بازگشت

شهادت حضرت قاسم


در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:

«السلام علي القاسم بن الحسن بن علي، المضروب هامته، المسلوب لامته حين نادي الحسين عمه، فجلي عليه عمه كالصقر و هو يفحص برجليه التراب...

لعن الله قاتلك عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي، واصلاه جحيما وأعد له عذابا أليما».

«سلام بر قاسم فرزند حسن بن علي عليه السلام، آنكه جثه اش ضربت خورده و ابزار جنگش به تاراج رفته، هنگامي كه عمويش حسين عليه السلام را صدا زد، عمويش بسان عقاب تيز پرواز به سوي او شتافت، و مردم را كنار او دور كرد و خود را بدو رسانيد، در حالي كه قاسم پايش را به زمين مي كشيد... خداوند لعنت كند كشنده ات عمرو بن سعد بن نفيل ازدي را، و او را به دوزخ افكند، و برايش عذابي دردناك آماده كند» [1] .

قاسم نزد عموي بزرگوارش آمد و اجازه جهاد طلبيد. آن حضرت چون به قاسم نظر افكند دست به گردن او درآورد و او را در آغوش كشيد، و هر دو چندان گريستند

«حتي غشي عليهما»

«تا هر دو غش كردند».

چون بهوش آمدند قاسم از آن بزرگوار اجازه جهاد مي خواست و آن جناب اذن نمي فرمود، و آن شاهزاده دست و پاي عموي خود را مي بوسيد تا اجازه گرفت و به ميدان


رفت در حالي كه اشك بر گونه هايش روان بود و مي فرمود:



ان تنكروني فأنا بن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن



هذا حسين كالأسير المرتهن

بين أناس لا سقوا صوب المزن



اگر مرا نمي شناسيد من فرزند امام حسن هستم، پسر دختر پيغمبر برگزيده ي مورد اعتماد.

اين (عمويم) حسين است كه چون اسيران در بين مردم گرفتار است، از باران ابرها (رحمت الهي) سيراب نشويد [2] .

در بعضي روايات است كه آن حضرت فرمود:

«يا ولدي، أتمشي برجلك الي الموت»

«اي فرزندم، بپاي خود به سوي مرگ مي روي؟».

آن طفل عرض كرد:

«و كيف يا عم و أنت بين الأعداء وحيدا غريبا»

«عموي بزرگوار، چگونه نروم و حال آنكه تو را تنها و غريب در ميان دشمنان مي بينم».

نه دوستي و نه ياري.

«روحي لروحك الفداء، و نفسي لنفسك الوقاء»

آنقدر اصرار و مبالغه كرد تا اجازه گرفت [3] .



يكي در يتيم از رشته ي عشق

بر آمد تا كه گردد كشته ي عشق



بچرخ دلبري بد اولين ماه

بملك عشق بابش دومين شاه



به عجز و لابه و نيكو بياني

يتيم آسا به صد شيرين زباني



بخاك پاي آن شه سود رخسار

بگفت اي از تو پيدا عرش دادار






غم بي ياريت اي داور داد

مرا درد يتيمي برده از ياد



چون قاسم از عمو اذن جهاد خواست آن حضرت اجازه نمي داد و مي فرمود: تو يادگار برادرم هستي، مي خواهم زنده باشي تا بوسيله تو خودم را تسلي دهم.

قاسم به خيمه ي خود آمد و سر بزانوي غم نهاد و اشك از چشمش سرازير و قلبش محزون بود. ناگاه يادش آمد كه پدر تعويذي بر بازوي او بسته، و فرموده: هر گاه اندوه و غم بسيار بر تو غلبه كرد، اين تعويذ را باز كن و بخوان و آنچه در او نوشته عمل كن. قاسم با خود گفت: تا بحال مرا چنين درد و رنجي نيامده، لذا تعويذ را از بازو باز كرد، ديد نوشته:

اي پسرم، تو را سفارش مي كنم هرگاه برادرم و عمويت حسين عليه السلام در كربلا بدست دشمنان گرفتار شد، جهاد و مبارزه با دشمنان خدا را ترك مكن، و از جانفشاني بخل منما، و اگر از رفتن به جهاد نهي كنند تو بر آن اصرار نما، تا اذن بگيري و به سعادت هميشگي نائل شوي.

قاسم نزد عمو آمد و نوشته پدر را ارائه نمود. چون آن امام مظلوم نوشته را ديد، گريه بسيار نمود و آه سوزناك از جگر بركشيد. [4] .

چون قاسم عازم ميدان شد، امام حسين عليه السلام گريبان پيراهن او را پاره كرد، و عمامه ي او را نصف كرده، بر روي آن جناب آويزان نمود، و لباس او را به صورت كفن بر وي پوشانيد، و شمشير خود را به كمر او بست، و او را روانه ميدان نمود. [5] .

او جنگ سختي نمود و به آن كمي سن، سي و پنج تن را كشت. [6] .

در «شرح شافيه» آمده: مردي را كه با هزار نفر برابر مي دانستند به قصد قاسم پيش آمد، و حضرت قاسم همچون باد شديد و برق خاطف بر او حمله كرد و او را به ضرب


شمشير از اسب بينداخت. آنگاه اسب خود را در ميان انبوه لشكر تاخت، و با خردسالي 35 تن و به روايتي 70 نفر از آن ستمگران را بكشت. [7] .

حميد بن مسلم گويد: من در ميان لشكر عمرسعد بودم. پسري ديدم كه رويش همانند پاره ي ماه بود. شمشير در دست و پيراهن و ازاري در بر، و نعليني در پاي داشت كه بند يكي پاره شده بود، و من فراموش نمي كنم كه بند نعل پاي چپ بود.

عمر بن سعد ازدي گفت: بخدا سوگند كه من بر اين پسر حمله كنم.

گفتم: سبحان الله، اين چه اراده اي است (و از جان او چه مي خواهي؟) او را بحال خود واگذار، اين گروه كه دور او را احاطه كرده اند او را كفايت مي كنند. گفت: والله بر وي حمله كنم. پس حمله كرد و بتاخت، ناگهان با شمشير، بر سر آن شاهزاده زد كه بروي افتاد و فرياد زد: اي عمو.

امام حسين عليه السلام با تعجيل چون باز شكاري لشكر را شكافت، و همانند شير خشمگين بر آنها حمله كرد، شمشيري به عمرو - قاتل قاسم - بنواخت، آن ملعون دست خود را سپر آن شمشير كرد. شمشير حضرت دستش را از مرفق جدا ساخت.

آن ملعون فرياد زد كه سپاهيان شنيدند. امام حسين عليه السلام كناري رفت. سواران كوفه هجوم آوردند كه عمرو را نجات دهند. چون سواران تاختند بدن نحسش را اسبها لگدكوب كردند، چيزي نگذشت كه به دوزخ شتافت.

چون گرد و غبار فرونشست حسين عليه السلام را بالاي سر آن شاهزاده ديدم كه در حال جان دادن بود و پاي بر زمين مي سائيد.

آن حضرت فرمود:

«يعز والله علي عمك أن تدعوه فلا يجيبك، أو يجيبك فلا يعينك، أو يعينك فلا يغني عنك. بعدا لقوم قتلوك»

«بخدا سوگند، دشوار است بر عمويت كه او را


بخواني و نتواند اجابت كند، و چون اجابت كند ياري نتواند نمود، و اگر ياريت كند به تو سودي ندهد. دور باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند».

آنگاه قاسم را برداشت و سينه او را به سينه خود چسبانيد و به سوي خيمه ها برد، و گويا مي نگرم به دو پاي آن پسر كه به زمين كشيده مي شد. او را بياورد تا در كنار فرزندش علي بن الحسين عليه السلام و كشته هاي ديگر از اهل بيت خود، بر زمين نهاد.

و روايت شده كه امام حسين عليه السلام فرمود:

«اللهم أحصهم عددا، و اقتلهم بددا، و لا تغادر منهم أحدا، و لا تغفر لهم أبدا».

«خداوندا، اين گروه را نابود ساز، و ايشان را هلاك و پراكنده گردان، و از آنها احدي باقي مگذار و هرگز آنها را نيامرز».

بعد فرمود:

«صبرا يا بني عمومتي، صبرا يا أهل بيتي، لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم أبدا»

«اي عمو زادگان من صبر نمائيد، اي اهل بيت من شكيبائي كنيد و بدانيد بعد از اين روز ذلت و خواري هرگز نخواهيد ديد» [8] .

مصيبت حضرت قاسم عليه السلام جانسوز است و ويژگيهاي خاصي در شهادت او وجود دارد:


1- كمي سن آن جناب.

2- لباس رزم نداشت.

3- گويا بقلب لشكر حمله كرده و مي خواست پرچم دشمن را سرنگون سازد، چون در بعضي مقاتل آمده كه پرچمداري لشكر كوفه را به درك فرستاد.

4- در موقع آمدن حضرت سيدالشهداء عليه السلام به بالين آن شاهزاده، حضرت با لشكر درگير جنگ شد و حضرت قاسم لگدمال سم اسبان گرديد.

لذا حضرت سيدالشهداء عليه السلام در شب عاشورا در جواب حضرت قاسم فرمودند: آري بخدا، عمويت بقربانت، تو هم يكي از آن مرداني كه با من كشته مي شوي، پس از آنكه سخت گرفتاري شوي [9] .



پاورقي

[1] بحارالانوار: 67:45.

[2] بحارالانوار: 34:45، مقتل خوارزمي: 27:2، و....

[3] مهيج الأحزان : 164 م7.

[4] روضة الشهداء : 321، معالي السبطين: 279:1، مدينة المعاجز: 366:3 باب معجزات الحسن عليه‏السلام ح 93.

[5] مهيج الأحزان : 164، وقايع الأيام خياباني : 409، رياض القدس: 45:2.

[6] بحارالانوار: 35:45، مقتل خوارزمي: 27:2.

[7] ناسخ التواريخ: 327:2.

[8] بحارالانوار: 35:45، ارشاد: 111:2، نفس المهموم : 332، مقتل خوارزمي: 27:2، مقاتل الطالبين : 88، تاريخ طبري: 447:5.

[9] تمام حديث در شب عاشورا از مدينة المعاجز (214:4 باب معاجز الحسين عليه‏السلام شماره‏ي 195) نقل شد.