بازگشت

شخصيت و عظمت حبيب بن مظاهر


شيخ جليل كشي رحمه الله مي نويسد: حبيب از آن هفتاد نفر بود كه امام حسين عليه السلام را ياري نمودند، و كوههاي آهن را ملاقات كردند (يعني سواران دشمن كه غرق در آهن و فولاد بودند) و تير و شمشيرها را به سينه و صورت خود استقبال مي كردند، دشمن به آنها امان مي داد و به اموال آزمند مي نمود، لكن نه امان آنها را قبول كردند و نه به اموال و وعده هاي ايشان رغبت نمودند.

گفتند: ما در پيشگاه خدا و رسول او صلي الله عليه و آله و سلم عذري نخواهيم داشت كه حضرت امام


حسين عليه السلام را واگذاريم تا كشته شود و ما زنده بمانيم. بخدا قسم تا مژگان چشم ما حركت مي كند دست از ياري او بر نداريم، پس جهاد كردند تا همگي شهيد شدند. [1] .

از فضل بن زبير نقل كرده كه روزي ميثم تمار بر اسب خود سوار، از راهي مي گذشت. حبيب بن مظاهر سواره بر او گذشت و چنان نزديك يكديگر شدند كه گردن اسب آنها بهم رسيد.

حبيب روي مبارك به ميثم نمود و فرمود: مردي را مي نگرم كه شكم فربهي دارد و جلوي سر او مو ندارد، و خربزه و خرما مي فروشد، او را در راه دوستي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كنار خانه دارالرزق بر سر دار مي كشند، و شكم او را مي شكافند. (يعني اي ميثم با تو چنين خواهند كرد).

ميثم فرمود: من نيز مردي را مي بينم كه صورت سرخي دارد، و از براي او دو گيسوان است، براي ياري فرزند دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بيرون مي رود، او را مي كشند و سر او را در كوفه مي گردانند.

از يكديگر جدا شدند. جمعي كه گفتار آنان را شنيدند تكذيب كردند. هنوز متفرق نشده بودند كه رشيد هجري وارد شد، و سراغ آنها را گرفت. گفتند: اين دو نفر اينجا بودند و چنين و چنان گفتند.

رشيد گفت: خدا رحمت كند برادرم ميثم را، تتمه ي حديث را نگفت و آن چنين است كه به آورنده ي سر حبيب صد درهم بيشتر از ديگران خواهند داد.

رشيد رفت و آن جماعت گفتند: اين شخص از آن دو دروغگوتر است.

راوي گفت: والله روزگاري نگذشت كه ديديم ميثم را بر سر دار كشيدند، و سر حبيب را در كوفه گردانيدند و آنچه خبر دادند همه واقع شد. [2] .

از اين قضيه تاريخي استفاده مي شود كه آن بزرگواران داراي علم منايا و بلايا بودند.


حبيب خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شده و از آن حضرت اخذ حديث نموده و نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بي نهايت عزيز و محترم بود. [3] .

محدث قمي رحمه الله مي نويسد: حبيب از حمله ي علوم اهل بيت، و از خواص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بشمار مي رفت...

بعضي گفته اند: حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه وهاني بن عروة و عبدالله بن يقطر از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودند. [4] .

دانشمندان علم رجال اتفاق دارند در اينكه اين بزرگوار از خواص اصحاب اميرمؤمنان و امام حسن مجتبي و امام حسين عليهم السلام مي باشد، و بعضي او را از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي دانند و گويند: از شهداي كربلا پنج نفر از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده اند؛ انس بن حارث كاهلي، و حبيب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجه، وهاني بن عروة، و عبدالله بن يقطر. [5] .

صاحب «اعيان الشيعة»، در ترجمه ي حبيب مي نويسد: كنيه ي او ابوالقاسم مشكور، و موقع شهادت 75 ساله بود. تمام قرآن را حفظ داشت و هر شب - بعد از نماز عشاء تا طلوع فجر - يك ختم قرآن مي نمود.

منزل او در كوفه بود و در جنگهاي سه گانه اميرالمؤمنين عليه السلام شركت كرد. از خواص آن حضرت و حامل علوم شاه ولايت بود. [6] .

و به روايت علي بن حكم، حبيب از اصفياء اميرالمؤمنين عليه السلام بوده، كه از آنهاست عمرو بن حمق، و محدث بن ابي بكر، و ميثم بن يحيي تمار، و رشيد هجري و حبيب بن مظاهر [7] .


ابن حجر عسقلاني در «الاصابه» مي نويسد: حبيب از اصحاب پيامبر بود، و با پسر عمويش ربيعة بن خوط كه او هم پيامبر را درك كرده بود، در كربلا با حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شدند...

اهل تاريخ نوشته اند: حبيب در كوفه سكونت نمود، و در خدمت حضرت امير عليه السلام بود، و در همه جنگهاي آن حضرت (جمل و صفين و نهروان) در ركاب آن بزرگوار جنگيد، و از اصحاب خاص، و حامل علوم آن كاشف اسرار بود.

و از كساني بود كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشت و به عهد خود وفا كرد تا شهيد شد.

چون مسلم بن عقيل به كوفه آمد او با مسلم بن عوسجه از اهل كوفه براي امام حسين عليه السلام بيعت مي گرفتند، و بعد از ورود ابن زياد كه ياران مسلم متفرق شدند، عشائر حبيب و مسلم بن عوسجه آن دو را مخفي كردند و چون خبر ورود امام حسين عليه السلام را به كربلا شنيدند هر دو مخفيانه از كوفه بيرون آمدند، شب راه مي رفتند و روز پنهان مي شدند، تا شب هفتم - يا هشتم - محرم به حضور آن حضرت در كربلا رسيدند.

در كيفيت دفن بدن شريفش گفته اند: قبيله ي بني اسد - به پاس حرمت و شأن حبيب كه رئيس قبيله ايشان بود - او را نزديك سر مطهر حسين عليه السلام در همان مكاني كه الان هست دفن كردند. [8] .

و نقل شده: چون حبيب اذن خواست حضرت فرمود: تو يادگار جد و پدرم هستي، و پير شده اي، چگونه راضي شوم كه به ميدان روي!

حبيب بگريست و عرض كرد: مي خواهم در نزد جدت روسفيد باشم، و پدر و برادرت مرا از ياري كنندگان خود به حساب آورند. [9] .

موقعيت حبيب در بين اصحاب امام حسين عليه السلام بر كسي پوشيده نيست و بزرگان شرح حال او را در كوفه، و نامه نوشتن او براي آن حضرت و جمع شدن او و ديگران در خانه


سليمان بن صرد خزاعي، و موارد زيادي از حضور او در جريانات كربلا، مثل بودنش با حضرت ابوالفضل عليه السلام در عصر تاسوعا، و سخنان او با حصين بن نمير در وقت نماز ظهر عاشورا، و آمدن با امام حسين عليه السلام بالين مسلم بن عوسجه، و سخنان او در روز عاشورا با لشكر كوفه، و اينكه چون كمي ياران آن حضرت را مشاهده كرد: يابن رسول الله، در اين نزديكي عشيره من منزل دارند، اجازه فرمائيد بروم از آنها براي نصرت شما دعوت كنم، و كلمات او در شب عاشورا و... نوشته اند كه ما اندكي از كلمات و حضور اين شهيد فداكار را نقل نموديم.

و روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با جمعي از اصحاب خود عبور مي كردند عده اي از بچه ها مشغول بازي بودند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كنار يكي از آنها نشست و بين دو چشم او را بوسيد و با او مهرباني كرد و او را در دامن خود نشانيد و زياد او را مي بوسيد.

از سبب آن سؤال شد، فرمودند: روزي اين كودك با حسين بازي مي كرد، ديدم خاك زير قدمهاي حسينم را برمي دارد و بر صورت و چشمهاي خود مي كشد، من او را دوست دارم بخاطر دوستي او با فرزندم حسين،

«و لقد أخبرني جبرئيل أنه يكون من أنصاره في وقعة كربلا»

«و جبرئيل به من خبر داد كه اين كودك از ياوران حسين در كربلا خواهد بود» [10] .

بنا به نقل بسياري از بزرگان - مثل صاحب «رياض الشهادة» و «مخزن البكاء» از بعضي ثقات و صاحب «تحفة الحسينية» - اين كودك حبيب بن مظاهر بوده، لكن با توجه به اينكه ولادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام در سال چهارم هجري بود و قول صاحب رياض و ديگران كه سن حبيب را هنگام شهادت 75 سال نوشته اند موافق نمي شود، چون هنگام وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم 25 ساله مي شود و بر اين سن كودك گفته نمي شود. بعلاوه


بعضي سن حبيب را 90 سال نوشته اند.

لكن از مرحوم شوشتري نقل شده كه مي فرمايد: اين كودك زهير بوده است. [11] .

مرحوم نوري از شيخ جعفر شوشتري نقل نموده كه فرمود: چون از تحصيل علوم ديني در نجف اشرف فارغ شدم و اوائل منبر رفتنم بود، در فن خود مهارت نداشتم، لذا از روي كتاب «تفسير صافي» و «روضة الشهداء» مي خواندم، و ليكن نمي توانستم مطالب را آن طوري كه مي خواستم بيان كنم.

يك سال گذشت و ماه محرم نزديك شد. شبي حوصله ام تنگ شد و گفتم: تا كي از رو بخوانم و چاره اي پيدا نكنم. تا اينكه حال شكستگي در خود احساس كردم، با اين حال به خواب رفتم. ناگاه خود را در زمين كربلا ديدم همانند روز عاشورا، مشاهده كردم از يك طرف خيمه هاي حسيني و از طرف ديگر دشمن. من داخل خيمه امام حسين عليه السلام شدم، بر آن حضرت سلام كردم آن جناب مرا نزديك خود نشانيد و به من لطف نمود.

آنگاه به حبيب بن مظاهر فرمود: اي حبيب، شيخ جعفر اكنون مهمان است و ما آب نداريم و ليكن آرد و روغن نزد ما مي باشد، برخيز طعام آماده نما، و براي مهمان حاضر كن. حبيب تهيه نمود و آن را با يك قاشق نزد من گذاشت، و من چند قاشق از آن خوردم، از خواب بيدار شدم. از بركت آن طعام به پاره اي از اخبار و مصائب و لطايف و كنايه ها آگاه شدم كه كسي بر من پيشي نگرفت، و هر روز بيشتر مي شد تا به مطلوب خود رسيدم. [12] .

و از بعضي كتب مراثي نقل شده كه نادر شاه امر كرد كه قبر حبيب را نبش كنند - مقصود او امتحان بود - چون چنين كردند و جسد پاكيزه او ظاهر شد، باد سختي شروع به وزيدن كرد كه مردم ترسيدند و نادر بيهوش شد. چون بهوش آمد گريه زيادي كرد و عذرخواهي و توبه نمود، و دستور داد قبر او را پوشانيده و تعمير كردند. [13] .



پاورقي

[1] رجال کشي: 293:1 ذيل حديث 133.

[2] رجال کشي: 292:1 ح 133.

[3] روضة الشهداء : 304.

[4] منتهي الامال: 362:1.

[5] زندگاني حبيب بن مظاهر از مرحوم نمازي : 3.

[6] اعيان الشيعة: 554:4 (ج 29:20).

[7] فرسان الهيجاء: 89:1.

[8] وقايع الأيام خياباني تتمه محرم: 326.

[9] مهيج الأحزان:142 م6.

[10] بحارالانوار: 242:44 ب 30 ح 36، مهيج الأحزان : 128 م 6 به نقل از بصائر.

[11] مجالس المواعظ : 26 م 3.

[12] دار السلام مرحوم نوري: 314:2.

[13] زندگاني حبيب بن مظاهر : 57، وقايع الأيام از بيرجندي : 38.