بازگشت

شهادت حر


صاحبان مقاتل نوشته اند: حر خدمت امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد: چون اول كسي بودم كه راه را بر تو گرفتم، اجازه فرمائيد اول كس باشم كه در راه تو كشته شوم و فرداي قيامت اول كسي باشم كه با جدت مصافحه كنم.

منظورش اين بود كه اول كسي باشد كه به ميدان رفته، مبارز طلبيده، كشته شود، وگرنه - همانطور كه قبلا گفته شد - پيش از او عده اي در همان حمله اول شهيد شدند.

حر اول كسي بود كه پيش قدم شد و به ميدان رفت و در مقابل لشكر ايستاد و رجز خواند و با آنها به مقاتله پرداخت، تا آنكه چهل نفر از ايشان را به جهنم فرستاد. و چون اسبش را پي كردند پياده مي جنگيد تا او را از پا درآوردند.

ياران سيدالشهداء عليه السلام او را خدمت آن سرور آوردند، هنوز رمقي در او باقي بود (و خون از رگهاي او مي ريخت).

امام عليه السلام دست مبارك بر روي او كشيد و فرمود:

«أنت الحر كما سمتك امك، و أنت الحر في الدنيا، و أنت الحر في الاخرة»

«تو حر هستي (يعني آزادمردي) همانطور كه مادرت تو را حر ناميد و تو در دنيا حر هستي و در آخرت نيز آزادمرد خواهي بود». [1] .

جناب حر به همراهي زهير جنگ نماياني كردند، و چون يكي از آنها حمله مي كرد و گرفتار مي شد، ديگري مي تاخت و او را نجات مي داد. ساعتي با هم جنگيدند، آنگاه


پيادگان از همه جانب بر او حمله كردند و او را كشتند. [2] .

مرحوم صدوق از امام صادق عليه السلام (در يك حديث طولاني) روايت كرده كه حر گفت: چون از منزل بيرون آمدم كه با حسين عليه السلام مقابله كنم سه بار ندائي شنيدم كه: «اي حر مژده باد تو را به بهشت» چون برگشتم كسي را نديدم.

گفتم: مادر به عزاي حر نشيند، به جنگ زاده پيغمبر مي رود، چگونه مژده ي بهشت مي شنود [3] .

چون حر به ميدان رفت و رجز خوانده، هيجده كس از آنها را كشت آنگاه كشته شد. امام حسين عليه السلام به بالينش آمد، هنوز خون از او فوران مي كرد، حضرت فرمودند:

«بخ بخ يا حر، أنت حر كما سميت، في الدنيا، والاخرة»

بعد اين دو مصرع در بالاي سرش انشاء فرمودند؛



لنعم الحر حر بني رياح

و نعم الحر عند مختلف الرماح



و نعم الحر اذ نادي حسينا

فجاد بنفسه عند الصباح



چه آزادمردي است حر از تبار بني رياح، وه چه آزاد مرد است او به هنگام رويارويي نيزه ها.

او آزادمردي است كه امام حسين عليه السلام را صدا كرد، و صبحگاهان جانش را تقديم نمود [4] .

ابن نما رحمه الله نقل مي كند كه حر به امام حسين عليه السلام عرض كرد: چون عبيدالله مرا به سوي شما فرستاد از قصر كه بيرون آمدم از پشت سر صدائي شنيدم كه

«أبشر يا حر بخير»

«اي حر، تو را بخير بشارت باد»


روي برگردانم، كسي را نديدم، با خود گفتم: بخدا بشارت نباشد كه من به سوي حسين عليه السلام در حركتم، و خاطرم نگذشت كه از شما تبعيت خواهم كرد.

امام حسين عليه السلام فرمودند:

«لقد أصبت أجرا و خيرا»

«يقينا به ثواب و نيكوئي رسيده اي» [5] .

عده اي نيز نقل كرده اند كه حر به امام حسين عليه السلام عرض كرد: ديشب پدرم را در خواب ديدم به من گفت: اي فرزند، در اين روزها به كجا رفته بودي؟

گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسين عليه السلام بگيرم.

پدرم فرياد برآورد و گفت: وا ويلاه اي پسر، تو را با فرزند رسول خدا چكار!اگر مي خواهي در جهنم معذب و مخلد باشي با او جنگ كن، و اگر شفاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و رضاي پروردگار و بهشت جاودان مي خواهي او را ياري كن، و با دشمنانش جهاد كن. اكنون مي خواهم مرا اجازه دهيد كه بجنگ روم.

امام حسين عليه السلام فرمودند: تو ميهماني... [6] .

مرحوم كاشفي گويد: حر خود را به لشكر دشمن زده جنگ مي كرد تا نيزه او درهم شكست پس شمشير بركشيد، و بر سر هر كس مي زد تا سينه مي شكافت، و هر كه را بر ميان مي زد دو نيم مي كرد.

گاهي به طرف راست لشكر حمله مي كرد و گاهي به طرف چپ، و جمع ايشان را پريشان مي ساخت، و بدينسان كارزار مي نمود، تا خود را نزديك علمدار لشكر عمرسعد رسانيد، و خواست كه علمدار را با علم او دو نيم كند كه شمر بانگ بر لشكر زد كه گرداگرد او را بگيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود، كه لشكر به يكبار حمله كرده و از اطراف و جوانب زخم بر وي زدند، و حر در ميان آن گروه مي جوشيد و مي خروشيد و مردانه


مي كوشيد كه به ناگاه قسورة بن كنانه نيزه اي بر سينه او زد كه در او جاي گرفت.

حر نيز شمشير بر فرق قسورة زد كه تا سينه اش شكافت، از اسب افتاد. حر نيز از مركب به زمين افتاد و فرياد زد: يابن رسول الله أدركني.

امام حسين عليه السلام به ميدان آمد، حر را برداشته نزد سپاه خود آورد، پياده شد و سر او را بر دامن گرفت و با آستين گرد از رخسار وي پاك مي كرد.

رمقي براي حر مانده بود، ديده باز كرد، سر خود را در دامن آن جناب ديد تبسمي كرد و گفت: يابن رسول الله از من راضي شديد؟ امام فرمودند: من از تو خشنودم، خدا از تو راضي باد. حر شاد شد و از دنيا رفت. و امام عليه السلام با اصحابش براي حر گريستند. [7] .

مرحوم سيد نعمت الله جزايري مي نويسد: جماعتي از ثقات برايم نقل نمودند كه چون شاه اسماعيل صفوي بغداد را فتح كرد به قصد زيارت حضرت امام حسين عليه السلام به كربلا آمد، شنيد كه عده اي از مردم به حر طعن مي زنند و بد مي گويند.

سر قبر او آمد و دستور داد كه قبرش را شكافتند، ديدند كه مانند مردي خفته در قبر خوابيده و گوئي تازه بخون غلطيده، به آن هيئت كه شهيد شده بود، و دستمالي بر سرش بسته بود. شاه اسماعيل خواست آن دستمال را - كه طبق نقل تواريخ امام حسين عليه السلام به سر او [8] بسته بودند - برگيرد. چون دستمال را باز كردند خون روان شد تا قبر را پر كرد، و چون آن دستمال را بستند خون بند آمد، دوباره گشودند خون روان شد و هر چند خواستند به تدبيري خون را به دستمال ديگر بندآورند ميسر نگشت. لذا همان دستمال را به سر او بستند. و خوبي حال او بر آنها روشن شد.

سپس دستور داد بر قبر او بنائي ساختند و خادمي بر آن گماشت. [9] .



پاورقي

[1] بحارالانوار: 13:45، مقتل خوارزمي: 10:2.

[2] نفس المهموم : 273، تاريخ طبري: 441:5.

[3] امالي صدوق : 154 م 30.

[4] امالي صدوق : 159 م 30، روضة الواعظين از مرحوم فتال نيشابوري : 186.

[5] مثير الأحزان : 59، بحارالانوار: 15:45.

[6] روضة الشهداء : 278، معالي السبطين: 224:1، مهيج الأحزان : 133 م 6.

[7] روضة الشهداء : 280.

[8] تمام سرهاي شهداء عليهم‏السلام را از بدن جدا کردند، مگر سر حر بن يزيد رياحي که بني تميم مانع شدند. (ابصار العين : 127).

[9] انوار النعمانيه: 266:3، مشروح اين داستان را در کتاب «اجساد جاويدان» ص 52 تا 56 بخوانيد.