بازگشت

شجاعت سردار كربلا حضرت ابوالفضل


ابوالفضل عليه السلام از پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام شجاعت هاشمي و از مادر شجاعت كلابي و عامري را به ارث برده بود. و او بدين منظور تربيت شده بود كه قهرمان كربلا باشد.

قبلا گذشت كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام زن شجاعي را انتخاب نمود تا از او فرزندي دلير به دنيا آيد كه براي حسين عزيزش ذخيره و بازوي او باشد. همانگونه كه هارون براي برادرش موسي، و خود آن جناب براي برادر و پسر عمش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بازو بود.

بعضي گفته اند كه حضرت عباس با پدرش در جنگها شركت مي كرد، و با شجاعان عرب محاربه مي نمود، ومثل شير غضبناك بر آنها حمله مي كرد، و آنها را به خاك هلاكت مي انداخت.

مرحوم بيرجندي مي نويسد: در روز صفين برادر را ياري مي كرد و براي امام حسين عليه السلام بازو بود تا لشكر معاويه را از فرات دور كردند، و شريعه را از دست دشمن گرفته


و به تصرف اميرالمؤمنين عليه السلام درآوردند. [1] .

شب عاشورا بسياري از اصحاب امام حسين عليه السلام مشغول عبادت بودند، عده اي در قيام و گروهي در ركوع و سجود، و ليكن مرحوم طريحي نقل كرده كه قمر بني هاشم سوار بر اسبش بود و شمشير حمايل كرده، اطراف خيمه به گشت زني مشغول بود و از خيمه ها حراست مي كرد. [2] .

و يا آن شاعر عرب، عالم بزرگوار ازري از زبان امام حسين عليه السلام بر بالين برادر مي گويد:



اليوم نامت أعين بك لم تنم

و تسهدت اخري فعز منامها



امروز خوابيد چشمهائيكه از ترس تو نمي خوابيد، و چشمهاي ديگري بيدار ماند و خواب براي آنها دشوار گشت [3] .

روز عاشورا چهار هزار تن، و به روايتي ده هزار نفر، بر شريعه ي فرات گماشته بودند تا كسي نتواند وارد شريعه شود و آب بردارد، و تمام مورخين شيعه و سني نوشته اند كه حضرت عباس بتنهائي وارد شريعه فرات شد، و اين گروه چند هزار نفري كه از شجاعان عرب بودند پراكنده ساخت، با آنكه شش مرتبه لشكر هجوم آورد تا مانع از ورود آن جناب به شريعه شود.

وانگهي دشمن متوجه بود كه تا حضرت عباس در لشكر امام حسين عليه السلام است نمي تواند غالب شود، لذا براي ابوالفضل امان نامه آوردند كه قمر بني هاشم عليه السلام آن را رد نمود.

و ديگر كسي جرئت نمي كرد به مبارزه حضرت ابوالفضل عليه السلام بيرون آيد و كسي احتمال نمي داد كه بتواند آن حضرت را شهيد كند. لذا با حيله و نقشه و نامردي آن بزرگوار را شهيد كردند، پشت درختان خرما كمين كردند، نخست دست راست او، بعد دست چپ آن مظلوم را قطع كردند، سپس عمود آهنين به فرق مباركش زدند و او را شهيد كردند.


روز عاشورا هيچگاه امام حسين عليه السلام به برادرش ابوالفضل اجازه ي جهاد ندادند، وگرنه احدي از لشكر دشمن باقي نمي ماند، يا كشته مي شدند و يا فرار مي كردند، و قضيه دگرگون مي شد. بلكه به او فرمودند: براي كودكانم آب بياور.

نمونه اي از رشادت ها و شجاعتهاي آن حضرت را در فصل شهادت آن بزرگوار مي آوريم، و همه ي اينها مي رساند او مظهر شجاعت علوي، حيدر كرار، اسدالله الغالب بود، و اين صفت پدر در او تجلي نموده بود.

در جنگ صفين روزي جوان نقابداري از لشكر علي عليه السلام بيرون آمد و اسب خود را در ميدان جولان داد و مبارز طلبيد. ياران معاويه از مبارزه او بيم داشتند. معاويه به ابن شعثاء فرمان داد كه به جنگ اين جوان برو.

ابن شعثاء گفت: اهل شام مرا با ده هزار سوار برابر مي دانند (وتو مي خواهي مرا به جنگ اين نوجوان بفرستي؟) هفت پسر دارم يكي را مي فرستم تا او را بكشد.

يكي از پسرانش را به ميدان فرستاد ولي او كشته شد، و بترتيب آن هفت پسر يكي پس از ديگري به ميدان آمدند وآن جوان نقابدار هاشمي همه را به جهنم فرستاد.

كشته شدن اين هفت پسر بر ابن شعثاء گران آمد، و خود مانند شير غضبناك به ميدان آمد (لشكريان همگي تماشا مي كردند و نگران او بودند) كه جوان هاشمي به او حمله كرد و ضربتي به او زد كه او را دو نصف كرده، به پسرانش ملحق ساخت. حاضرين از شجاعت او تعجب كردند و ديگر از لشكر معاويه كسي جرئت نداشت به تنهائي به ميدان بيايد.

اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از شجاعت وي سخت در حيرت بودند و از خود مي پرسيدند: اين جوان نقابدار كيست؟

اميرالمؤمنين عليه السلام آن جوان را صدا زد و نزد خود طلبيد (و فرمود: پسرم، مي ترسم تو را چشم بزنند) چون برگشت، نقاب از صورت او برداشت (و بين دوچشمش را بوسيد) اصحاب دانستند كه او حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است.


سن او را در اين واقعه تاريخي بين 15 تا 17 سال نوشته اند. [4] .

به روايت «كامل التواريخ» حضرت عباس در اول روز عاشورا ديد كه اطراف خيمه از انصار خالي شد، چون نظر كرد ديد كه بيست نفر از ايشان در محاصره ياران عمرسعد گرفتار شدند. بر آن قوم چون شير ژيان حمله كرد و آن 20 نفر را آزاد نمود.

در نقل ديگري هم آمده: زهير نزد عبدالله بن جعفر بن عقيل آمد و گفت:

«يا أخي ناولني الراية»

«برادر پرچم را به من بده»،

عبدالله گفت: مگر در من ضعفي و عجزي از حمل پرچم مشاهده مي كني؟ زهير گفت: نه، و ليكن لازم دارم.

پرچم را گرفت و نزد عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد: اي پسر اميرالمؤمنين، مي خواهم حديثي براي تو نقل كنم.

حضرت عباس فرمود: حديث را بگوي كه زمان آن مي گذرد.

زهير گفت: اي ابوالفضل، پدر تو چون خواست با مادرت ام البنين ازدواج كند برادر خود عقيل را خواست و فرمود: براي من زني از خانواده ي شجاعان خواستگاري كن تا خداوند از او پسري دلير به من عطا فرمايد كه ناصر فرزندم حسين باشد، و او را در كربلا به نفس خويش مواسات كند، و پدرت تو را براي امروز ذخيره نمود. پس در حفظ حرم برادر و خواهران خود كوتاهي نكن.

از شنيدن اين كلام لرزه بر اندام ابوالفضل افتاد، و چنان پاي در ركاب زد كه تسمه ي آن قطع شد و فرمود: اي زهير،

«تشجعني في مثل هذا اليوم والله لاريتك شيئا ما رأيته قط»

«آيا در مثل چنين روزي مرا تشجيع مي كني، بخدا


قسم چيزي به تو نشان دهم (وگونه اي فداكاري كنم) كه هرگز آن را نديده باشي».

اين را گفت و اسب خود را به جانب آن گروه تاخت و تا وسط ميدان پيش رفت. و به روايت بعضي مقاتل؛ با شمشير خود بر قومي كه ده هزار نفر بودند، حمله كرد و گويا شمشير او آتشي بود كه در نيزار افتاده است.

رجز مي خواند تا آنكه از بزرگان ايشان صد نفر را كشت... [5] .

«... أشهد أنك قد بالغت في النصيحة، و أعطيت غاية المجهود... أشهد أنك لم تهن و لم تنكل و أنك مضيت علي بصيرة من أمرك، مقتديا بالصالحين و متبعا للنبيين...»

شهادت مي دهم كه تو (اي ابوالفضل) نهايت كوشش را در خيرخواهي نمودي، و كمال تلاش و اهتمام را در اين راه مبذول داشتي... گواهي مي دهم كه تو هيچ سستي و كوتاهي (در دفاع از دين) نكردي، و با بصيرت و حجت از جهان در گذشتي، و هميشه در اعمالت به صالحان اقتداء كردي، و پيروي از رسولان خدا نمودي...» [6] .



پاورقي

[1] کبريت احمر:385.

[2] معالي السبطين: 270:1.

[3] نفس المهموم : 345.

[4] معالي السبطين: 267:1، کبريت احمر : 385 جزء 3 م 3، زندگاني قمر بني‏هاشم : 143.

[5] کبريت احمر : 386.

[6] کامل الزيارات : 257 ب 85.