بازگشت

وداع سيدالشهداء با امام سجاد


حضرت سجاد عليه السلام در كربلا چنان مريض بود كه كسي اميد بهبودي او را نداشت و در بستر افتاده، قادر بحركت نبود، به خاطر مصلحتي كه خداوند مي خواست زنده بماند و از شر دشمنان محفوظ باشد، تا زمين خالي از حجت نماند.

حضرت سيدالشهداء عليه السلام به بالين فرزندش امام سجادعليه السلام آمد تا با او وداع كند. در بعضي مقاتل آمده كه امام سجاد عليه السلام از پدر سؤال كرد:

«يا أبت ما صنعت اليوم مع هؤلاء القوم»

«كار شما با اين گروه به كجا كشيد؟»

حضرت فرمودند:

(استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذكرالله) [1] .

«شيطان بر ايشان غلبه كرد و خدا را از يادشان برد».

از صبح تا بحال با ما مشغول جنگ هستند.

فرمود: «يا أبة، أين حبيب؟»: «بابا حبيب كجاست؟» حضرت فرمود: «قتل»: «كشته شد». باز پرسيد: أين برير؟ فرمود: قتل. عرض كرد: أين مسلم؟ فرمود: كشته شد. گفت: أين عمي العباس؟ فرمود: كشته شد. عرض كرد: أين ابن عمي القاسم؟ فرمود: كشته شد. پرسيد: أين أخي علي الاكبر؟

حضرت فرمود: نور ديده بدان كه در اين خيمه ها مردي غير از من و تو باقي نمانده، يعني برادرت را هم كشتند، كه آن جناب طاقت نياورد، آهي كشيد و به ضعف افتاد (و بيهوش شد) [2] .


روايت شده كه در دفعه آخر كه از جنگ مراجعت نمود با بدن چاك چاك بالين امام سجاد عليه السلام آمد... آن دو بزرگوار دست بگردن يكديگر درآوردند و آنقدر گريستند كه نزديك بود مدهوش شوند، پس اسرار امامت و رموز غيبت به او سپرد... و فرمود:

«يا علي، عليك بالصبر والتقوي»... [3] .

آن حضرت به خيمه فرزندش جناب زين العابدين عليه السلام آمد ديد بر فرشي از پوست افتاده، و زينب كبري نزد او بود و از او پرستاي مي كرد.

چون پدر را ديد خواست از جا برخيزد، از شدت مرض نتوانست. به عمه اش زينب فرمود: پشت مرا به سينه ات بگذار، اين پسر رسول خداست كه تشريف مي آورد.

امام عليه السلام از مريضي فرزندش احوال پرسي كرد، و آن جناب حمد خداي نمود. آنگاه امام سجاد عليه السلام از پدر پرسيد:...

«أين عمي العباس؟»

«عمويم عباس كجاست؟»

چون اين سؤال كرد، گريه گلوي زينب را گرفت و به برادر نگاه مي كرد كه چگونه جوابش مي دهند، چون به آن جناب خبر شهادت عباس را نداده بودند، مي ترسيد مرض او شديد شود.

امام حسين عليه السلام فرمود: بابا، عمويت عباس كشته شد و دستهاي او را نزديك فرات قطع كردند.

امام سجاد عليه السلام گريه شديدي نمود تا غش كرد. چون به هوش آمد از عموهاي ديگر سؤال كرد و آن حضرت مي فرمود: كشته شدند. آنگاه پرسيد:

«أين أخي علي و حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة و زهير بن القين؟»

«برادرم علي و حبيب و مسلم و زهير كجايند؟»


حضرت فرمودند: در اين خيمه ها مردي جز من و تو باقي نمانده، و همه بر روي زمين افتاده اند.

امام سجاد عليه السلام گريه شديدي نمود و به عمه خود زينب فرمود: شمشير و عصا برايم بياور. امام حسين عليه السلام فرمود: براي چه كار مي خواهي؟ عرض كرد: به عصا تكيه كنم و با شمشير از پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع كنم، كه بعد از اين خيري در زندگي نيست.

امام حسين عليه السلام او را منع كرد و به سينه چسبانيد و فرمود: فرزندم، تو پاكيزه ترين ذريه من، و بهترين عترت مني، و تو جانشين من بر اين زنان و اطفال هستي. آنها غريب و مخذولند كه خواري و يتيمي و شماتت دشمنان و حوادث روزگار آنها را فراگرفته، چون فرياد برآورند آنها را ساكت كن و چون وحشت كنند با آنها مأنوس شو و آنها را آرام كن، و با سخنان ملايم دل آنها را بدست آور، چون از مردان كسي جز تو نمانده كه با او مأنوس شوند و جز تو كسي نيست كه با او غم دل بگويند.

بگذار تو را ببويند و تو آنها را ببوئي و بر تو گريه كنند و تو بر آنها گريه كني.

پس با دست او را بخود چسبانيد و با صداي بلند فرياد برآورد كه اي زينب و اي ام كلثوم اي سكينه و اي رقيه و اي فاطمه، كلام مرا بشنويد و بدانيد، اين فرزندم جاشنين من بر شماست، و اوست امامي كه اطاعتش واجب است. [4] .

علامه مجلسي گويد: پس امام حسين عليه السلام براست و چپ خود توجه كرد، كسي از ياران خود را نديد. امام زين العابدين عليه السلام با آنكه از ضعف و مريضي قدرت برداشتن شمشير نداشت (چون پدر بزرگوار خود را تنها و بي ياور ديد) راه ميدان پيش گرفت.

ام كلثوم از قفاي او ندا داد: اي عزيزم برگرد. حضرت فرمود: عمه دست از من بردار، بگذار تا پيش روي پسر رسول خدا جهاد كنم.

حضرت حسين عليه السلام فرمود: ام كلثوم، او را بگير (و برگردان) تا كشته نگردد، كه زمين از


نسل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم خالي نماند. [5] .

در «دعوات راوندي» از حضرت امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه فرمودند: پدرم در آن روزيكه كشته شد، مرا در برگرفت و به سينه خود چسبانيد در حالي كه خون از بدن مباركش مي جوشيد و فرمود: اي فرزند، اين دعا را از من حفظ كن كه حضرت فاطمه عليهاالسلام به من تعليم فرمود، و حضرت فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و آن جناب از جبرئيل آموخته بود. در هر حاجت و مهم و غم و مصيبت و امر عظيم دشوار كه پيش آيد بگو:

«بحق يس و القرآن الحكيم، و بحق طه و القرآن العظيم، يا من يقدر علي حوائج السائلين، يا من يعلم ما في الضمير، يا منفسا عن المكروبين، يا مفرجا عن المغمومين، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الي التفسير، صل علي محمد و آل محمد و افعل بي كذا و كذا» [6] .

مرحوم كليني قدس سره از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمودند: حضرت امام زين العابدين عليه السلام هنگام وفات خويش مرا به سينه چسبانيد و فرمود: اي فرزندم، تو را وصيت مي كنم به آنچه پدرم هنگام مرگش به من وصيت كرد، و به همان چيزي كه او يادآور شد كه پدرش به آن سفارش كرده بود:

«يا بني، اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله»

«اي فرزند، مبادا ستم كني به كسي كه ياور و دادرسي در برابر تو جز خدا نيابد» [7] .



پاورقي

[1] سوره‏ي مجادله،آيه‏ي 19.

[2] رياض القدس: 132:2.

[3] أنوار الشهاده : 170 ف 14.

[4] معالي السبطين: 12:2.

[5] بحارالانوار: 46:45.

[6] نفس المهموم : 347، منتهي الامال: 387:1.

[7] کافي: 249:2 باب ظلم ح 5.