بازگشت

وداع حضرت سيدالشهداء


روايت شده كه چون آن حضرت ديد همه ياران و اهل بيت خود شهيد گشته و بر زمين افتاده اند (آماده جنگ با دشمن شد، و جهت وداع) به سوي خيمه آمد و صدا زد:

«يا سكينة، يا فاطمة، (يا رقية) يا زينب، يا ام كلثوم، عليكن مني السلام»

«اي سكينه، اي فاطمه، اي رقيه، اي زينب، اي ام كلثوم، خداحافظ».

سكينه فرياد زد: اي پدر،

«أستسلمت للموت؟»

«آيا تن بمرگ داده اي؟»

آن حضرت فرمودند: چگونه تن بمرگ ندهد كسي كه ياور و معيني ندارد.

عرض كرد: اي پدر، ما را به حرم جدمان باز گردان.

حضرت فرمود:

«هيهات لو ترك القطا لنام»

«هيهات اگر صياد از مرغ قطا دست بر مي داشت آسوده در آشيانه خود مي خوابيد»

(كنايه از اينكه دشمن دست از من بر نمي دارد).

زنها صدا به گريه بلند كردند. آن بزرگوار ايشان را ساكت نمود.

و نيز از آن حضرت نقل شده كه روي به ام كلثوم نمود و فرمود: اي خواهر، سفارش مي كنم كه مواظب خوردن باشي كه به نيكويي عمل نمائي، من به ميدان براي مبارزه اين گروه مي روم.


سكينه شيون كنان پيش آمد - حضرت او را بسيار دوست مي داشت - او را به سينه چسبانيد، اشكهايش را پاك كرد و فرمود:



سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي

منك البكاء اذ الحمام دهاني



لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة

مادام مني الروح في جثماني



و اذا قتلت فأنت أولي بالذي

تبكينه (تأتينه) يا خيرة النسوان



اي سكينه، بعد از آنكه مرگ من برسد گريه ات طولاني خواهد شد.

با اشك حسرت قلبم را آتش نزن، تا وقتي كه روح در بدنم مي باشد.

اي بهترين زنان، چون كشته شدم تو به گريه كردن از همه سزاوارتري [1] .



آئيد تا بگرييم چون ابر در بهاران

كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران



با ساربان بگوئيد احوال اشك چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران



مرحوم علامه مجلسي مي نويسد: حضرت، زنان را طلبيد و دختران و خواهران را در بركشيد و هر يك را به ثوابهاي خداوند متعال تسلي بخشيد، صداي شيون از خيمه هاي حرم بلند گرديد، و صداي الوداع، الوداع و ناله ي الفراق الفراق الفراق از زمين به آسمان مي رسيد.

سكينه دختر آن حضرت گفت: اي پدر تن به مرگ داده اي، ما را به چه كسي مي سپاري؟! آن امام مظلوم گريست و فرمود: نور ديده ي من، هر كه ياوري ندارد تن به مرگ دهد. اي دخترم، ياور همه كس خداست و رحمت خدا در دنيا و آخرت از شما جدا نخواهد شد، بر قضاي خدا صبر كنيد و شكيبائي نمائيد، كه بزودي دنياي فاني منقضي مي گردد، و نعمت هاي هميشگي آخرت پايان ندارد... [2] .

حضرت دختري سه ساله داشت، درب خيمه نشسته بود و تماشاي وداع حضرت


نموده، گريه مي كرد، تا اينكه آن جناب خواست از خيمه بيرون بيايد، آن دختر صغير دامن پدر گرفت و از خواهر خود سكينه كمك خواست كه خواهر بيا دامن پدر بگيريم و نگذاريم بپاي خود به سوي مرگ رود.

كلام اين دختر بيشتر آتش به دل امام و زنها زد. حضرت او را بغل گرفت، صورتش رابوسيد، آن دختر گريه كنان گفت: بابا تا كي تشنه بمانيم؟ آن بزرگوار فرمود:

«اجلسي عند الخيمة لعلي آتيك بالماء».

«دخترم كنار خيمه بنشين شايد بتوانم برايت آبي بياورم» [3] .

يزيد از شمر پرسيد: تو در كربلا بودي هيچگاه دلت بر حسين سوخت؟ ملعون گفت: از جاهائي كه قلب مرا سوزانيد زماني بود كه حسين عليه السلام در وداع آخرين درب خيمه آمد و دختر كوچكي دست به گردن او نمود، و چنان ناله وا أبتاه بلند نمود كه دل عالميان را به سوز و گداز انداخت، و حسين عليه السلام سر به زير انداخته و اشك از چشمانش جاري بود و آن كودك مي گفت: پدر جان ما را به مدينه برگردان. [4] .

روايت شده كه چون مالك بن يسر بر آن حضرت ضربتي فرود آورد، كلاه مباركش از خون پر شد. امام عليه السلام كلاه از سر بيفكند و به خيمه آمد و پارچه ي خواست و جراحتش را بست.

و به روايتي در اين حال ندا برآورد:

«يا زينب و يا ام كلثوم و يا سكينة، يا رقية، يا فاطمة، عليكن مني السلام»

حضرت زينب به آن حضرت روي آورد و گفت: برادر، آيا يقين به شهادت كرده اي؟ فرمود: چگونه يقين نكنم با اينكه ياور و معيني ندارم.

عرض كرد: اي برادر، ما را به حرم جد خود باز گردان، فرمود:


هيهات، لو تركت ما ألقيت نفسي في المهلكة، و كأني بكم غير بعيد كالعبيد، يسوقونكم أمام الركاب، و يسومونكم سوء العذاب»

«هيهات اگر مرا رها مي كردند خويش را به مهلكه نمي افكندم، و گويا مي بينم كه شما را بزودي همانند بندگان در جلو ركاب، مي رانند (شما را به اسيري مي برند) و شما را به عذاب سخت دچار مي نمايند».

چون حضرت زينب اين سخن شنيد بگريست و اشك از ديدگانش روان شد، و ندا برآورد: «وا وحدتاه، وا قلة ناصراه، وا سوء منقلباه، وا شوم صباحاه»، جامه ي خود را پاره كرد و موي پريشان نمود و سيلي به صورت زد.

آنگاه امام خواست از خيمه بيرون رود، زينب عرض كرد: اي برادر، درنگ فرماي از ديدارت توشه بردارم، و با تو وداع كنم كه ديگر ملاقاتي نخواهد بود.



فهملا أخي قبل الممات هنيئة

لتبرد مني لوعة و غليل



اي برادر، پيش از وصول مرگ اندك زماني تأمل فرماي، تا از زيارت جمال مباركت آن آتش اندوه كه دل را به سوزش و ستوه آورده، سرد شود.

آنگاه هر دو دست و هر دو پاي مباركش را بوسيد، و ديگر زنان نيز در گرد آن حضرت جمع شدند و همين كار را كردند.

آنگاه حضرت جامه كهنه خواست و در زير لباسش پوشيد... [5] .


درختي در بيرون شهر كنعان بود كه آنرا درخت وداع مي ناميدند، هر كس به سفر مي رفت خويشان و ياران او را تا آن درخت مشايعت مي نمودند.

بعد از آنكه برادران يوسف از پدر اجازه گردش براي يوسف گرفتند، حضرت يوسف بهمراه برادران از شهر بيرون رفتند آن حضرت خواهري داشت كه از يك مادر بودند، و به او بسيار علاقه و محبت داشت. در آن هنگام كه يوسف بيرون مي رفت خواهر خوابيده بود، در خواب ديد كه يوسف را گرگ ربوده، مضطرب از خواب جست و پرسيد: برادرم كجاست؟ گفتند: بهمراه برادران به صحرا رفته.

پس خواهر بي تاب گرديده گفت: مبادا يوسف دير بيايد، كه مرا طاقت جدائي او نباشد. چادري بر سر انداخته از پي برادران روانه شد موقعي رسيد كه وداع كرده و مي رفتند. از دور آنها را در حال حركت ديد، فرياد برآورد كه اي برادر، يكدم تأمل كن تا تو را ببينم مي ترسم دير بيائي، و با اضطراب مي دويد. چند جا بر زمين افتاد و دست و پاي او مجروح شده تا آنكه خود را به يوسف رسانيد و دست در گردن او درآورده چنان گريست كه مدهوش شد. [6] .

در روز عاشورا آن حضرت بعد از شهادت ياران و نزديكان و فرزندانش دو وداع داشت: يكي وداع عام؛چون همه موجودات بلكه همه ي ممكنات از اشعه ي وجود او هستند، از آن وداع جميع موجودات از هم گسيخته شد و خلل در تمام اركان عالم واقع شد و منادي از عرش ندا كرد:

«ألا أيتها الأمة المتحيرة الظالمة بعد نبيها (و در روايتي: القاتلة عترة نبيها) لا وفقكم الله لأضحي و لا فطر».

«اي امت سرگردان و ستم كنند بر عترت پيامبر و كشندگان آنها، خداوند شما را از عيد اضحي و فطر محروم كند».


ديگر؛ وداع خاص كه با خواص خود داشت كه از تتبع اخبار معلوم مي شود چند مرتبه بوده: اول: وداع با اهل حرم محترم خود.

علامه مجلسي در «بحارالانوار» ذكر نموده كه چون امام مظلوم هفتاد و دو نفر از اهل بيت خود را ديد كه روي زمين افتاده اند و بي كس و تنها مانده است، به جهت وداع متوجه خيمه ها شد.

«و نادي يا سكينة و يا رقية، و يا عاتكة و يا زينب و يا فاطمة، يا ام كلثوم، عليكن مني السلام»

«اهل حرم را صدا زد: اي سكينه و اي رقيه و اي عاتكه [7] و اي زينب و اي فاطمه و اي ام كلثوم خداحافظ» [8] .

زنان و دختران و كنيزان چون اين صدا شنيدند همگي از خيمه ها بيرون دويدند، و صدا به گريه و ناله بلند كردند. حضرت يك يك را سفارشي مي فرمود كه دلها را آتش مي زد، نگاه حسرتي به ايشان كرد و آه از دل سوخته خود كشيد...

حضرت فرمود:

«و كأني بكم غير بعيد كالعبيد يسوقونكم أمام الركاب و يسومونكم سوء العذاب، فتصارخن النساء فسكتهن»

«اي خواهر، گويا مي بينم كه در اين نزديكي شما را


مثل بندگان و كنيزان اسير كرده، در جلو اسبها مي دوانند و عذاب مي كنند، كه اهل حرم صدا به گريه و ناله بلند كردند، آن حضرت ايشان را ساكت گردانيد»،

و امر به شكيبائي نمود، روانه ميدان شد.

دوم: وداع خاص با حضرت سكينه مظلومه بود... [9] .

سوم: وداع با رقيه صغيره بود، چنانكه نافع بن هلال گويد: در ميان دو صف لشكر ايستاده نگاه مي كردم

«فرأيت صغيرة باكية جاءت و أخذت بذيل أبيها فقالت: يا أبة، انظر الي فاني عطشان»

«ديدم دختر كوچكي آمد و دامن امام مظلوم را گرفت و فرمود: اي پدر، مرا درياب كه بسيار تشنه ام»،

آن حضرت نگاهي به صورت آن طفل كرد و گريست و فرمود: صبر كن اي نور ديده،

«الله يسقيك فانه وكيلي»

«خداوند تو را آب خواهد داد، همانا او وكيل من است»

دست او را گرفت و به خيمه ها برگردانيد.

نافع بن هلال گويد: پرسيدم اين طفل كيست و چه نام دارد؟ شخصي گفت: دختر سه ساله حسين رقيه است.

وداع چهارم: وداع با علي اصغر بود... [10] .

وداع پنجم: با زينب خاتون است، چنانكه روايت شده بعد از وداع عمومي با اهل حرم، زينب را طلبيد و به او وصيت كرد، و سفارش اطفال و زنان را به او نمود و او را امر به صبر


فرمود، شاعر از زبان امام عليه السلام به نظر آورده:



لا تلطمي يا بنة الزهراء خدك من قتلي

و ان غمرت أعضاك أشجان



و لا تشقي علي الجيب صارخة

فالشق كشف و نشر الشعر خذلان



لكن اذا انصعت في الرمضاء متجدلا

و انحط من شامخ المعروف بنيان



حتي حنين حمام الايك نادية

و استمطري الدمع حيث السحب أعيان



و ان تفرقت الأيتام فابتدئي

بجمعها فالجزاء في البعث غفران



و ان يشق عليها سير قائدها

فاسترفقيه و ان عازقك احسان



حضرت ذوالجناح را طلبيد و سوار شد كه صداي گريه اهل حرم بلند شد و ناله طفلان به فلك رسيد، و چون چند قدم راه رفت ديد باز صداي گريه مي آيد نگاه كرد ديد زينب با پاي برهنه مي آيد و مي گويد: اي برادر، صبر كن حاجتي با تو دارم:



و استسق من خصيمك الماء ان شكت

عطشا فربما رق ان الشط ملان



هذا علي أبوها ان دعت بأب

و المؤمنون لها في الله اخوان



مهلا يا أخي توقف حتي أتزود من نظري

اليك فهذا وداع لا تلاق بعده



فمهلا يا أخي قبل الممات هنيئة

لتبرد مني لوعة و غليل



توقف أخي حتاك أنظر نظرة

فهذا وداع لا تلاق الي الغد



توقف أخي حتي أبرد لوعتي

و أمسح ذا وجهي برجليك و اليد



توقف أخي حتي أقبل قبلة

مواضع تقبيل النبي محمد



اي خواهر اي دختر زهراء، تو را وصيت مي كنم بخاطر كشته شدن من لطمه بر روي مزني، اگر چه غم و اندوه تو بسيار باشد.

خواهرم، در مصيبت من همراه با فرياد جامه خود را پاره نكن تا مكشوف نشوي، و موي سر را پريشان مكن كه باعث ذلت و خواري مي شود.


لكن اي خواهر مهربان، هرگاه بر زمين بيفتم و مرا شهيد كنند و بدنم را پاره پاره بر زمين اندازند، چون كبوتر كه بر شاخه درخت نشسته ناله كن، و چون ابري آشكار پياپي اشك از ديده فروريز و ناله كن.

چون طفلهاي يتيم من در اين بيابان از ترس ظالمان متفرق شوند، تو مادري كن و ايشان را جمع آوري نما، كه در روز قيامت باعث آمرزش است.

اي خواهر، اگر در وقت اسيري ايشان تو را به تندي و ناهمواري برانند، به آنها التماس كن كه با مدارا رفتار كنند، اگر چه مي دانم كه رحمي در دل ايشان نيست، و احساني از ايشان سر نمي زند (و ظلم و ستم در حق شما خواهند كرد).

اگر اطفال من تشنه شوند، بر ايشان آب طلب كن، شايد بر ايشان رحم كنند و به آنها آب بدهند، بدرستي كه آب در اين صحرا قربي ندارد و شط فرات مملو از آب است.

اي خواهر، اگر يتيم هاي من بهانه پدر گيرند، فرزندم علي بجاي پدر ايشان است، و اگر برادر خواهند، مؤمينن بمنزله برادر ايشانند.

اي برادر تعجيل مكن، زماني توقف كن تا از ديدن رويت توشه بردارم و از گلستان جمالت گلي بچينم كه اين وداع آخر زينب است و ديگر به خدمت نمي رسم.

اي جان خواهر، اندك زماني با مدارا باش، پيش از آنكه از ديدارت محروم شوم، تا سوزش دل را بجهت نظاره ي تو اندكي تسكين دهم.

اي برادر، صبر كن تا بار ديگر تو را ببينم و با تو وداع نمايم كه ديگر تو را نخواهم ديد.

صبر كن اي برادر، تا اندكي سوزش قلب خود را تسكين دهم و صورت خود را بر پاها و دستهاي تو بگذارم.


صبر كن اي برادر، تا ببوسم جاهائي كه پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم مي بوسيد.

حضرت ايستاد. زينب عرض كرد: اي برادر، مادرم در وقت وفات وصيت كرده است، كه هرگاه عازم سفر آخرت مي باشي، به عوض او زير گلوي تو را ببوسم.

حضرت پياده شد و زينب دستها به گردن امام عليه السلام درآورد و گلوي او را بوسيد، و هر دو اينقدر گريستند كه نزديك بود مدهوش شوند.

امام فرمود: اي خواهر، من هم حاجتي به تو دارم. گفت: كدام است؟ فرمود:

«ايتوني بثوب عتيق لا يرغب فيه، أجعله تحت ثيابي لئلا أجرد بعد قتلي، فاني مقتول مسلوب»

«جامه اي كهنه كه كسي به آن رغبت نكند بياور، كه آنرا زير لباس بپوشم، تا بعد از كشته شدن بدن مرا برهنه نكنند، چون مرا مي كشند و لباسهايم را مي ربايند».

زنان با شنيدن اين سخن صدا به گريه بلند كردند و فرياد و فغان برآوردند، امام فرمود:

«مهلا فان البكاء أمامكن»

«آرام باشيد كه گريه بسيار در پيش داريد».

جامه براي او آوردند آنرا پاره پاره كرد و در زير لباس خود پوشيد.

«فلما قتل جردوه منه»

«ولي چون كشته شد آن جامه را نيز از بدن شريفش بيرون آوردند»...



من مخبر الزهراء أن حسينها

بين الوري عار علي تلعاتها



و رؤس أبناها علي سمر القنا

و بناتها تهدي الي شاماتها



يا فاطمة الزهراء قومي و اندبي

أسراك في أشراك ذل عدائها



كيست كه فاطمه زهرا عليهاالسلام را خبر كند، كه حسينش را برهنه و عريان ميان


بيابان انداختند.

سرهاي اولادش بر نيزه ها زدند، و دخترانش را به شام مي برند.

اي فاطمه زهرا برخيز و ندبه و نوحه كن بر فرزندان اسير و غريبت، كه همه در دامهاي مكر دشمنان افتاده اند و به ذلت و خواري گرفتار مي باشند.

وداع ششم: با شهربانو بود...

وداع هفتم: با امام زين العابدين عليه السلام بود... (كه خواهد آمد). [11] .

وداع نهم: با كنيزهاي حرم بود، چنانكه روايت شده كه چون آن حضرت سوار شد، كنيزان حرم از سراپرده جلال بيرون آمده چون هاله گرد آن ماه امامت احاطه نمودند، و صداها به گريه بلند كردند، و هر يك به زباني شروع به ندبه و نوحه مي نمودند.

يكي مي گفت: اي آقا، كاش ما فداي تو مي شديم، ديگري مي گفت: فداي لبهاي خشك تو شويم، يكي مي گفت: اي پشت و پناه عالميان به فرياد ما بي كسان برس، ما از همه ضعيف تريم. فضه ي خادمه، اضطرابش از همه بيشتر بود، آن حضرت ايشان را نوازش كرد و دست مرحمت بر سر و صورت ايشان مي كشيد.

در مقتل ابن عربي نوشته است كه آن مظلوم سخني فرمود كه عالم را كباب نمود، فرمود: اي كنيزان، حسين از شما خجالت مي كشد، چون عيال او هستيد و همگي گرسنه و تشنه ايد، مرا حلال كنيد. كنيزان صدا به گريه و ناله بلند كردند و عرض كردند: كاش همه با لب تشنه مي مرديم و صداي ناله و عطش فرزند كوچك تو را نمي شنيديم. آن امام مظلوم از سخن ايشان گريست و روانه ميدان شد...

وداع دهم: با ذوالجناح بود، چنانكه روايت شده كه در دفعه ي آخر كه آن امام مظلوم بر آن سوار شد، فرمود: اي ذوالجناح، مرا حلال كن امروز تشنه و گرسنه بودي، اين دفعه آخر است كه بر تو سوار شده ام...

وداع يازدهم: با كشته ها و آب فرات بود، چنانكه روايت شده كه حضرت نظر به سوي


بدنهاي اهل بيت و اصحاب كرد، ديد همه پاره پاره در صحرا افتاده اند گريست و فرمود:

«هنيئا لكم لقد فزتم فوزا عظيما فانا بكم لاحقون ان شاء الله»

«(اين شهادت) گوارايتان باد، هر آينه رستگار شديد رستگاري عظيم و ما بزودي بشما ملحق خواهيم شد»،

كه صداي گريه ي زنان از حرم بلند شد.

سپس نگاهي بفرات كرد و فرمود: آه حسرت بار من بر تو اي آب فرات،

«يذبح حولك كبارنا، و يموت صغارنا عطاشا، فكأنك حرمت علينا»

«در كنار تو بزرگان ما تشنه كشته مي شوند و كوچكان ما از تشنگي مي ميرند، گويا بر ما حرام شده اي».

كه فرياد از در خيمه ها بلند شد.

صداي گريه ي اطفال و دختران كوچك بلند بود:

«وا عطشاه، وا غربتاه، وا ذلاه»

«اي داد از تشنگي، فرياد از غريبي و بي كسي و خواري»

پس حضرت گريست و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

وداع دوازدهم: با ملائكه رحمان و جنيان بود. چنانكه در «بحارالانوار» از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: آنگاه حضرت سيدالشهداء عليه السلام از مدينه بيرون آمد گروهي از ملائكه بر اسبهاي نجيب بهشتي سوار، و بر دست هر يك حربه هاي نور بود، و آن جناب را ملاقات كردند. پس از سلام عرض كردند: اي حجت خدا بر اهل عالم، خداوند ما را در


جنگهاي بسيار و گرفتاريها، به ياري جد بزرگوارت رسول خدا فرستاده، حال خدا ما را به ياري تو فرستاده است.

حضرت فرمود: وعده من و شما سرزميني است كه قبر من در آنجاست و من در آنجا كشته مي شوم وآن زمين كربلاست. هنگاميكه به آن زمين وارد شدم، شما هم بيائيد.

ملائكه عرض كردند: اي حجت خدا، هر دستوري كه داري بفرما تا ما اطاعت كنيم، و اگر اجازه فرمائيد با شما باشيم، تا دفع دشمن از شما بنمائيم.

حضرت فرمود: ايشان نمي توانند بر من مسلط شوند و به من اذيتي برسانند، تا آنكه وارد بقعه ي خود در كربلا گردم.

بعد از آن، طايفه اي از مسلمانان جن آمدند، و بعد از سلام عرض كردند: اي سيد ما، ما شيعه و ياور تو مي باشيم، هر دستوري كه بفرمائي و خواسته باشي امتثال مي كنيم، اگر ما را به كشتن همه دشمنان خود امر كني، پيش از آنكه به شما برسند و شما به ايشان برسيد، ما همه ي آنها را هلاك خواهيم كرد.

حضرت براي آنها دعا كرد و فرمود:... و لكن در آخر روز شنبه كه روز عاشوراست، حاضر شويد كه در آن روز من و اولادم و جميع اهل مرا مي كشند، و سر مرا بر سر نيزه كرده، براي يزيد ملعون خواهند برد. گفتند: اگر اطاعت تو واجب نبود و مخالفت جايز بود، جميع دشمنان تو را پيش از آنكه به شما برسند مي كشتيم.

حضرت فرمود: بخدا سوگند، قدرت ما از شما بر ايشان بيشتر است.

(و لكن ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة) [12] .

«تا هر كه هلاك شدني است بعد از اتمام حجت هلاك شود، و هر كه لايق حيات ابدي است با برهان به حيات ابدي برسد»...


وداع سيزدهم: آمدن عبدالله پسر امام حسن عليه السلام در قتلگاه جهت وداع با عموي خود بود.

وداع چهاردهم: با خداوند عالم بود، كه فرمان مبارك از آسمان فرود آمد، و آن حضرت عيالات خود را به خداوند مهربان واگذاشت. [13] .

نقل شده كه چون امام حسين عليه السلام با قلبي سوزان آهنگ ميدان نمود، ندائي نحيف و آوازي ضعيف شنيد، روي برگرداند، خواهرش زينب را ديد كه نالان مي آيد. امام عليه السلام فرمود: خواهرم، براي چه از خيمه بيرون آمدي؟... عرض كرد: وصيت مادرم بيادم آمد كه سفارش نمود؛ آنجائي كه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي بوسيد ببوسم. پس حضرت زينب حلقوم مباركش را بوسيد و هر دو بسيار گريستند، آنگاه امام عليه السلام او را تسلي داده باز گردانيد [14] .

حضرت سيدالشهداء عليه السلام چندين وداع داشت و در هر وداع عزيزان خود را به صبر و شكيبائي دعوت مي فرمود، و آنها را دلداري مي داد.

همه ي مصيبت هاي آن حضرت دلها را محزون و اشكها را جاري مي كند، و ليكن هيچكدام جانسوزتر از وداع آن حضرت نبوده است.

«و لمثل ذلك فلتذرف الدموع، و ليبك الباكون، و ليندب النادبون، و ليصرخ الصارخون، و يضج الضاجون، و يعج العاجون».

مصيبت وداع دل را آتش مي زند و از دلهاي سوخته و عاشق فرياد برمي آورد.

كجا مي توان تصور كرد بزرگي چون ابا عبدالله الحسين عليه السلام مي خواهد شهيد شود، اطرافش زنان و دختران و كودكان همچون پروانه گرد شمع مي گردند، ناله مي كنند، يكي را آرام مي نمايد ديگري سخن مي گويد، و آن يكي ناله از دل مي كشد، و فرياد وا محمداه


بلند مي كند، ديگري قطرات اشك چون باران بر گونه هايش سرازير است، گويا قيامت كبري بر پا شده بود، ملائكه آسمان نظاره مي كردند.

امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - در زيارت خود مي فرمايد:

«قد عجبت من صبرك ملائكة السموات»

«صبر تو ملائكه آسمان را به شگفتي واداشت».

در «اربعين حسينيه» از امام صادق عليه السلام روايت شده كه آن حضرت در وداع امام حسين عليه السلام كلمات جانسوزي فرمود و اشك فراوان ريخت و از جمله فرمود: واي بر كسي كه وداع حسين را بشنود و محزون نگردد! [15] .

مرحوم نوري از ميرزا يحيي ابهري نقل كرده كه در عالم رؤيا ديد علامه مجلسي رحمه الله در صحن مطهر سيدالشهداء عليه السلام در طرف پايين پا، در طاق الصفا نشسته مشغول تدريس است، شروع به موعظه نمود، و چون خواست مصيبت بخواند، كسي آمد و گفت: حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مي فرمايند:

«اذكر المصائب المشتملة علي وداع ولدي الشهيد»

«ياد كن مصائبي كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد».

مرحوم علامه مجلسي مصيبت وداع خواند، و مردم بسيار جمع شدند و گريه شديدي نمودند كه مثل آن را در عمر خود نديده بودم. [16] .



پاورقي

[1] نفس المهموم : 346، منتخب طريحي : 317 و 316، ينابيع المودة : 346 ب 61، قسمت اخير را ابن شهر آشوب در مناقب: 109:4 نقل کرده است.

[2] جلاء العيون : 407.

[3] رياض القدس: 142:2.

[4] نهضت حسيني: 142:1.

[5] الطراز المذهب (ناسخ حضرت زينب عليهاالسلام) از عباس قليخان: 225:1.

[6] رياض الشهادة: 240:2 م 12.

[7] شايد منظور از عاتکه «عاتکه دختر زيد بن عمرو بن نفيل قرشي» همسر با وفاي امام حسين عليه‏السلام باشد، که بانوئي فاضل و شاعر بود، اشعار فراواني در سوگ امام حسين عليه‏السلام سروده، و نخستين کسي است که بدن مبارک امام عليه‏السلام را از روي خاک برداشت و بر قاتلانش لعنت کرد.

(اعلام النساء: 206:3، ريحانة الأدب: 376:4 و اجساد جاويدان : 64).

[8] انوار الشهادة : 160 ف 14، بحارالانوار: 47:45 با اين تفاوت که «يا رقية» در بحارالانوار: نيست، ولي در لهوف از انتشارات دارالاسوة، و ابي‏مخنف هست.

[9] انوارالشهادة: 160.

[10] انوارالشهادة : 163.

[11] انوار الشهادة : 167 تا 170.

[12] سوره‏ي انفال، آيه‏ي 42.

[13] انوار الشهادة : 173 تا 182.

[14] الطراز المذهب: 230:1، و نظير آن در تذکرة الشهداء : 311 نقل شده است.

[15] نهضت حسيني: 140:1.

[16] منتهي الامال: 387:1.