بازگشت

مادر آن حضرت


مادرش حضرت رباب دختر امرء القيس بود.

فرهاد ميرزا از ابوالفرج اصفهاني نقل مي كند: در زمان خلافت عمر مردي وارد مسجد شد، پاي بر سر و دوش مردم مي نهاد و پيش مي آمد تا مقابل عمر ايستاد، و او را به خلافت تحيت گفت.

عمر پرسيد: و از كدام قبيله اي؟ و براي چه كار آمده اي؟ گفت: من مرد نصراني هستم، و نامم امرء القيس بن عدي الكلبي مي باشد، و آمده ام تا مسلمان شوم، عمر او را نشناخت و ثانيا از احوال او پرسيد، همان جواب را شنيد.

بالاخره مسلمان شد. عمر نيزه اي طلبيد و پرچمي بر آن بست و او را امير بر مردم


قضاعه كرد كه مسلمان بودند.

راوي گويد: نديدم كسي كه هنوز ركعتي نماز نخوانده، امير بر مسلمانان شده باشد مگر او. چون از مسجد بيرون آمد، اميرالمؤمنين عليه السلام از عقب سر او روان گرديد، و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام با او بودند. چون به امرء القيس رسيدند، فرمود: من علي بن أبيطالب - پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - هستم و اين دو فرزند من از دختر آن حضرت مي باشد و ميل داريم با تو پيوند زناشوئي داشته باشيم.

امرء القيس گفت: يا اباالحسن، من سه دختر دارم: محياة را به شما تزويج مي كنم، و سلمي را به حسن، و رباب را به حسين.

اين رباب مادر حضرت سكينه و علي اصغر مي باشد. [1] .

هشام كلبي گويد:

«و كانت الرباب من خيار النساء و أفضلهن»

«رباب از بهترين و فاضل ترين زنان بود»،

و پدر رباب از اشراف و از خانواده بزرگ عرب بود، كه نزد امام منزلتي بسزا و مكانتي لايق داشت. [2] .

ابن اثير نقل مي كند: (بعد از شهادت حسين عليه السلام) رباب را همراه اسرا به شام بردند چون به مدينه برگشت، عده اي از اشراف قريش از او خواستگاري كردند، او قبول نكرد و فرمود:

«ما كنت لأتخذ حموا بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم»

«بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پدر شوهري نگريم»،

و بعد از حسين عليه السلام يكسال زنده بود (ناله و گريه مي كرد) و زير سقف خانه نرفت (در آفتاب مي ماند)، تا ضعيف و ناتوان شد و از غصه و اندوه از دنيا رفت.


رباب مدت يكسال بر سر قبر حسين عليه السلام ماند. پس از آن به مدينه برگشت و از تأسف و غصه وفات نمود. [3] .

سبط ابن جوزي گويد: رباب بعد از امام حسين عليه السلام يكسال زنده بود، زير سقف نمي رفت و در آفتاب مي ماند، سپس از غصه فوت نمود. [4] .

چون حضرت رباب به ديدن ارحام خود مي رفت، سكينه دخترش را همراه خود مي برد، سيدالشهداء عليه السلام از مفارقت اين دو بانو دل تنگ مي شد و اين شعر را مي فرمود:



كأن الليل موصول بليل

اذا زارت سكينة و الرباب



گويا شب به شب متصل گردد، زمانيكه سكينه و رباب به ديدن كسي بروند. [5] .

مقداري از فضائل اين بانوي بزرگوار و باوفا، در فصل زندگاني حضرت سكينه عليهاالسلام خواهد آمد.


پاورقي

[1] قمقام زخار: 653:2، نفس المهموم : 527، الأغاني: 164:14، و قسمت اخير آن در ينابيع المودة : 318 ب 60.

[2] قمقام زخار: 654:2.

[3] نفس المهموم : 528، کامل ابن‏اثير: 88:4.

[4] فرسان الهيجاء : 270.

[5] منتخب التواريخ : 243.