بازگشت

رفتن اسب سيدالشهداء به خيمه ها


چون حضرت به زمين افتاد، اسب آن جناب از مولاي خود حمايت مي كرد، بر سواران مي پريد و آنها را از زين به زمين مي كشيد، و با لگد مي ماليد و مي كشت تا آنكه چهل نفر را كشت، آنگاه خود را به خون امام حسين عليه السلام آغشته نمود، بلند شيهه مي كشيد و دستها به زمين مي كوفت، و به طرف خيمه ها مي رفت. [1] .

در روايت امام صادق عليه السلام چنين آمده است:... و اسب حسين عليه السلام يال و كاكل خود را بخون او آغشته كرد، و شيهه كنان به سوي خيمه ها مي دويد.

چون دختران پيغمبر صداي اسب شنيدند، از خيمه ها بيرون دويدند، و اسب بي صاحب ديدند، دانستند كه حسين عليه السلام كشته شده، ام كلثوم دست بر سر نهاد و ندبه مي كرد و مي گفت: وا محمداه، اين حسين است كه در بيابان افتاده و عمامه و ردايش به غارت رفته... [2] .

علامه مجلسي رحمه الله نقل مي كند:

اسب حسين عليه السلام از دست لشكر گريخت (چون عمرسعد ملعون گفته بود او را بگيريد و نزد من آوريد) و كاكل بخون حضرت آغشته كرد و به سوي خيمه زنان دويد و شيهه مي كشيد، و نزد خيمه ها سر به زمين زد تا جان داد.

چون اهل حرم اسب بي صاحب را ديدند شيون كردند. ام كلثوم دست بر سر نهاد و فرياد كشيد: «وا محمداه، وا جداه، وا نبياه، وا ابا القاسماه، وا علياه، وا جعفراه، وا حمزتاه، وا حسناه»، اين حسين است كه در بيابان كربلا افتاده، سر از قفا بريده، عمامه و


رداء به غارت رفته، سپس بيهوش شد. [3] .



همه از خيمه ها بيرون دويدند

ولي سالار زينب را نديدند



صاحب مناقب و ابن بابويه و ابي مخنف و صاحب منتخب - با تفاوتي در الفاظ - روايت كرده اند كه... اسب شروع به بوئيدن و بوسيدن بدن شريف و جسم لطيف آن حضرت نمود، و پيشاني و صورت خود را به خاك و خون مي ماليد،

«و هو مع ذلك يصهل و يبكي بكاء الثكلي، حتي أعجب كل من حضر»

«با وجود اين، آن اسب مانند زن بچه مرده، فرياد و صيحه مي زد و مي گريست بحدي كه هر كه حاضر بود تعجب كرد».

(چون هيچكس نمانده بود كه خبر شهادت آن مظلوم را به خيمه هاي حرم ببرد) ذوالجناح روانه خيمه ها شد، و فرياد مي كرد به نحوي كه صداي او آن بيابان را پر كرده بود.

همينكه صداي آن حيوان بگوش اهل حرم رسيد، زينب رو به سكينه كرد و گفت: اي سكينه، اين اسب بردارم حسين است كه مي آيد، شايد پدرت با او باشد.

سكينه از خيمه بيرون آمد، نظرش به ذوالجناح افتاد، ديد اسب بي صاحب پدرش، زينش واژگون و يالش پر از خون و از صاحبش خالي مي باشد، فرياد زد:

«قتل والله الحسين»

«بخدا سوگند، حسين كشته شد».

پس ناله برآورد كه «وا قتيلاه، وا غريباه، وا بعد سفراه، وا طول كرباه، وا ضيعتاه»، و لطمه بر صورت مي زد. زينب صداي او را شنيد نعره ي «وا حسيناه» از دل بر كشيد، زنان از خيمه ها بيرون ريختند همگي جامه ها را چاك زدند، و سيلي بر رو مي زدند، و ناله: «وا محمداه، وا علياه، وا فاطمتاه، وا حسناه، وا حسيناه» برآوردند.


و مي گفتند:

«اليوم مات محمد المصطفي، اليوم مات علي المرتضي، اليوم ماتت فاطمة الزهراء».

«امروز حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، امروز علي مرتضي را شهيد كردند، امروز فاطمه زهرا از دنيا رفت».

چنان شيون و فغان از آنان بلند شد كه ملائكه آسمان به تضرع درآمدند. [4] .

در حديث است كه: يكي از زنان اهل حرم رو به ذوالجناح كرد و گفت:

«ليس لك الوفاء، لم أذهبته و ما جئت به»

«چرا بي وفائي كردي، او را بردي و نياوردي؟».

سكينه آمد و دستها را به گردن ذوالجناح درآورد، و خون يال او مي گرفت و به سر و صورت مي ماليد و مي گفت: اي ذوالجناح به من بگو كه:

«هل سقي أبي أو قتل عطشانا؟»

«آيا كسي به پدرم آب داد يا آنكه او را تشنه كشتند؟».

راوي گويد: همينكه آن اسب اين سخن را از سكينه شنيد، چشمهاي او پر از اشك شد، و در بيرون خيمه ها خود را بر روي خاك انداخت، و سر خود را روي زمين زد تا وفات نمود. و در روايتي خود را در شط فرات انداخت و غايب شد... [5] .

در زيارت ناحيه مقدسه حضرت بقيةالله - عجل الله تعالي فرجه الشريف - آمده است:

«و أسرع فرسك شاردا الي خيامك قاصدا محمحما باكيا، فلما رأين النساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه


ملويا، برزن من الخدور ناشرات الشعور، علي الخدود لا طمات الوجوه سافرات، و بالعويل داعيات، و بعد العز مذللات و الي مصرعك مبادرات. و الشمر جالس علي صدرك، و مولع سيفه علي نحرك، قابض عي شيبتك بيده، ذابح لك بمهنده، قد سكنت حواسك، و خفيت أنفاسك، و رفع علي القناة رأسك»

«و اسب تو شيون كنان از تو دور شده، شيهه كنان و گريه كنان به قصد خيام حرم سرعت گرفت، همينكه بانوان حرم، اسب تو را خواري رسيده ديدند، و زينش را واژگون يافتند، از پس پرده ي خيمه ها برآمدند در حالي كه گيسوانشان را بر چهره ها پريشان ساخته، و نقاب از چهره انداخته و سيلي بر صورتهايشان مي زدند، و با صداي بلند گريه مي كردند، و ناله و فريادكنان تو را مي خواندند. آنان بعد از عمري عزت، به ذلت و خواري گرفتار شده بودند، و به سوي قتلگاه تو مي شتافتند. در حالي كه شمر بر روي سينه ي تو نشسته و شمشيرش را بر گلوگاه تو فروبرده، و محاسن شريف تو را با دست گرفته و با شمشير تيزش سر از بدنت جدا مي كرد. حواست از حركت باز ايستاد، و نفسهاي شريفت نهان گشت، و سر مباركت بر فراز نيزه بالا رفت» [6] .


مرحوم سپهر مي نويسد: چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، اسب آن حضرت در ميدان فرياد مي زد و شيهه مي كشيد. ابن سعد به لشكريان گفت: اين اسب را بگيريد و نزد من آريد كه اسب محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است.

جماعتي از لشكر خواستند او را بگيرند، آن حيوان با دست و دندان به آنها حمله مي كرد و از زين به زمين مي افكند.

و به روايت صاحب «عوالم» چهل نفر را بكشت.

ابن سعد گفت: از او دست برداريد ببينم چه مي كند. چون كنار رفتند، سر و روي خود را با خون امام حسين عليه السلام آلايش داد و به سوي سراپرده آن حضرت روان شد... [7] .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: اين فرزندم در كربلا عطشان شهيد مي شود، و اسب او مي رمد و شيهه مي كند و مي گويد:

«الظليمة الظليمة من أمة قتلت ابن بنت نبيها و هم يقرؤون القرآن الذي جاء به اليهم»

«فرياد، فرياد، از امتي كه پسر دختر پيغمبرشان را كشتند و حال آنكه قرآني كه خداوند بر او نازل كرده بود تلاوت مي كنند»... [8] .



پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب: 58:4، بحارالانوار: 56:45.

[2] امالي صدوق : 163 م 30.

[3] بحارالانوار: 60:45.

[4] مهيج الأحزان : 277 م 11، انوار الشهادة : 22 ف 2.

[5] انوار الشهادة : 23.

[6] بحارالانوار: 322:101.

[7] ناسخ التواريخ: 2:3.

[8] ناسخ التواريخ: 5:3.