بازگشت

شهادت حضرت ابوالفضل


حضرت عباس عليه السلام چون ديد بسياري از اهل بيت برادرش شهيد شدند، به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان - كه فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام از مادر او ام البنين بودند - فرمود: اي برادران، جان من فداي شما باشد، جلو بيفتيد و خود را براي سيد و مولاي خود سپر كنيد، و از آن حضرت حمايت نمائيد و استقامت كنيد تا همه در مقابل او شهيد شويد.

برادران ابوالفضل عليه السلام از او اطاعت كردند و در پيش روي امام حسين عليه السلام ايستادند، و جان خود را فداي جان آن بزرگوار نمودند. [1] .

چون آن جناب تنهائي امام حسين عليه السلام را ديد، خدمت آن حضرت آمده عرض كرد: اي برادر، مرا رخصت مي فرمائي كه جان خود را فداي تو گردانم؟


حضرت از شنيدن اين سخن گريه شديدي نمود، سپس فرمود: اي برادر، تو پرچمدار مني، چون تو كشته شوي لشكر از هم پاشيده شود.

حضرت عباس عليه السلام عرض كرد: اي برادر، سينه ام تنگ شده و از زندگي دنيا سير شده ام و اراده دارم از اين جماعت منافقين خونخواهي كنم.

امام حسين عليه السلام فرمود: حال كه عازم هستي براي اين كودكان اندكي آب طلب نما. حضرت عباس عليه السلام به سوي لشكر حركت نمود و آنها را نصيحت و موعظه كرد. لكن در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.

(بنابر نقل بعضي؛ بصداي بلند فرمود: اي عمرسعد، اين حسين فرزند رسول خداست كه اصحاب و اهل بيت او را كشته ايد، و اينها عيال و اولاد او هستند كه تشنه مي باشند، به آنها آب دهيد كه قلبهايشان از تشنگي آتش گرفته است، و مي فرمايد: مرا رها كنيد به روم يا هند بروم، و حجاز و عراق را براي شما بگذارم.

كلام آن بزرگوار در دل بعضي از آنها اثر كرد و گريه كردند. و لكن شمر به صداي بلند فرياد كرد: اي پسر ابوتراب، اگر تمام زمين آب باشد، قطره اي از آن به شما نمي دهيم تا در بيعت يزيد داخل شويد.) [2] .

بناچار خدمت برادر برگشت و آنچه شنيده بود بعرض رسانيد.

صداي العطش اطفال برادر را شنيد. سوار بر اسب خود شد و نيزه بدست گرفت، مشكي برداشت و آهنگ فرات نمود (شايد آبي بياورد) چهار هزار نفر موكل فرات بودند. دور آن جناب را احاطه كرده و بدن شريفش را تيرباران نمودند. آنچنان بدن او را آماج تير قرار دادند كه زره بر تن وي همچون خارپشت مي نمود.

آن شير بيشه ي شجاعت بر ايشان حمله كرد و رجز خواند، از هر طرف كه حمله مي كرد لشكر را متفرق مي ساخت تا آنكه بروايتي 80 تن را به دوزخ فرستاد و وارد شريعه شد، و خود را به آب فرات رسانيد.


(از زحمت گير و دار و شدت عطش جگرش تافته بود) خواست آبي بياشامد و كفي از آب برداشت، تشنگي حسين عليه السلام و اهل بيت او را بياد آورد، و فرمود:

«والله لا أذوق الماء و سيدي الحسين عطشان»

«بخدا لب به آب نمي زنم، در حالي كه آقايم حسين تشنه باشد»،

آب را از كف بريخت، و مشك را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه به بيرون شتافت و متوجه خيمه ها شد.

لشكر چون چنين ديد راه را بر او رگفت، و از هر طرف او را احاطه كرد.

آن حضرت چون شير خشمناك بر آنها حمله مي كرد و براه خود ادامه مي داد ناگاه نوفل ازرق - و به روايتي زيد بن ورقا - كمين كرده، از پشت نخل بيرون آمد، و حكيم بن طفيل او را كمك كرده، ضربتي بر آن جناب زدند و دست راست آن بزرگوار را قطع كردند.

آن جناب مشك را بدوش چپ افكند و شمشير را بدست چپ داد و بر دشمنان حمله مي كرد، و اين رجز را مي خواند:



والله ان قطعتم يميني

اني أحامل أبدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين



بخدا قسم اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم و از پيشواي راستگويم كه پسر دختر پيامبر پاك و امين است حمايت مي كنم.



چون دست راست جدا شد ز پيكر عباس

گريست عرش به حال برادر عباس



شكست پشت رسول از شكست بازويش

خميد قد علي چون هلال ابرويش



جهان به ديده ي مظلوم كربلا شب شد

سپهر گفت: اسيري نصيب زينب شد



و جهاد مي كرد و بطرف خيمه راه مي پيمود. نوفل - و به روايتي حكيم بن طفيل - كمين كرده و دست چپ آن حضرت را جدا ساخت.

حضرت عباس عليه السلام اين رجز را خواند:




يا نفس لا تخشي من الكفار

و أبشري برحمة الجبار



مع النبي السيد المختار

مع جملة السادات و الاطهار



قد قطعوا ببغيهم يساري

فأصلهم يا رب حر النار



اي نفس، از هجوم و حمله كفار نترس و به رحمت خداوند جبار شاد و خرسند باش.

در جوار پيامبر بزرگوار، سيد ابرار، احمد مختار با تمامي سادات و پاكان.

اين گروه اشرار دست چپم را بريدند. پروردگارا، ايشان را به آتش سوزان جهنم وارد كن.

مشك را به دندان گرفت و همت نمود تا آب را به لب تشنگان برساند كه تيري بر مشك آب آمد و آب به زمين ريخت، و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب افتاد و فرياد نمود: برادر، برادرت را درياب.

به روايت مناقب و ديگران، نوفل بن ازرق عمودي آهنين بر فرق مباركش زد.

بنا بر نقل بعضي: بر اثر آن عمود فرق سر از هم بشكافت و شكستگي سر نزديك دماغ رسيد كه آن حضرت روي زمين افتاد. [3] .

جناب امام حسين عليه السلام چون صداي برادر شنيد خود را به او رسانيد، چون برادر را به آن حالت ديد، قطرات اشك از ديده جاري نمود و فرمود:


«الان انكسر ظهري و قلت حيلتي» [4] .

«اكنون كمرم شكست و رشته تدبير و چاره من گسسته شد» [5] .

در مقتل ابي مخنف - كه از مورخين و محدثين شيعه است - آمده است كه حضرت عباس عليه السلام بر آن قوم حمله كرد بعد از آنكه تيرهاي فراوان چون قطرات باران از هر جانب او را فراگرفته بود، كه زره او از كثرت تير مثل پوست خارپشت گرديد، و با آنكه مشك بر پشت او بود و با دست چپ مي جنگيد - چون دست راست او را قطع كرده بودند - مردان شجاع بسياري را كشت، و دليراني را به دوزخ فرستاد، پسر سعد فرياد زد:

«ويلكم ارشفوا القربة بالنبل فوالله ان شرب الحسين الماء أفناكم عن آخركم، أما هو الفارس و البطل المداعس»

«با تير آب مشك را بريزيد، قسم بخدا اگر حسين آب بياشامد همه شما را نابود كند، آگاه باشيد كه او دلاوري جنگجو و دليري نيزه و شمشيرزن است».

پس دفعة بر عباس هجوم آورد و او دفاع مي نمود، و 180 سواره از آنها را كشت... [6] .

در كتاب «عدة الشهور» نقل كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام در شب 21 رمضان سال 40 هجري (شب شهادت همان وقت كه در حال جان دادن بود) حضرت ابوالفضل عليه السلام را در آغوش گرفت و به سينه خود چسبانيد (و چشمان او را بوسيد) و فرمود:

«ولدي، ستقر عيني بك في يوم القيامة، ولدي، اذا كان


يوم عاشورا و دخلت المشرعة، اياك أن تشرب الماء و أخوك الحسين عطشان»

«پسرم، به زودي در روز قيامت بوسيله تو چشم من روشن مي گردد، فرزندم، چون روز عاشورا فرارسيد و داخل شريعه شدي، مبادا آب بياشامي در حالي كه برادرت حسين تشنه است» [7] .

در كتاب «محرق الفؤاد» و «مقتل ابن عربي» ذكر شده كه وقتي دست هاي مبارك حضرت عباس عليه السلام را قطع نمودند، و آن مظلوم بر زمين افتاد برادر خود را صدا زد:

«يا أخا، أدرك أخاك»، امام مظلوم بر اسب خود سوار شد و به ياري حضرت عباس عليه السلام رو به ميدان گذاشت، دنبال صداي ناله حضرت عباس مي رفت، ناگاه ذوالجناح ايستاد و قدم از قدم برنداشت، و سر خود را به جانب ابي عبدالله عليه السلام بلند كرد و شروع به گريه و نوحه و زاري نمود، و اشاره به جانب زمين مي كرد حضرت فهميد مطلبي دارد...

«فلما نظر الحسين الي الأرض رأي أيدي أخيه العباس مقطوعة، و في التراب موضوعة»

«چون نگاه كرد ديد دستهاي قطع شده ي برادرش عباس روي خاك افتاده»

حضرت خم شد و آن را برداشت و به سينه ي خود چسبانيد و فرمود:

«الان انكسر ظهري و قلت حيلتي» [8] .


در حديثي وارد شده: تيري به سينه شريف آن جناب رسيد كه به زمين افتاد و در خون خود غلطيد و صدا زد: وا أخاه، وا حسيناه، وا أبتاه، وا علياه، و فرياد نمود: يا أبا عبدالله، سلام من بر تو باد (خداحافظ).

چون امام صداي او را شنيد فرمود:

«وا أخاه، وا عباساه، وا مهجة قلباه»

«واي برادرم، واي عباسم، واي سرور قلب و جان دلم»

و مانند باز شكاري سوي او شتافت، و لشكر را از كنار برادر دور كرد بعد از آنكه هفتاد نفر از آنها را بدرك رسانيد...

زينب فرياد مي كرد و مي گفت:

«وا أخاه، وا عباساه، وا قلة ناصراه، وا ضيعتاه من بعدك»

«واي برادر، واي عباس، واي بر كمي ياور و گرفتار شدن ما، بعد از تو».

امام حسين عليه السلام فرمود: آري بخدا قسم، واي بر ضايع شدن ما بعد از كشته شدن عباس، واي بر بريده شدن چاره ي ما، و شكستن پشت ما بعد از شهادت عباس.

پس زنان اهل حرم گريه و زاري كردند و امام حسين عليه السلام با آنها گريه مي نمود و اين اشعار را مي خواند:



أخي يا نور عيني يا شقيقي

فلي قد كنت كالركن الوثيق



أيا ابن أبي نصحت أخاك حتي

سقاك الله كأسا من رحيق



أيا قمرا منيرا كنت عوني

علي كل النوائب في المضيق






فبعدك لا تطيب لنا حياة

سنجمع في الغداة علي الحقيق



ألا لله شكوائي و صبري

و ما ألقاه من ظماء و ضيق



اي برادر من، و اي نور ديده ي من، و پاره ي تن من، تو براي من همچون ستوني استوار بودي.

اي فرزند پدر من، تو برادر خويش را ياري و نصرت نمودي تا اينكه خدا تو را با كاسه اي سرشار از شراب خوشگوار بهشت سيراب نمود.

اي ماه درخشنده و عالمتاب، تو مرا در سختيها و تنگيها يار و ياور بودي.

پس بعد از تو اندكي براي ما گوارا نخواهد بود، و بدون شك فردا (در بهشت) گرد هم خواهيم آمد.

از آنچه از تشنگي و سختي ديده و چشيده ام، تنها به درگاه الهي شكايت مي برم و براي او صبر مي كنم.

در «منتخب» آمده: امام حسين عليه السلام صدا زد:

«وا أخاه، وا عباساه، وا مهجة قلباه، وا قرة عيناه، وا قلة ناصراه»

«واي برادر، واي عباس، واي مهجت قلب و جان دلم، واي نور چشمانم. واي از كمي ياور».

بخدا قسم فراق تو بر من سخت است. سپس گريه شديدي نمود... [9] .

مرحوم دربندي قدس سره در «اسرار الشهادة» نقل كرده كه امام حسين عليه السلام اراده فرمود جسد آن جناب را بردارد. حضرت عباس چشمانش را باز نمود، ديد برادرش مي خواهد او را به خيمه حمل نمايد.

عرض كرد: بحق جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه مرا به خيمه مبر و همينجا واگذار.

فرمود: براي چه؟ عرض كرد: من از دخترت سكينه حيا مي كنم. زيرا به او وعده ي آب


دادم و نتوانستم آب بياورم، و من سرلشكر و پرچمدار شما بودم، چون يارانت مرا كشته ببينند عزم و صبرشان كم شود.

حضرت فرمود: خداوند از جانب برادر به تو جزاي خير دهد، كه مرا در زندگي و مرگ خويش ياري نمودي. [10] .

و در بعضي كتب معتبره آمده است كه از كثرت جراحات وارده بر عباس، حضرت امام حسين عليه السلام نتوانست او را به محل شهداء حمل نمايد. پس جسد او را در محل شهادت گذارده و با چشم گريان و محزون به خيمه ها برگشت. [11] .

هنگام تعمير نمودن قبور شهداء از مرحوم سيد بحرالعلوم سؤال كردند: قبر هر يك از شهداء را به فراخور قامت آن شهيد يافتيم مگر قبر ابوالفضل عليه السلام كه خيلي كوچك بود با آنكه:

«كان العباس رجلا طويلا جميلا و سيما جسيما يركب الفرس المطهم، و رجلاه يخطان في الأرض».

«حضرت عباس مردي بلند قامت، زيبا و خوش سيما و قوي بود، و چون بر اسب تنومندي سوار


مي شد (اگر پا در ركاب مي نمود زانوهاي مباركش تا سر اسب بلند بود، و چون پاها از ركاب خالي مي كرد) پاهايش به زمين كشيده مي شد».

مرحوم سيد بحرالعلوم از شنيدن اين سؤال آنقدر گريست كه بي هوش شد، چون بهوش آمد فرمود: روز دوازدهم بعد از آنكه حضرت زين العابدين عليه السلام اجساد شهداء را به خاك سپرد، كنار نهر علقمه آمد هر چه خواست نعش عمويش عباس را حركت دهد، و نزديك كشته ها بياورد نتوانست. چون ديد بدن مثل گوشت كوبيده و قطعه قطعه است، لذا همانجا به خاك سپردند، و اعضاي قطع شده را جمع كرده در قبر نهادند. [12] .

نقل شده است كه:

«لما قتل العباس بان الانسكار في وجه الحسين عليه السلام»

«چون حضرت عباس كشته شد آثار شكستگي در چهره ي امام حسين عليه السلام ظاهر گشت» [13] .

امام حسين عليه السلام به خيمه ها برگشت در حالي كه شكسته و محزون و گريان بود و با آستين اشكهاي خود را پاك مي نمود، در آن حال لشكر در كنار خيمه ي آن حضرت ازدحام كرده بودند، پس ندا فرمود:

«أما من مغيث يغيثنا، أما من مجير يجيرنا، أما من طالب حق ينصرنا، أما من خائف من النار فيذب عنا»

«آيا فريادرسي هست كه به فرياد ما برسد، آيا پناه دهنده اي هست كه ما را پناه دهد، آيا طالب حقي است كه ما را ياري كند، آيا كسي هست كه از آتش جهنم بترسد و از ما دفاع كند».


سكينه جلو آمد و از عمو سؤال كرد. حضرت او را از كشته شدن عمو باخبر ساخت.

چون حضرت زينب شنيد فرياد برآورد: واي برادر، واي عباس، واي از هلاكت ما بعد از تو. زنان گريه كردند و امام حسين عليه السلام با آنها گريه مي كرد و مي فرمود: واي بعد از تو - اي برادر - ما ضايع شديم. [14] .

در كتب اخبار نقل شده كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد مدينه بالاي منبر احوال مسلمانان كه در جنگ موته شركت كرده بودند، به اصحاب خود خبر مي دادند تا اينكه خبر شهادت جعفر بن ابيطالب را دادند.

در آن هنگام حضرت علي عليه السلام در مسجد نبود. چون تشريف آورد و وارد مسجد شد، آثار حزن در صورت مسلمانها مشاهده نمود، مضطربانه حضور پيامبر آمد و عرض كرد: مگر از مسلمانها كه در جنگ موته شكرت نموده اند خبري رسيده؟ حضرت خبر شهادت جعفر را به علي عليه السلام دادند.

چون خبر شهادت برادر را شنيد، صداي گريه اش بلند شد و فرمود: «الان انفصم ظهري» (انفصام در لغت بمعناي جدا شدن است) با خبر مرگ جعفر استخوانهاي پشت علي عليه السلام از هم جدا شده، ولي حضرت امام حسين عليه السلام در مرگ برادرش فرمود: «الان انكسر ظهري». [15] .

مرحوم آيةالله شيخ محمد حسين اصفهاني گويد:



و بان الانكسار في جبينه

فاندكت الجبال من حنينه






و كيف لا و هو جمال بهجته

و في محياة سرور مهجته



كافل أهله و ساقي صبيته

و حامل اللواء بعالي همته



شكستگي در رخسار امام حسين عليه السلام نمايان گشت، و از ناله و فغان او كوهها بهم پاشيد.

چگونه اينطور نباشد در حالي كه او سبب سرور و شاديش بود، و زندگي و حياتش مايه ي خوشحالي و سرور دلش مي بود.

پاسدار اهل بيت او، و ساقي كودكان او، و پرچمدارش كه با تمام قوا از او حمايت مي كرد. [16] .

واعظ محترم و بزرگوار، مرحوم حاج سيد مرتضي برقعي - كه از وعاظ مشهور قم بود و در بيت مراجع عظام منبر مي رفت و در تتبع تاريخ و مقتل و... معروف بود - در يكي از منبرهاي خود چنين نقل كرد:

هنگاميكه دستهاي حضرت ابوالفضل عليه السلام را قطع كردند تيري به چشم مبارك آن بزرگوار آمد، چون دست نداشت زانوي خود را بالا آورد تا با زانو تير را از چشم مبارك بيرون آورد. چون خم شد ظالمي عمود آهنين به فرق آن حضرت زد، كه به رو به زمين آمد.

حقير متأسف بودم كه چرامدرك اين مطلب را ازآن مرحوم نپرسيدم، تااينكه خوابي را برايم نقل كردند كه مطلب ايشان را تأييد مي كرد، و آن خواب اين است:

مرحوم سيد محمد ابراهيم قزويني (متوفي سال 1360 هجري قمري) در صحن مطهر ابوالفضل عليه السلام امام جماعت بودند، و مرحوم آقا شيخ محمد علي خراساني (متوفي 1383) كه واعظي بي نظير بود، بعد از نماز ايشان منبر مي رفت.

يك شب مرحوم واعظ خراساني مصيبت حضرت ابوالفضل عليه السلام را خوانده و از اصابت تير به چشم مقدس آن بزرگوار ياد كرده بود.

مرحوم قزويني، كه سخت متأثر شده و بسيار گريه كرده بود به ايشان گفته بود: چنين


مصيبت هاي سخت را كه سند خيلي قوي هم ندارد چرا مي خوانيد؟!

شب در عالم رؤيا به محضر حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شده بود. آقا خطاب به ايشان فرموده بودند:

سيد ابراهيم، آيا تو در كربلا بودي كه بداني روز عاشورا با من چه كردند؟! پس از آنكه دو دستم از بدن جدا گرديد، سپاه دشمن مرا تيرباران كردند، در اين زمان تيري به چشم من رسيد (و شايد فرموده بود: به چشم راست من) هر چه سر را تكان دادم كه تير بيرون بيايد، بيرون نيامد و عمامه از سرم افتاد، زانوها را بالا آوردم و خم شدم كه بوسيله زانو، تيرها را از چشم بيرون بكشم، ولي دشمن با عمود آهنين بر سرم زد. [17] .

چند شعر از قصيده ي أزريه در رثاء آن جناب آورده مي شود:



الله أكبر أي بدر خر عن

أفق الهداية فاستشاط ظلامها



فمن المعزي السبط سبط محمد

بفتي له الأشراف طأطأ هامها



و أخ كريم لم يخنه بمشهد

حيث السراة كبابها أقدامها



تا لله لا أنسي ابن فاطم اذ جلا

عنه العجاجة يسبكر قتامها



من بعد أن حطم الوشيج و ثلمت

بيض الصفاح و نكست أعلامها



حتي اذا حم البلاء و انما

أبدي القضاء جرت به أقلامها



وافي به نحو المخيم حاملا

من شاهقي علياء عز مرامها



و هوي عليه ما هنالك قائلا

اليوم بان عن اليمين حسامها



اليوم سار عن الكتائب كبشها

اليوم غاب عن الصلاة امامها



اليوم آل الي التفرق جمعنا

اليوم حل علي البنود نظامها



اليوم نامت أعين بك لم تنم

و تسهدت اخري فعز منامها



أشقيق روحي هل تراك علمت اذ

غودرت و انثالت عليك لئامها






ان خلت طبقت السماء علي الثري

أو دكدكت فوق الربي أعلامها



لكن أهان الخطب عندك انني

بك لاحق أمر قضي علامها



الله اكبر چه ماه تمامي از افق هدايت فروافتاد و بر تايكي غالب گشت.

كيست كه دلداري دهد نوه ي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را در مرگ جوانمردي كه همه سروران پيش او سر فرود آوردند.

برادر بزرگواري كه در هيچ ميدان جنگ بيوفائي ننمود، آنجائي كه قدم جنگجويان آنجا بلغزد.

بخدا سوگند فراموش نمي كنم فرزند فاطمه را وقتيكه گرد و غبار بنشت گردي كه برانگيخته شده بود.

بعد از اينكه نيزه بشكست و تيغهاي درخشان خرد گرديد و علمها سرنگون شد.

تا وقتي بلا نازل گرديد و آنچه قضا بدان رفته بود قلم آنرا جاري كرد، (و حضرت عباس شهيد شد).

او را روي بخرگاه آورد از بلندي جائيكه رسيدن و آهنگ آن شوار بود.

خود را بروي افكند و گفت: امروز شمشير از دست من جدا شد.

امروز پهلوان لشكر از آن دور شد، و امروز امام نماز به نماز حاضر نگشت.

امروز جمعيت ما به پريشاني گرائيد و امروز نظام فوجها گسيخته شد.

امروز خوابيد چشمهائيكه از ترس تو نمي خوابيد، و چشمهاي ديگري بيدار ماند و خواب براي آنها دشوار گشت.

اي پيوند جان من هيچ دانستي كه وقتي افتادي و فرومايگان و دونان بر تو ريختند.

من پنداشتم آسمان بر زمين افتاد و كوههاي روي زمين از هم ريخت.

ولي كار دشوار را آسان مي گرداند اينكه من بزودي به تو خواهم پيوست، حكم پروردگار دانا اين است. [18] .



پاورقي

[1] منتهي الامال: 381:1.

[2] مقتل مقرم : 335.

[3] مرحوم مقرم از عالم فاضل شيخ کاظم سبتي رحمه‏الله نقل مي‏کند که فرمود: يکي از علماء مورد اعتماد پيش من آمد و گفت: من فرستاده حضرت عباس عليه‏السلام به سوي شما هستم. آن حضرت را در خواب ديدم که شما را عتاب مي‏فرمود و مي‏گفت: شيخ کاظم، چرا مصيبت مرا يادآور نمي‏شود! من به آقا عرض کردم: دائما از ايشان مصيبت شما را مي‏شنوم. آن جناب فرمود: به او بگو: اين مصيبت را ياد کند که هرگاه سواره از اسب سقوط کند با دو دستش روي زمين مي‏آيد، حال اگر در سينه‏اش چوبه‏هاي تير باشد، و هر دو دست او را بريده باشند، چه چيز حائل خود کند و چگونه روي زمين آيد. (مقتل مقرم : 337).

[4] در کتاب العباس از مرحوم مقرم (ص 293) اضافه دارد: «وشمت بي عدوي»: «ودشمن زبان به سرزنش من گشود».

[5] بحارالانوار: 41:45، منتهي الامال: 384:1 و....

[6] کبريت احمر : 389، مقتل ابي‏مخنف : 91.

[7] معالي السبطين: 277:1، و نظير آن؛ العباس : 200 قسمت مواسات آن سرور.

[8] انوار الشهادة : 98 ف 8

مرحوم شيخ جعفر شوشتري اينکه امام عليه‏السلام دستهاي مبارک برادر را ديده باشند بعيد شمرده، و در مجالس المواعظ (ص 78 م 8) مي‏فرمايد: اين جريان صحت ندارد، زيرا راه شريعه به محل شهادت عباس غير از راه خيمه‏گاه به محل شهادت آن جناب بوده است، و دو دست بريده بين راه شريعه و محل شهادت افتاده بود. بنابراين حضرت امام حسين عليه‏السلام هنگام رفتن بر سر نعش حضرت عباس عليه‏السلام نبايد دستها را ديده باشد..

[9] معالي السبطين: 269:1.

[10] معالي السبطين: 274:1.

[11] وقايع الأيام خياباني : 432

مرحوم مرقوم مي‏نويسد:بلکه باقي ماندن او در قتلگاهش، از اسرار و نکاتي دقيق برخوردار است که بر شخص تيزبين آشکار مي‏باشد،و اگر اين امر نبود در هر شرايطي امام عليه‏السلام او را حمل مي‏نمود. با گذشت زمان اين راز آشکار گشت و معلوم شد که مقصود آن بوده است که ارباب حوائج به سوي او بار سفر بربندند، و در حرم مطهرش براي دنيا و آخرت خود توشه‏ها برگيرند.آري آن وانهادن از آن رو بود که کرامات و معجزات حضرتش بر همگان آشکار گردد، و امت به منزلت عظيم وي نزد خداوند آگاه شده، به قدر و قيمت حقيقي آن حضرت واقف گشته و بر محبت قلبي خود به قمر بني‏هاشم عليه‏السلام بيفزايند.

خداوند متعال و ولي و حجتش اراده نمودند که منزلت ظاهري ابوالفضل عليه‏السلام هم شبيه منزلت معنوي و اخروي او گردد، همينطور هم شد و اگر سيدالشهداء عليه‏السلام او را به حائر مقدس حمل مي‏نمود، نور فضل و برتري امام عليه‏السلام بر او غلبه مي‏کرد، و اين منزلت وي که شبيه مقامات ائمه عليه‏السلام است آشکار نمي‏گشت. (العباس :296).

[12] رياض القدس: 219:2.

[13] منهاج الدموع : 329.

[14] مقتل مقرم : 339.

[15] منهاج الدموع : 330.حضرت لقمان از سفري بازگشت، غلامش را در راه ملاقات کرد. پرسيد: پدرم چه شد؟ گفت: از دنيا رفت. فرمود: مالک امر خود شدم. از همسرش سراغ گرفت؟ گفت: از دنيا رفت. فرمود: فراشم تجديد شد. پرسيد: خواهرم چه شد؟ گفت: از دنيا رفت، فرمود: عورتم پوشيده شد. فرمود: از برادرم چه خبر؟ گفت: از دنيا رفت. فرمود: پشتم شکست.

(بحارالانوار: 424:13 باب قصص لقمان ذيل ح 18، مجمع البيان: 317:8).

[16] فرسان الهيجاء: 217:1.

[17] سردار کربلا : 289، چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم: 235:1 به نقل از فرزند آن مرحوم آيةالله سيد محمد کاظم قزويني.

[18] نفس المهموم : 345.