بازگشت

عطش اهل بيت در شب و روز عاشورا


چون روز هفتم دستور آمد كه از آب جلوگيري شود، در خيمه ها آب كمياب شد، لكن - همانطور كه قبلا گفتيم - وقتي تشنگي بر اصحاب آن حضرت غلبه مي كرد، با زحمت مقداري آب تهيه مي كردند ولي چون عمرسعد فهميد بشدت مانع شد، لذا ديگر در خيمه ها آب پيدا نشد و تشنگي بالا گرفت خصوصا روز عاشورا از چند جهت:

1- نبودن آب در خيمه ها.

2- تابش آب بطور مستقيم، چون چيزي مانند درخت و... نبود كه مانع از تابش بشود.

3- داغ شدن زمين كربلا در اثر تابش آفتاب.

4- پوشيدن بعضي از اصحاب آن بزرگوار سلاح و لباس رزم.

5- داغ ديدن، زنان و بچه ها و اصحاب و خود سيدالشهداء عليه السلام اينهمه كشته مي دادند، داغ آنها سبب مي شد كه بيشتر تشنه شوند.

6- بودن زخمهاي متعدد بر پيكر آن عزيزان و خون آمدن از آن زخمها.

7- كودكان صغير كه طاقت تشنگي ندارند.

8- نبود نان و غذا كه لااقل از شدت تشنگي بكاهد.

9- بودن عاشوراي آن سال در اواخر تابستان.

حال بنگريد بر آنها چه گذشت، و لذا امام حسين عليه السلام به شيعيان پيام تشنگي مي دهد، همانطور كه كفعمي رحمه الله از حضرت سكينه نقل كرده كه گفت:

چون پدرم كشته شد، آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم، حالت بيهوشي به من روي داد، در آن حالت شنيدم كه پدرم مي فرمود:



شيعتي ما ان شربتم ري عذب فاذكروني

أو سمعتم بغريب أو شهيد فاندبوني




اي شيعيان من، هر وقت آب خوشگوار بنوشيد ياد از لب تشنه ي من نمائيد، و هر زمان نام غريب يا شهيدي را شنيديد، بر من ندبه كنيد. [1] .

قبلا روايت جبرئيل عليه السلام به آدم را نقل كرديم كه جبرئيل گفت:

«ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب، فقال: يا أخي، و ما هي؟ قال: يقتل عطشانا، غريبا، وحيدا، فريدا، ليس له ناصر و لا معين، و لو تراه يا آدم، و هو يقول: وا عطشاه، وا قلة ناصراه، حتي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان...»

«به اين فرزند تو مصيبتي مي رسد كه همه ي مصيبتها نزد آن كوچك مي باشد، گفت: اي برادر، آن چه مصيبتي است؟ گفت: تشنه، غريب، و تنها كشته مي شود، يار و معيني ندارد، اي كاش او را مي ديدي - اي آدم - كه مي گويد: واي از تشنگي، واي از بي ياوري، تا اينكه تشنگي ميان او و آسمان مانند دود حائل گردد...» [2] .

نيز روايت حضرت موسي گذشت كه در آن خداوند فرمود:

«يا موسي، صغيرهم يميته العطش، و كبيرهم جلده منكمش»

«اي موسي، اطفال كوچك ايشان از تشنگي هلاك شوند.پ وست بدن بزرگشان (از تشنگي)


منقبض مي گردد» [3] .

و خواهد آمد كلام حضرت ابوالفضل عليه السلام كه به لشكر فرمود: زنان و فرزندان برادرم تشنه هستند، به آنها آب دهيد كه قلوب آنها از تشنگي گرفته است...

نيز خواهد آمد: عده اي از اطفال از تشنگي جان دادند.

مواردي هم حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرموده باشند:

«اسقوني شربة من الماء فقد نشفت كبدي من شدة الظماء»

«مرا جرعه اي آب بدهيد كه جگرم از شدت عطش تافته شده است».

مرحوم واعظ قزويني گويد: در لغت «نشف» را به آن تشنگي گويند كه از شدت تابش آفتاب به مروز زمان برآمدگي پيدا كند و پوسته پوسته شود. [4] .

در بعضي كتب مقاتل از حضرت سكينه روايت شده كه در شب «يا روز» نهم محرم آب در خيمه ها ناياب شد، و ظرفهائي كه در آن آب مي كردند خالي بود، و از تشنگي لبها خشك شده بود و انتظار جرعه اي آب مي كشيديم ولي يافت نمي شد.

با خود گفتم: به خيمه عمه ام زينب بروم، شايد مقداري آب براي ما ذخيره كرده باشد، چون به در خيمه عمه ام رسيدم ديدم آن مخدره نشسته و برادر شير خوارم علي اصغر را به دامن گرفته:

«و هو يلوك بلسانه من شدة العطش»

«آنقدر اين كودك تشنه است كه زبان خود را از تشنگي در دهان مي گرداند»

و عمه ام گاهي برمي خيزد و گاه مي نشيند.


(نظر به برادرم كردم ديدم از شدت عطش مثل ماهي كه از آب بيرون افتد مضطرب است و عمه ام او را تسلي مي داد و مي فرمود:

«صبرا صبرا يابن أخي»

«آرام آرام اي پسر برادرم»

مشكل با اين تشنگي زنده بماني.

حضرت سكينه گويد: وقتي اين حالت را ديدم گريه گلويم را گرفت، ولي سكوت اختيار كردم تا عمه ام متوجه نشود كه سبب زيادي حزن او گردد. لكن او ملتفت شد و فرمود: سكينه اي؟ عرض كردم: آري. فرمود: براي چه گريه مي كني؟ گفتم: حال برادر شيرخوارم مرا به گريه انداخته است.

سپس به او گفتم: عمه جان، بيا برويم به خيمه عموها و عمو زاده ها، شايد آنها آبي ذخيره كرده باشند.

حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: گمان نكنم آنها آب داشته باشند. با اين حال به سوي آنها رفتيم، اما به خيمه هر كدام از آنها مي رفتيم آب پيدا نمي شد، عمه ام به خيمه خود برگشت و از عقب ما قريب بيست طفل از پسر و دختر مي آمدند، كه شايد ما آب پيدا كنيم و به آنها بدهيم، و فرياد العطش العطش سر مي دادند (و از تشنگي مثل جوجه پركنده مي لرزيدند)... [5] .

مرحوم ملا محمد حسن يزدي (بعد از جريان ملاقات آن حضرت با حر و لشكرش) مي نويسد:

آه! حسين بن علي عليهماالسلام ايشان را آب داد. آنان عوض آب شمشيرهاي آبدار بر بدن او زدند، و او را با لب تشنه شهيد كردند.

اسبان ايشان را سيراب كرده و آنان طفل شير خواره ي او را آب ندادند، بلكه عوض آب پيكان تير به حلقومش زدند.


ايشان بدون آنكه آب طلب نمايند آنان را سيراب كرده و آن حضرت هر چند ناله ي واعطشاه كرد و هر چه فرمود:

«اسقوني شربة من الماء فقد تفتلت كبدي من الظماء».

«مرا يك جرعه آب دهيد كه جگرم از تشنگي كباب شد».

با تير و سنان پاسخش دادند... [6] .


پاورقي

[1] مصباح کفعمي : 741.

[2] بحارالانوار: 245:44 ب 30 ح 44.

[3] بحارالانوار: 308:44 ب 36 ح 19، (لباس چروکيده را منکمش گويند).

[4] رياض القدس: 122:2.

[5] معالي السبطين: 196:1، رياض القدس: 270:1.

[6] مهيج الأحزان : 60 م 2.