادر علي اصغر اشك فراوان مي ريزد.

فرمود: اي بانو، من و شما به خاطر اطفال بايد شكيبا باشيم.

گفت: امروز عصر كه به ما آب دادند، حال پستانم پر از شير شده، علي اصغر شيرخوارم كجاست كه شير بياشامد؟! [5] .

بعضي اهل فضل نقل كرده اند كه: زينب عليهاالسلام نافله ي شب را در طول عمر ترك نكرد، حتي در شب يازدهم محرم.

حضرت سجاد عليه السلام فرمودند: در آن شب عمه ام زينب را ديدم كه نشسته مشغول خواندن نماز است...


و فاضل بيرجندي از بعضي مقاتل معتبر روايت كرده كه چون امام حسين عليه السلام با خواهرش وداع كرد، در آن وداع آخر به آن بانو فرمود:

«يا أختاه، لا تنسيني في نافلة الليل»

«خواهر جان، در نافله ي شب مرا فراموش نكن» [6] .

ابي مخنف از طرماح بن عدي نقل كرده كه گفت: من در واقعه ي كربلا جزء كشتگان بودم (و از زيادي جراحات در ميان قتلگاه افتاده بودم) و ليكن در من رمقي بود، بي حال بودم.

سوگند ياد مي كنم كه خواب نبودم، 20 نفر سوار نوراني ديدم كه لباسهاي سفيد پوشيده بودند و بوي مشك و عنبر از آنها به مشام مي رسيد، وارد قتلگاه شدند. با خود گفتم: شايد ابن زياد باشد، آمده بدن امام حسين عليه السلام را مثله كند، به كشته ي امام حسين عليه السلام رسيدند، آنكه جلو بود نزد حسين عليه السلام نشست و آن حضرت را به سينه ي چسبانيد، و با دست به سوي كوفه اشاره كرد، و سر پر خون حسين عليه السلام را آورد و به بدن او گذاشت همانگونه كه بود، پس عقلم پريد و بخود گفتم: اين ابن زياد نيست او چنين قدرتي ندارد.

خوب تأمل نمودم متوجه شدم اين بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سلام بر تو اي پسرم، سيدالشهداء عليه السلام جواب داد.

حضرت فرمودند:

«يا ولدي، قتلوك! أتراهم ما عرفوك و من الماء منعوك و عن حرم جدك أخرجوك؟!»

«فرزندم حسين جان، تو را كشتند! آيا تو را نشناختند كه تو را از آب منع كردند و از حرم جدت بيرون كردند؟»

واي بر آنها، فرزندم آيا خود را معرفي كردي كه شايد به تو رقت كنند؟

امام حسين عليه السلام گريستند و فرمودند: جد بزرگوار، خود را معرفي كردم. آنها گفتند:


خوب ترا مي شناسيم لكن از روي ظلم و دشمني مرا كشتند.

آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به آن بزرگواراني كه همراه او بودند رو نموده، خطاب كرد: اي پدرم آدم، اي پدرم نوح، اي پدرم ابراهيم، و اي پدرم اسماعيل، و اي برادرم موسي، و اي برادرم عيسي، عرض كردند: لبيك (يا رسول الله).

فرمودند: بنگريد بعد از من شقي ترين امتم با عترت من چه كردند! خداوند شفاعت مرا نصيب اينها نكند. پيغمبران آمين گفتند، و مدت زماني گريستند، و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تسليت گفتند، و آن جناب مشت از خاك بر مي داشت و به سر و محاسن شريف خود مي ريخت، و امام حسين عليه السلام مصيبت هاي خود و جوانانش را بيان مي كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي شنيد و ناله مي كرد، تا اينكه غش نمود، و من مي شنيدم و مشاهده مي كردم.

سپس بدن مبارك را همانگونه كه بود گذاشتند و از كربلا رفتند. [7] .



پاورقي

[1] معالي السبطين: 53:2 به نقل از مقتل ابن العربي، و مرحوم شيخ محمد حسن به تفصيل در انوارالشهادة (ص 31 تا 33 ف 2) آورده است.

[2] بحارالانوار: 308:44.

[3] کبريت احمر : 233 جزء 2 م 20.

[4] ثمرات الحياة: 316:2.

[5] نهضت حسيني: 18:2 تا 21، البته مآخذ کتاب نيازمند تحقيق و بررسي است.

[6] زينب الکبري از علامه نقدي : 81.

[7] مقتل ابي‏مخنف : 157، انوار نعمانيه: 253:3، رياض القدس: 201:2، ناسخ التواريخ: 15:3.