بازگشت

نام، كنيه و لقب آن بزرگوار


1- «عباس» نام مشهور آن حضرت است.

مي نويسد: بجهت شدت شجاعت و صولت او را عباس - به صيغه مبالغه - مي گفتند.

عباس بمعناي شير بيشه و شير درنده است، چون آن جناب بسيار شجاع بود، و در ميدانهاي نبرد مانند شير غضبناك حمله مي كرد او را عباس مي گفتند.

2- «ابوالفضل» به اين جهت گويند كه او پسري به نام فضل - داراي كمالات صوري و معنوي - داشته است.

3- «ابوالقربه» يعني ملازم مشك، به اين جهت وي را ابوالقربه ناميدند كه آن سرور در كربلا در حفظ مشك آب سعي بسيار نمود كه آب را به تشنگان برساند، تا حدي كه دستهاي خود را حافظ، و جان را فداي آن گردنيد. [1] .

5- «باب الحوائج» بر اثر كثرت بروز كرامات و بر آوردن حاجات از آن بزرگوار، بين شيعه و سني به باب الحوائج شهرت يافته است. [2] .

عالم بزرگوار شيخ مرتضي آشتياني از استادش مرحوم ميرزا حسين خليلي تهراني از شيخ جليلي - كه با هم به درست صاحب جواهر مي رفتند - نقل مي كند:

يكي از تجار كه رئيس خانواده آل كبه بود، جواني خوش منظر داشت و اولاد او منحصر به همين جوان بود، و مادرش علويه بود.

اين جوان به مرض حصبه مبتلا گرديد و حال او سخت شد و مشرف بمرگ گرديد،


چشم و پاي او را مي بندند، پدرش بيرون دويده به سر و سينه مي زند و مادر او به حرم ابوالفضل عليه السلام مي رود و از كليددار تقاضا مي كند شب در حرم بماند، ابتدا نمي پذيرد بعد كه آن زن خود را معرفي كرده و مي گويد: پسرم در حال مردن است كليددار قبول مي كند.

آن عالم گويد: در آن شب من وارد كربلا شدم و از جريان خبر نداشتم، و آن تاجر را هم نمي شناختم. در خواب ديدم از طرف قبر حبيب بن مظاهر به حرم سيدالشهداء عليه السلام مشرف مي شوم.

بالاي سر مبارك فضا و زمين از ملائكه پر بود، و در مسجد بالا سر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام بر تختي نشسته بودند.

در آن اثنا ملكي آمد سلام كرده، عرض كرد: حضرت ابوالفضل مي گويند: يا رسول الله علويه همسر حاجي آل كبه شفاي فرزندش مي خواهد، از خداوند بخواهيد او را شفا دهد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم دست به دعا برداشته بعد از لحظه ي فرمودند: مقدر شده اين جوان بميرد.

بعد از لحظه اي ملك ديگري آمد و سلام نمود و همان پيام را آورد، دوباره حضرت رسول دست به دعا برداشته و پس از دعا فرمودند: مردن اين جوار مقدر است. ملك برگشت. شيخ گويد: ناگاه ديدم ملائكه حاضر در حرم بحركت آمدند، و در آنها شور و غوغا افتاد. گفتم: چه خبر است؟

ديدم حضرت ابوالفضل عليه السلام خودشان با همان حالت وقت شهادت تشريف آوردند، و خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سلام كردند و گفتند: علويه به من توسل نموده و شفاي فرزندش را از من مي خواهد، شما بخدا عرض كنيد: اين جوان را شفا دهند يا ديگر مرا باب الحوائج نخوانند، و اين لقب را از من برداند.

چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين سخن را شنيدند، چشم مبارك آن حضرت پر از اشك شد، و رو به حضرت علي عليه السلام نموده فرمودند: يا علي، تو هم در دعا با من همراهي كن. هر دو بزرگوار دعا كردند كه ملكي از آسمان نازل شد و به آن حضرت سلام كرد و سلام خداوند را به آن بزرگوار ابلاغ نمود و گفت: لقب باب الحوائج را از عباس نمي گيريم و جوان را شفا داديم.


شيخ گويد: از خواب بيدار شدم، چون از قضيه خبر نداشتم، بسيار تعجب كردم. هنوز يك ساعت به صبح مانده بود، روانه شدم و بعد از پرسيدن خانه را پيدا كردم.

داخل خانه شدم پدر جوان را ديدم راه مي رود و بر سر و صورت مي زند و جوان را در اتاق تنها گذاشته بودند.

به حاجي گفتم: آرام باش جوانت شفا يافته، تعجب كرد مرا به اتاق جوان برد. ديديم جوان نشسته و مشغول باز كردن صورت خود است.

پدر او را بغل كرد. جوان گفت: گرسنه ام.

سپس علويه داخل شد و گفت: شفاي جوانم را گرفتم. [3] .

6- «عبد صالح» در زيارت آن بزرگوار آمده:

«السلام عليك أيها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله»

معلوم است كه يكي از بزرگترين مراتب انساني اين است كه آدمي بنده صالح پروردگار باشد.

7- «سقا» چون آن برزگوار سقايت اهل بيت برادر را به عهده داشت، او را سقا ناميدند.

قبلا گذشت كه امام حسين عليه السلام در روز هفتم حضرت عباس را با پنجاه نفر از اصحاب فرستاد تا از فرات آب بياورند.

در روز عاشورا امام حسين عليه السلام به او نفرمود: با دشمنان نبرد كن، بلكه فرمود: براي كودكانم آب بياور. لذا او را سقا ناميدند.

و مرحوم مقرم از عده اي از مورخين و بزرگان شيعه و سني نقل مي كند كه لقب آن جناب سقا بوده است. [4] .

8- «پرچمدار» چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا پرچم را به برادر خود عباس سپرد، و هميشه در ميان ياران شجاعترين افراد را براي حمل پرچم انتخاب مي كنند.


عدد عباس به حساب ابجد 133 مي باشد كه مطابق است با كلمه ي «باب الحسين»، و از ختمهاي مجرب آنست كه اگر كسي حاجتي دارد در يك مجلس 133 مرتبه بگويد:

«يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربي بحق أخيك الحسين»

خداوند حاجتش را برآورد [5] .


پاورقي

[1] کبريت احمر : 395.

[2] العباس از مقرم : 148.

[3] مقتل مقدم: 91:3، چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم: 302:1، در کنار علقمه : 29.

[4] العباس : 164.

[5] منتخب التواريخ 261، مرحوم آيةالله صديقين از مرحوم آيةالله کاشف الغطاء همين ختم را نقل مي‏کرد، جز اينکه به جاي: «بحق»، «بجاه» نقل مي‏فرمود.