بازگشت

شهادت حضرت علي اكبر


چون آن بزرگوار عازم ميدان گرديد از پدر بزرگوارش اجازه جهاد طلبيد حضرت به او اذن داد [1] .

چون علي اكبر عليه السلام جانب ميدان روان گشت، آن پدر مهربان (نگاه مأيوسانه به جوان خود كرد و) انگشت سبابه سوي آسمان بلند نمود يا محاسن شريف را روي دست گرفت، گريست و عرض كرد:

«اللهم اشهد علي هؤلاء القوم، فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك صلي الله عليه و آله و سلم، كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه»

«خدايا گواه باش، جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به پيغمبرت بود به جنگ اين مردم رفت، هرگاه به ديدن پيغمبرت مشتاق مي شديم به صورت اين جوان نگاه مي كرديم».

خدايا بركات زمين را از ايشان بازدار، و آنها را پراكنده ساز، و ميان آنها جدائي افكن، و آنها را متفرق و متشتت فرما، و واليان را هرگز از ايشان راضي مگردان، كه اين جماعت ما


را طلب كردند تا ياري كنند، ولي شمشير بر روي ما كشيدند.

پس آن حضرت بانگ بر عمرسعد زد كه از ما چه مي خواهي، خداوند رحم تو را قطع كند، و هيچ كار بر تو مبارك نگرداند، و بعد از من كسي را بر تو مسلط كند كه در بستر سرت را ببرد، چنانكه رحم مرا قطع كردي و قرابت و خويشي مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مراعات نكردي.

پس به آواز بلند اين آيه را تلاوت فرمود:

(ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع العليم) [2] .

«خداوند برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان - نسلي را از برخي برتر قرار داد و خداوند شنوا و داناست» [3] .

در بسياري از كتب است كه چون شاهزاده عازم جنگ شد، امام به او فرمود: با مادر و برادر و عمه هايت وداع نما. پس به خيام حرم آمد و با صداي بلند فرمود:

«السلام عليك يا أخاه، و عليكن يا أهل بيتاه، هذا آخر السلام و آخر الكلام واللقاء في الجنة».

چون صداي جانفزاي علي اكبر بگوش پرده نشينان حرم رسيد همگي به دور او حلقه ماتم زدند، و دستها در آغوش درآوردند، و چندان ناله و گريه كردند كه بيهوش شدند...

امام سجاد عليه السلام فرمود: روز عاشورا به مرضي شديد گرفتار بودم، در آن حال ديدم يكي آهسته آهسته دست و پاي مرا مي بوسد. نگاه كردم ديدم برادرم علي اكبر است كه در كمال ادب بر روي پايم افتاده و صورت خود به كف پايم مي مالد، گفتم: اي برادر، چه شده است


كه حالت دگرگون و اشكت جاري است؟ پاسخ داد: پدرم تنها مانده، يارانش كشته شده اند، اينك قصد آن دارم كه جانم را نثارش كنم.

شاهزاده مادر و برادر و عمه ها را وداع نمود و به نزد پدر بزرگوار آمد، شاه مظلومان بدست خود اسلحه بر او پوشانيد. و به روايتي عمامه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر سرش بست... و او را به سوي ميدان فرستاد [4] .

در كتاب «روضة الأحباب» نقل شده كه امام حسين عليه السلام بدست خود سلاح جنگ به قامت علي اكبر پوشانيد، و كلاه خودي فولادي بر سر او گذاشت، و كمربند چرمي كه از علي مرتضي عليه السلام به يادگار داشت بر كمر وي بست (و شمشير مصري بر ميان او حمايل كرد) و اسب عقاب را به او داد تا سوار شود، و او را بدين گونه روانه ميدان كرد [5] .

حميد گويد: ديدم آن حضرت از شدت غم گاهي مي نشست و گاهي بر مي خاست و سر خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا شاهد باش كه علي را فداي امت جدم كردم.



خدا بسوز دلم واقفي كه جانم رفت

ز جان عزيزترم اكبر جوانم رفت [6] .



پس آن شاهزاده به ميدان رفت، جميع لشكر حيران جمال نوراني او شدند. چون به ميدان رسيد بر آن سپاه تاخت و قوت بازويش - كه نشانه اي از شجاعت حيدري بود - بروز داد و رجز مي خواند:



أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله أولي بالنبي



من علي فرزند حسين بن علي هستم، سوگند بخدا ما از هر كس به پيغمبر اولاتريم...

پس حمله مي كرد و آن نامردان شقي را مي كشت، و بهر جانب رو مي كرد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند، آنقدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجه و شيون از آنها بلند شد.


به سند معتبر روايت شده كه با آن عطش كه داشت 120 نفر را كشت.

در اين هنگام حرارت آفتاب و غلبه تشنگي و كثرت زخمها و سنگيني اسلحه او را بسختي انداخت، لذا به سوي پدر شتافت و عرض كرد:

«يا أبة، العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني، فهل الي شربة من الماء سبيل؟ أتقوي بها علي الأعداء»

«اي پدر، تشنگي مرا كشت، و سنگيني اسلحه مرا بزحمت انداخته و توانم را برده است. آيا راهي به سوي قطره ي آبي هست تا بر دفاع دشمن قوت يابم» [7] .

حضرت گريست و فرمود:

«يا بني يعز علي محمد و علي علي بن ابي طالب و علي أن تدعوهم فلا يجيبوك، و تستغيث بهم فلا يغيثوك»

«اي پسرم، بسي دشوار است بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي مرتضي عليه السلام و بر من، كه آنها را بخواني، تو را اجابت نكنند، و به آنها استغاثه كني به فرياد نرسند».

(به روايت سيد بن طاووس رحمه الله فرمود: پسر جانم، اندكي جنگ كن، بزودي جد خويش را ملاقات كني، و او كاسه اي لبريز از آب به تو خواهد داد كه بعد از آن ديگر تشنه نشوي.)


و به او فرمود: اي فرزند: زبانت را بيرون بياور. پس زبان او را در دهان گرفت و مكيد، و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود: به ميدان باز گرد كه اميدوارم پيش از شام جدت جامي لبريز از آب به تو بنوشاند، كه بعد از آن هرگز تشنه نشوي.

آن جوان به ميدان بازگشت و كارزار عظيمي نمود، و هشتاد نفر ديگر را كشت كه تعداد كشتگان به دويست تن رسيد.

مردم كوفه از كشتن وي پرهيز مي كردند، تا اينكه چشم مرة بن منقذ عبدي ملعون [8] به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردن من باشد اگر باز اينگونه بر لشكر حمله كند (چون 12 حمله نموده بود) و داغش را به دل پدرش نگذارم.

در اين ميان كه به مردم حمله مي كرد، آن ملعون سر راه بر او گرفت و نيزه به او زد و او را به خاك انداخت و لشكر دورش را گرفتند و با شمشير او را پاره پاره كردند.

به روايت «بحارالانوار»: مرة بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتي زد كه تاب و توان از او برفت، لشكر با شمشير بر او مي زد و او دست بگردن اسب خود كرد، و اسب (كه گويا تير به چشمش خورده، و يا خون آن حضرت چشمانش را فراگرفته بود) او را ميان لشكر دشمن برد،

«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا»

«لشكر با شمشير خود او را پاره پاره كردند».

چون جان به گلويش رسيد فرياد زد:

«يا أبتاه، هذا جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، قد سقاني بكأسه الأوفي شربة لا أظمأ بعدها أبدا، و هو يقول:


العجل العجل، فان لك كأسا مذخورة حتي تشر بها الساعة»

«پدر جان، اين جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه جامي پر به من نوشانيد كه ديگر تشنه نشوم، و مي گويد: بشتاب بشتاب كه جامي هم براي تو آماده كرده ام، تا در اين ساعت بنوشي».

به روايت مرحوم سيد بن طاووس: صدا زد؛

«يا أبتاه، عليك السلام، هذا جدي (رسول الله) يقرئك السلام و يقول لك: عجل القدوم علينا»

«پدر جان، خداحافظ، اين جدم رسول خداست كه به تو سلام مي رساند و مي گويد: هر چه زودتر نزد ما بيا».

پس فريادي برآورد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.

امام حسين عليه السلام آمد بر بالينش نشست.

«و وضع خده علي خده، و قال: قتل الله قوما قتلوك، ما أجرأهم علي الله و علي انتهاك حرمة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، علي الدنيا بعدك العفي»

«آن حضرت صورت خود را بر صورت علي گذاشت و فرمود: خدا بكشد آن گروهي كه تو را كشتند، چه جرأتي نسبت به خداوند و بر شكستن حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دارند. بعد از تو خاك بر سر دنيا باد».

در «روضة الصفا» آمده كه امام حسين عليه السلام بر بالين جوانش با صداي بلند گريست و


تا آن زمان كسي (از دشمن) صداي گريه او را نشنيده بود. [9] .

ابي مخنف مي نويسد: سپس بر قوم مارقين حمله كرد و 180 نفر را كشت. از طرفي ملعوني كمين كرد و عمودي آهنين بر سرش زد كه با سر به زمين آمد. حضرت نشست و صدا زد: پدر جان خداحافظ، اين جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام، و اين جده ام فاطمه زهرا عليهاالسلام و خديجه كبري هستند كه مي گويند: العجل، آنها مشتاق ديدار تو هستند. [10] .

مرحوم واعظ قزويني از «مقتل» شيخ حر عاملي نقل مي كند كه حضرت هنوز چند قدم به كشته ي علي اكبر مانده بود، كه خود را از مركب به زير انداخت، زانو بزانو خود را به جوانش رسانيد. اول نگاهي به آن بدن قطعه قطعه كرد، ديد سنگدلان جاي سالمي در بدن آن جوان نگذاشته اند، و از ضربت تير و شمشير و نيزه و خنجر جسم جوانش را مشبك كرده اند. بعد،

«صاح الامام سبع مرات»

«امام هفت مرتبه فرياد كشيد»

آه وا ولداه، آه وا عليا، وا ثمرة فؤاداه، ولدي قتلوك.



يا كوكبا ما كان أقصر عمره

و كذا تكون كواكب الأسحار



اي ستاره ي من، چه زود عمرت بپايان رسيد، ستارگان سحري اينگونه هستند.

علي با پدر حرف بزن...

«فجعل يمسح الدم علي ثناياه الشريفة»

«آقا با دست مبارك، خون از دندانهاي عزيزش پاك مي كرد»،


و شروع كرد دندانهاي علي را بوسيدن...

«فاذا نطقت فأنت منطقي، و اذا سكتت فأنت في مضماري، ولدي ولدي ولدي ولدي، فوضع خده علي خده، و قال: أما أنت فقد استرحت من هم الدنيا و غمها، و صرت الي روح و راحة، و بقي أبوك فريدا وحيدا، و ما أسرع لحوقي بك»

«چون سخن بگويم تو ورد زبان مني، و چون سكوت كنم تو نقش دل مني، فرزندم، فرزندم، فرزندم، فرزندم، پس صورت بر صورت او گذاشت و فرمود: تو از هم و غم دنيا راحت شدي و به سوي رحمت خدا و بهشت رفتي، ولي پدرت يكه و تنها ماند، و چه زود است ملحق شدن من به تو» [11] .

امام صادق عليه السلام در زيارت آن حضرت مي فرمايند:

«بأبي أنت و أمي من مذبوح و مقتول من غير جرم، بأبي أنت و أمي دمك المرتقي به الي حبيب الله، بأبي أنت و أمي من مقدم بين يدي أبيك، يحتسبك و يبكي عليك، محترقا عليك قلبه، يرفع دمك بكفه الي أعنان السماء، لا يرجع منه قطرة، و لا تسكن عليك من أبيك زفرة»

«پدر و مادرم قربان تو سر بريده و كشته ي بي گناه، پدر و مادرم فداي تو كه خونت تا نزد حبيب خدا بالا رفت. پدر و مادرم قربانت كه در برابر پدر به


ميدان شتافتي و او و تو را در راه خدا داد و بر تو مي گريست و دلش براي تو آتش گرفت، و خونت را با دست خود تا دل آسمان مي پاشيد كه قطره اي از آن بر نمي گشت، و ناله اش براي تو خاموش نمي شد...» [12] .

روايت شده كه چون علي بن الحسين عليه السلام در كربلا كشته شد، امام حسين عليه السلام با جبه ي خز و عمامه اي كه دو گوشه از آن آويزان بود، بالين او رفت و فرمود:

«أما أنت يا بني، فقد استرحت من كرب الدنيا و غمها، و ما أسرع اللحوق بك»

«اي پسرم تو از گرفتاري و غم دنيا راحت شدي و من هم شتابان به تو مي پيوندم» [13] .



چون علي اكبر شهيد كربلا

نور چشم انبياء و اولياء



ديدگان سلطان اقليم وجود

خالق جان، مالك غيب و شهود



مانده همچون ذات خود فرد و وحيد

جمله اصحابش ز تيغ كين شهيد



شسته دل يكجا ز نقش ما سوي

دل ندارد با كسي غير خدا



مرحوم سپهر مي نويسد: پس امام حسين عليه السلام اسب براند و به شتاب صفوف لشكر را شكافت و مردم را پراكنده كرد و صيحه مي زد و همي «علي» مي گفت. چون به بالين او رسيد از اسب پياده شد، و فرزند را بر سينه ي خود چسبانيد و چهره ي مبارك بر چهره ي او نهاد.

علي اكبر چشم گشود و عرض كرد: اي پدر بزرگوار، مي بينم كه درهاي آسمان باز شده و حوران بهشتي نازل مي شوند، و جامهاي سرشار از شربت بر كف دارند و مرا به سوي خويشتن مي خوانند. اينك بدان سراي سفر مي كنم و مي خواهم كه اين زنان بي يار و ياور


در سوگ من چهره نخراشند. اين بگفت و درگذشت [14] .

مي توان گفت: آن حضرت بر بالين جوانش نشست مانند نشستن جوان مرده ها، از داغ او خاك نشين شده، دل از مرگ جوان آتش گرفته، از چشمهايش اشك روان است. سينه اش پر غم، اعضاء از كار افتاده، جوارح سست شده، لرزه به استخوانها افتاده، دل از دنيا بركنده، روز روشن در نظرش تار شده، از جان سير و از زندگي دلگير گشته، گاهي صدا ميزند جواب نمي شنود، گاهي مي پرسد حرف نمي زند. گاهي به قاتلانش نفرين مي كند.

گاهي خون از لب و دندانش پاك مي كند، گاهي صورت به زخمهاي بدنش مي مالد، گاهي مي فرمايد: بابا راحت شدي. و يا مي فرمايد: پدر پيرت را تنها گذارده اي. و يا مي گويد: من هم شتابان به تو مي رسم.

جوانان بني هاشم بالاي سرش حلقه ي ماتم زده، گريبانها دريده اند، و سينه ها خراشيده اند.

حميد بن مسلم گويد: زني را ديدم مانند آفتاب تابان، بي تابانه از خيمه بيرون دويد و فرياد وا ويلاه، وا ثبوراه مي كشيد و مي گفت: اي نور ديده ي اخيار، و اي ميوه ي دل و نور چشمان من، پس جسد مطهر آن شاهزاده را در بر كشيد.

پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: زينب دختر علي عليه السلام است.

پس آن حضرت دست خواهر بگرفت و او را به سوي خيمه برگردانيد.

آنگاه رو به جوانان كرد و فرمود:

«احملوا أخاكم»

«برادر خود را برداريد».

او را از قتلگاه برداشتند و آوردند و جلو خيمه اي كه برابر آن مي جنگيدند گذاشتند [15] .

شيخ مفيد رحمه الله نقل كرده كه زينب خواهر حسين عليه السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مي زد:


«يا أخياه و ابن أخياه»

اي برادرم و اي فرزند برادرم»

و شتابانه آمد تا خود را روي نعش علي اكبر انداخت.

امام حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرده و او را به خيمه باز گردانيد، و به جوانان خود فرود: برادر خود را برداريد. جوانان آمده او را برداشتند، و جلو خيمه اي كه در برابر آن مي جنگيدند، بر زمين نهادند. [16] .

عمارة بن واقد گويد: در آنحال زني را ديدم از خميه ي حسين عليه السلام بيرون آمد و ندا مي كرد:

«وا ولداه، وا مهجة قلباه، يا ليتني كنت قبل هذا اليوم عمياء، أو كنت و سدت تحت أطباق الثري»

«اي عزيز مادر، كاش پيش از اين كور شده بودم، يا مرده بودم و اين حالت را نمي ديدم»،

چون به نزد آن نعش رسيد خود را روي آن انداخت، سيدالشهداء عليه السلام تشريف آورد و عبائي بر سرش انداخت و دست او را گرفته سوي خيمه برگردانيد. [17] .

در بعضي كتب معتبره از شيخ مفيد رحمه الله، و او به اسناد خود از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده كه چون علي بن الحسين عليه السلام شهيد شد، امام گريان و نالان وارد خيمه شد و از خود مأيوس بود. سكينه آمد و عرض كرد:

«ما لي أراك تنعي نفسك و تدير طرفك، أين أخي علي»

«شما را چه شده است! مي بينم كه نزديك است روحت پرواز كند و جان باخته اي، و چشم به اين سو و آن سو مي گرداني، برادرم علي كجاست؟».

امام فرمودند: اين گروه لئام او را كشتند. سكينه از شنيدن اين خبر فرياد؛ وا أخاه وا


مهجة قلباه، برآورد، و خواست از خيمه بيرون رود. آن حضرت منع نموده فرمود: اي سكينه، اتقي الله و استعملي الصبر»

«از خدا بپرهيز و صبر پيشه كن».

گفت: «يا أبتاه، كيف تصبر من قتل أخوها، و شرد أبوها»

«پدر جان، چگونه صبر كند كسي كه برادرش كشته، و پدرش را آواره شده است»

حضرت فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون [18] .

شيخ صدوق رحمه الله از حاجب ابن زياد نقل كرده كه چون سر حسين عليه السلام را براي ابن زياد آوردند، دستور داد آن را در طشت طلا برابرش نهادند و با چوب دستي به دندانهايش مي زد و مي گفت:

«لقد أسرع الشيب اليك يا أبا عبدالله...»

«يا اباعبدالله چه زود پير شدي!» [19] .

و گفته اند: زينب كبري عليهاالسلام در جواب فرمود: اي پسر زياد، برادرم پير نبود، ولي داغ علي اكبر او را پير نمود [20] .

«قال ابن أبي ليلي للصادق عليه السلام: أي شي ء أحلي مما خلق الله عزوجل؟ فقال عليه السلام: الولد الشاب. فقال: أي شي ء أمر مما خلق الله؟ فقال: فقده. فقال: أشهد أنكم حجج الله علي خلقه»

«ابن ابي ليلا به امام صادق عليه السلام عرض كرد: در


ميان مخلوقات خداوند عزوجل چه چيز از همه چيز شيرين تر است؟ فرمودند: فرزند جوان. عرض كرد: از بين مخلوقات خدا چه چيز تلخ تر است؟ حضرت فرمودند: از دست دادن آن جوان. پس گفت: گواهي مي دهم كه شما حجت هاي خدا بر مردم هستيد» [21] .

مرحوم شيخ محمد مهدي مازندراني مطالب نفيسه اي در رابطه با شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام ذكر كرده كه بطور اختصار نقل مي شود:

1- حضرت امام حسين عليه السلام هنگام رفتن حضرت علي اكبر عليه السلام به ميدان خطاب به عمرسعد فرمودند:

«قطع الله رحمك... كما قطع رحمي»

«خدا رحم ترا قطع كند چنانكه تو از ما قطع رحم كردي»،

زيرا عمرسعد پسر خاله ي ليلي مادر علي اكبر بود و با آن جناب خويشي داشت [22] .

2- در مقاتل آمده: «احتمله الفرس الي معسكر الأعداء»


كلمه «احتمل» چون از باب افتعال است اشاره به آنست كه حضرت علي اكبر عليه السلام به خاطر كثرت جراحات وارده از اثر شمشير، متمكن نبود كه بر پشت اسب قرار گيرد، و اسب آن بزرگوار بزحمت او را حمل مي كرد، و چون خون فرق مبارك بر صورت اسب جاري و چشمانش را خون فراگرفته بود، آن بزرگوار را ميان لشكر دشمن برد و آن لئام با شمشيرهاي خود او را پاره پاره كردند، اسب ديگر طاقت نياورد و آن حضرت به زمين سقوط كرد.

3- از اين عبارت زيارت آن مظلوم «يرفع دمك بكفه الي عنان السماء»،

چنين فهميده مي شود كه امام حسين عليه السلام خون آن بزرگوار را بطرف آسمان پاشيد.

4- هنگاميكه عمرسعد لشكر را به جنگ با حضرت علي اكبر عليه السلام امر كرد، عده اي از اهل كوفه آن ملعون را سرزنش كردند و گفتند: ما را امر مي كني بجنگ كسي برويم كه شبيه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد، و عده اي از آنها به خاطر بزرگي مصيبت سيدالشهداء عليه السلام به حال آن حضرت گريه كردند.

5- بعضي مي نويسند: حضرت زينب عليهاالسلام پيش از برادر به بالين حضرت علي اكبر عليه السلام آمده، چون مي دانست اگر امام حسين عليه السلام حضرت علي اكبر را اينگونه ببيند، روح از بدنش مفارقت مي كند، و داغ علي اكبر وي را مي كشد، لذا حضرت زينب عليهاالسلام خواست برادر را بخود مشغول كند تا زنده بماند.

6- چون سكينه ديد پدر بزرگوارش نزديك است جان دهد فرمود: «أين أخي علي» مقصودش اين بود كجاست برادرم كه شبيه به پيامبر است و هرگاه پدرم به او نظر مي كرد هم و غم او زائل مي شد، حال كجاست تا به او نظر نمايد. حضرت در جواب فرمودند: مردان پست او را كشتند.

7- مرحوم شيخ جعفر شوشتري گويد: حضرت حسين عليه السلام در مصيبت حضرت علي اكبر عليه السلام سه مرتبه نزديك بود جان دهد:


اول: چون حضرت علي اكبر عليه السلام مقابل پدر آمد و اجازه خواست، آن حضرت به او اذن داد و لباس رزم بر او پوشانيد و او را مسلح نمود و بر عقاب سوار كرد، زنان از خيمه ها بيرون آمدند و گرد او جمع شدند، عمه ها و خواهرهاي او عنان اسبش را گرفتند و مانع از رفتن او شدند.

امام حسين عليه السلام حالش دگرگون شد بطوريكه نزديك بود جان دهد، فرياد برآورد او را رها كنيد.

«فانه ممسوس في الله و مقتول في سبيل الله»

«كه او غرق در خداست و كشته ي راه خدا مي باشد»،

پس دست او را گرفت و از ميان زنان بيرون برد و به او نگاه مأيوسانه نمود...

دوم: هنگاميكه حضرت علي اكبر عليه السلام از ميدان برگشت در حالي كه زخمهاي فراوان برداشته، و خون از حلقه هاي زره اش جاري بود، حرارت و عطش او را فراگرفته بود، ايستاد و فرمود:

«يا أبة، العطش قد قتلني...»

آن حضرت جوانش را به سينه چسبانيد و گريه مي كرد و نزديك بود از شدت هم و غم جان دهد كه نمي تواند او را سيراب كند.

سوم: چون حضرت علي اكبر عليه السلام به زمين آمد و فرياد برآورد: پدر جان خداحافظ، حضرت سكينه گويد: چون پدرم صدايش را شنيد نزديك بود بميرد. چشمانش همانند شخص محتضر گشته بود، به اطراف خيمه نگاه مي كرد و نزديك بود روح از جسد مباركش بيرون آيد، در وسط خيمه فرياد برآورد: فرزندم، خدا بكشد كساني كه تو را كشتند.

چون حضرت زينب صداي برادر را شنيد، فرياد زد:

يا حبيب قلباه، وا ثمرة فؤاداه،

كاش پيش از اين روز كور شده بودم. زنان دسته جمعي فرياد كردند: حضرت حسين عليه السلام به آنها فرمود: ساكت شويد چون گريه ها در پيش داريد.


8- در كتاب «ناسخ التواريخ» آمده كه حضرت حسين عليه السلام اسب تاخت و صفوف لشكر را شكافت و مردم را پراكنده مي كرد و مرتب فرياد مي زد: «ولدي علي». (كه دنباله ي آن قبلا گذشت).

9- مرحوم شيخ حسين بحراني در «الفوادح الحسينية» چنين آورده: چون حضرت علي اكبر عليه السلام طلب مبارز نمود، احدي جرئت نمي كرد با او بجنگد.

ابن سعد ملعون طارق بن كثير را خواند و به او گفت: از ابن زياد جايزه درخواست كن و بجنگ اين جوان برو و سرش را براي من بياور.

آن ملعون گفت: تو از ابن زياد ملك ري مي گيري، من به سوي او مي روم، بشرط آنكه از او برايم امارت موصل بگيري. عمرسعد قبول كرد و انگشتر خود را گرو نزد او گذاشت.

طارق بجنگ آن بزرگوار بيرون رفت، و با هم مقاتله كردند، تا اينكه آن حضرت ضربه محكمي به او زد و او را كشت.

پس برادرش بجنگ آن حضرت آمد كه حضرت علي اكبر شمشير به چشمانش زد و او را نيز كشت. ديگر كسي جرأت نمي كرد به مبارزه ي با او بيرون آيد، تا اينكه عمرسعد فرياد برآورد: آيا كسي نيست بجنگ با او رود؟

بكر بن غانم بسويش شتافت. چون آن ملعون عازم جنگ شد، رنگ صورت امام حسين عليه السلام دگرگون شد. مادرش ليلي عرض كرد: اي سيد من، مگر جوانم كشته شد؟ فرمود: نه، و لكن مردي بجنگ او آمد كه بر او مي ترسم، برو براي فرزند خود دعا كن، كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم: دعاي مادر در حق فرزند مستجاب است.

ليلا در خيمه سر خود را برهنه كرد و براي جوانش دعا كرد، و بكر را لعنت نمود.

حضرت علي اكبر عليه السلام نگاه كرد ديد زره زير بغل بكر سوراخ است، شمشير خود را چنان در آنجا زد كه او را دو نصف كرد و به درك واصل نمود.

در خبر ديگري آمده كه ليلي چنين دعا كرد:

«يا راد يوسف علي يعقوب من بعد الفراق، و جاعله في


الدهر مسرورا، و يا راد اسماعيل الي هاجر، الهي بعطش أبي عبدالله، الهي بغربة أبي عبدالله، امنن علي برد ابني»

«اي كسي كه يوسف را بعد از فراق يعقوب به او بازگرداندي، و او را در زندگي مسرور نمودي، و اي كسي كه اسماعيل را به هاجر رساندي، پروردگارا به تشنگي ابا عبدالله و به غربت او سوگند كه؛ بازگشت فرزندم را بر من منت گذار».

10- مرحوم حجة الاسلام ملامحمد اشرفي نقل نموده كه چون حضرت علي اكبر عليه السلام كشته شد ليلي پا برهنه از خيمه خارج شد و فرياد مي زد: «وا ولداه»

اين خبر تأييد مي شود به آنچه در بعضي كتب معتبره كه حضرت علي اكبر عليه السلام جنگ نمود تا كشته شد و مادرش ليلي درب خيمه ايستاده به او نظر مي كرد.

11- در بعضي كتب از شخصي حكايت شده كه مي گفت: سوار بر شتر و در كوچه هاي مدينه مي گشتم، تا اينكه بخانه هاي بني هاشم رسيدم، از خانه اي گريه و فرياد جانسوزي شنيدم. دانستم كه زني گريه و ناله مي كند همانند زني كه فرزندش را از دست داده باشد. ناله و فرياد چنان بود كه حتي شترم از شنيدن آن ناله ها طاقتش را از دست داد.

پياده شدم و ايستادم و منتظر بودم كسي از خانه بيرون آيد تا سؤال كنم، كنيزي از خانه بيرون آمد، پرسيدم: اين خانه كيست؟ گفت: صاحبخانه حضرت حسين عليه السلام است كه شهيد شده.

گفتم: اين زن گريه كننده كيست؟ گفت: ليلي مادر علي اكبر مي باشد كه دائما شب و روز براي پسرش گريه مي كند. [23] .



پاورقي

[1] همه مقاتل معتبر نوشته‏اند که امام حسين عليه‏السلام فورا به فرزند خود اجازه ميدان داد، آيا جهت آن چه بوده است؟ ممکن است چون فرزند خودش بود مي‏خواست بدون مهلت براي پروردگارش فدا کند. و شايد طاقت نداشت در آن حالت فرزندش را مشاهده نمايد.

[2] سوره‏ي آل‏عمران،آيه‏ي 33 و 34.

[3] نفس المهموم : 308، بحارالانوار: 42:45، مقتل خوارزمي: 30:2 و....

[4] تذکرة الشهداء : 197.

[5] ناسخ التواريخ: 350:2، و بهمين مضمون رياض القدس: 7:2.

[6] انوار الشهادة : 151 ف 13.

[7] از کثير بن شاذان نقل است که گفت: روزي خدمت امام حسين عليه‏السلام بودم که فرزندش علي‏اکبر در غير موسمش از پدر درخواست انگور نمود.

امام حسين عليه‏السلام از طريق اعجاز از استوانه‏ي مسجد برايش انگور و موز آوردند و به او داده فرمودند: ما عند الله لأولياء أکبر.

(فرسان الهيجاء: 299:1 به نقل از مدينة المعاجز و...)

شايد بهمين دليل بود که از پدر بزرگوارش آب مطالبه نمود که آن حضرت از طريق اعجاز او را سيراب نمايد تا به ميدان برگشته با دشمنان خدا مصاف دهد.

[8] در زيارت ناحيه‏ي مقدسه (بحارالانوار: 65:45) و بسياري از کتب چون ارشاد شيخ مفيد و مقتل مقرم و مثيرالأحزان و کامل ابن‏اثير و تاريخ طبري (446:5) و اخبار الطوال و مقاتل الطالبين مطابق متن «مرة بن منقذ» آمده، ولي در لهوف مرحوم سيد بن طاووس و مقتل عوالم و بحارالانوار (44:45) «منقذ بن مرة» ذکر شده است.

[9] بحارالانوار: 43:45، لهوف : 113، مقتل خوارزمي: 30:2، نفس المهموم : 308.

[10] مقتل ابي‏مخنف : 127، وقايع الأيام خياباني : 398.

[11] رياض القدس: 22:2.

[12] کامل الزيارات : 239 ب 79 قسمتي از زيارت 18.

[13] منتخب طريحي: 315:2 م 9.

[14] ناسخ التواريخ:355:2.

[15] بحارالانوار: 44:45، جلاء العيون : 406.

[16] ارشاد: 110:2.

[17] مهيج الأحزان : 215 م 10.

[18] مهيج الأحزان : 216، وقايع الأيام خياباني : 402.

[19] امالي صدوق : 165 م 31 ح3.

[20] نهضت حسيني: 102:2 به نقل از انوار المجالس : 154.

[21] من لا يحضره الفقيه: 188:1 ح 569.

[22] عمرسعد خود نيز اين مطلب را بعد از مراجعت از کربلا به ابن‏زياد گفت: «اني قطعت رحمي و وصلت خصمي و خالفت ربي...»: «من رحم خود را قطع کردم و به دشمن خود پيوستم و مخالفت پروردگار خود نمودم...»

بعضي از اهل منبر کلام حضرت را چنين ترجمه مي‏کنند که: چنانکه تو نسل مرا قطع کردي نسل تو بريده شود. و اين اشتباه است نسل حضرت حسين عليه‏السلام ابدا بريده نشد و انوار حسيني و سادات فراوان از نسل آن بزرگوار روي زمين مي‏باشند، بلکه مراد اين است که تو با من قطع رحم نمودي، خداوند با تو قطع کند.

[23] معالي السبطين: 253:1 تا 256.