بازگشت

بامداد عاشورا


پس از نماز صبح [1] امام حسين عليه السلام ياران خويش را براي جنگ به صف نمود؛ زهير بن قين را سمت راست لشكر و حبيب بن مظاهر را در سمت چپ و پرچم را بدست برادرش حضرت عباس عليه السلام سپرد [2] و خيام را در پشت سر قرار داد، و اطراف آنرا كه از پيش خندق كنده بودند، پر از هيزم و چوب نموده آتش زدند، تا دشمن از پشت سرشان نيايد.

از آنسو عمرسعد لشكر خويش را آراست؛ عمرو بن حجاج را در سمت راست، شمر بن ذي الجوشن در طرف چپ، عروة بن قيس را فرمانده سوارگان، و شبث بن ربعي را امير بر پيادگان كرد و پرچم را بدست غلامش دريد داد.

و از حضرت علي بن الحسين عليه السلام حديث شده كه فرمودند: چون بامداد روز عاشورا لشكر دشمن رو به حسين عليه السلام آورد، آن جناب دستهاي خود را به دعا بالا برده، عرض كرد:

«اللهم أنت ثقتي في كل كرب، و أنت رجائي في كل شدة، و أنت لي في كل أمر نزل بي ثقة و عدة، كم من هم يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيلة، و يخذل فيه الصديق، و يشمت فيه العدو. أنزلته هبك و شكوته اليك، رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته و كشفته،


فانت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة».

در اين هنگام يك گروه از دشمن اسبهاي خود را در اطراف خيمه هاي آن جناب به جولان آورده، آن خندق را در پشت خيمه ها و آتش را كه در آن شعله مي كشيد ديدند، شمر به صداي بلند گفت: اي حسين، به آتش شتاب كرده اي پيش از قيامت!

امام حسين عليه السلام فرمودند: اين كيست؟ گويا شمر است. گفتند: آري.

حضرت فرمودند: اي پسر زن بز چران [3] تو به سوختن در آتش سزاوارتري.

مسلم بن عوسجه خواست او را با تير بزند، امام حسين عليه السلام جلوگيري نموده، فرمود: خوش ندارم آغاز جنگ با من باشد. [4] .

به روايت شيخ مفيد رحمه الله و ديگران: حضرت شتر خود را طلبيد و بر آن سوار شد و به آواز بلند كه همه مردم بشنوند فرمود:

اي مردم، گفتار مرا بشنويد و شتاب نكنيد تا حق شما را بر خود در پند و اندرز ادا كنم، و عذر آمدن خود را بر شما آشكار نمايم، كه اگر عذر مرا بپذيريد و گفتارم را باور كنيد، و انصاف دهيد، سعادتمند خواهيد شد، و راه تعرض به من نخواهيد داشت، و اگر نپذيريد و انصاف ندهيد.

(فأجمعوا أمركم و شركاءكم...) [5] .

«پس شما و شريكان خود هر مكر و تدبيري داريد انجام دهيد تا امر بر شما پوشيده نباشد آنگاه به من


بپردازيد و مرا مهلت ندهيد»

(ان وليي الله...) [6] .

«همانا ولي من خدائي است كه قرآن را فرستاده و او يار و ياور نيكوكاران است».

چون خواهران و دختران وي اين كلمات را شنيدند فرياد زدند و گريستند و بانگ و شيون برآوردند.

آن جناب برادر خود حضرت عباس و فرزندش حضرت علي اكبر را فرستاد تا ايشان را ساكت كند، و فرمود: بجان خودم بعد از اين بسيار بگريند.

چون زنها ساكت شدند، آن حضرت حمد و ثناي الهي گفت چنانكه سزاوار بود و بر پيامبر خدا و فرشتگانش و ساير پيامبران درود فرستاد كه از هيچ سخنوري پيش از او، و نه بعد از او منطقي بدان بلاغت شنيده نشده است.

آنگاه فرمود: نسب مرا به ياد آوريد و ببينيد من كيستم، و بخود آئيد و خويش را سرزنش كنيد و بنگريد آيا كشتن و هتك حرمت من براي شما رواست؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما و فرزند وصي و پسر عموي او نيستم، آنكسي كه اول ايمان آورد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در هر چه از جانب پروردگارش آورده بود تصديق كرد؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموي من نيست؟

آيا جعفر بن ابي طالب كه با دو بال در بهشت پرواز مي كند عموي من نيست؟ آيا به شما نرسيده آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي من و برادرم فرمود كه: اين دو سيد جوانان اهل بهشتند؟

اگر سخن مرا باور داريد (دست از كشتن من برداريد و بدانيد) كه من راست مي گويم، بخدا سوگند از آن وقت كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن دارد دروغ نگفته ام.

و اگر سخن مرا باور نداريد، در ميان شما كساني هستند كه اگر از آنها بپرسيد شما را


خبر دهند، از جابر بن عبدالله انصاري، ابو سعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد، شما را خبر دهند كه اين كلام را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي من و برادرم شنيده اند.

آيا اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جلوگيري از ريختن خون من نمي كند؟!

شمر گفت: من خدا را بر يك حرف پرستش كنم اگر بدانم چه مي گوئي (يعني از طريق شك و بدون عقيده راسخ خداي را عبادت كرده باشم).

حبيب بن مظاهر گفت: بخدا من تو را چنين مي بينم كه بر هفتاد حرف (يعني بر هفتاد گونه تزلزل و شك) خدا را پرستش كني، و من گواهي مي دهم كه تو راست مي گوئي ونمي داني آن حضرت چه مي فرمايد، چون خداوند بر دل تو مهر نهاده است.

امام حسين عليه السلام ادامه داد: اگر در اين سخن هم ترديد داريد، آيا در اين نيز شك داريد كه پسر دختر پيغمبر شما هستم؟ بخدا ميان مشرق و مغرب كسي غير از من پسر دختر پيغمبر نيست، نه در ميان شما و نه در غير شما.

واي بر شما، آيا كسي از شما را كشته ام كه خون او را مي طلبيد؟ يا مالي از شما برده ام؟ يا آسيبي به كسي رسانده ام تا قصاص جوئيد؟

آنها خاموش شده سخني نگفتند.

آن حضرت فرياد زد: اي شبث بن ربعي، و اي حجار بن ابجر، و اي قيس بن اشعث، و اي يزيد بن حارث، آيا شما به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغها سرسبز شده، و اگر بيائي سپاهي آراسته در فرمان توست، رو به ما آور؟

قيس بن اشعث گفت: ما ندانيم چه مي گوئي، ولي به فرمان پسر عمويت يزيد و ابن زياد سر فرودآر، تا از جانب آنها آنچه دوست داشته باشي ببيني.

امام حسين عليه السلام فرمود:

«لا والله، لا أعطيكم بيدي اعطاء الذليل، و لا أفر منكم فرار العبيد»


«نه بخدا قسم، هرگز دست خواري به شما نخواهم داد و مانند بندگان فرار نخواهم نمود».

آنگاه فرمود:

يا عباد الله (اني عذت بربي و ربكم أن ترجمون...) [7] .

اي بندگان خدا، (همانا من به پروردگار خود و شما پناه مي برم از اينكه آزاري به من برسانيد، و به پروردگار خود و شما پناه مي برم از هر سركشي كه به روز جزا ايمان نياورد). آنگاه شتر خويش را خوابانيد و به عقبة بن سمعان دستور داد آن را عقال كند [8] .

مرحوم سيد بن طاووس و ديگران روايت كرده اند:

سربازان عمرسعد - لعنهم الله - سوار شدند، حضرت حسين عليه السلام برير را فرستاد تا آنان را پندي دهد، ولي به اندرزش گوش نداد، و بر آنها تذكراتي داد كه سودي نبخشيد. لذا امام حسين عليه السلام شخصا بر مركب خود سوار شد و آنان را دعوت به سكوت فرمود، ساكت شدند.

بعد از حمد و ثناي پروردگار - آن طور كه سزاوار مقام ربوبي بود - و درود بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و بر ملائكه و پيامبران الهي، فرمود: مرگ و پريشاني بر شما اي مردم، كه حيران و سرگردان بوديد، و ما را به دادرسي خويش خوانديد، همينكه ما شتابان براي دادرسي شما آمديم، شمشيري كه مي بايست طبق سوگندهايتان براي ياري ما بكشيد به


روي ما كشيديد، و آتشي را كه ما بجان دشمنان مشتركمان افروخته بوديم براي خود ما دامن زديد.

امروز به نفع دشمنان خود و زيارت دوستان گرد آمده ايد، با اينكه دشمنان شما نه رسم عدالتي در ميان شما گذاشته اند، و نه اميد تازه اي به آنان بسته ايد.

واي بر شما، ما را رها كرديد پيش از آنكه شمشير در ياري ما از نيام بكشيد، و يا اضطراب خاطري داشته باشيد و يا نظريه ثابتي اتخاذ كنيد!

لكن با شتابزدگي مانند ملخ دست به اين كار زديد، و همچون پروانه بر اين كار هجوم آورديد، مرگ بر شما اي بردگان كنيزكان، و رانده شدگان احزاب، و رهاكنندگان كتاب، و تبديل كنندگان احكام الهي، اي جمعيت سراپا گناه، و اي شريك شدگان شيطان، و خاموش كنندگان چراغهاي هدايت پيغمبر، آيا اينان را ياري مي كنيد و ما را خوار؟!

آري بخدا، نيرنگي است كه از دير زمان در شماست، و به برگها و ريشه هاي شما پيچيده و شاخه هاي شما را فراگرفته، و شما ناپاك ترين ميوه ي آن درختيد كه براي باغبان همچون استخوان گلوگيريد، ولي براي غاصب، لقمه اي گوارا.

«ألا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة، و هيهات منا الذلة، يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس أبية من أن نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام. [9] ألا و اني زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد


و خذلة الناصر»

«آگاه باشيد، اين زنازاده، فرزند زنازاده مرا بر سر دو راهي مرگ و ذلت نگهداشته، هرگز مباد كه ما ذلت را بر مرگ اختيار كنيم. خدا و پيغمبرش و مردم باايمان و دامنهاي پاك و پاكيزه كه ما را پروريده، و صاحبان غيرت و حميت، و مردمي كه زير بار ستم نروند، و تن به ذلت ندهند، همه و همه به ما اجازه نمي دهند كه فرمانبري لئيمان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم. آگاه باشيد من با اينكه تنهايم گذاشتند با اين افراد اندك فاميلم، با شما خواهم جنگيد».

سپس چند شعر از فروة بن مسيك خواندند، و در پايان فرمود:

بخدا قسم، پس از اين جنايات بيش از مقدار سوار شدن اسبي درنگ نخواهيد كرد، كه همچون سنگ آسيا سرگردان، و مانند ميله وسط آن به ناراحتي و اضطراب دچار خواهيد شد.

اين عهدي است كه پدرم از جدم به من سپرده است. اكنون هر مكر و تدبيري داريد انجام دهيد و با شريكان خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند، سپس به كشتن من بپردازيد و مهلتم ندهيد، همانا بر خدائي كه پروردگار من و شماست توكل مي كنم، سرنوشت همه جنبنده ها بدست قدرت اوست، پروردگار من بر راه راست است.

(پس آنان را نفرين كرده فرمود:) بار الها، بارانهاي آسمان را از آنان باز دار و سالهائي را مانند سالهاي قحطي يوسف بر آنان بفرست، و جوان ثقيفي (مختار) را بر آنان مسلط فرما، تا ساغرهاي تلخ و ناگوار مرگ را در كامشان خالي كند (و با دست انتقام هيچيك از اينها را فرونگذار، هر قاتلي را بسزاي قتل نفس و هر ضاربي را براي زدن كيفر دهد، و انتقام من و اصحاب و پيوستگان و پيروان مرا باز ستاند، زيرا) اينان ما را فريب دادند،


دروغگو شمردند و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، توكل ما فقط بر توست، به تو روي آورديم، و بازگشت همه به سوي توست.

پس از مركب فرود آمد و اسب سواري پيغمبر كه «مرتجز» نام داشت طلب نمود، و بر آن سوار شد و اصحاب خود را براي جنگ صف آرائي نمود. [10] .

مرحوم مقرم قبل از نقل اين خطبه مي نويسد: حضرت امام حسين عليه السلام سوار بر اسب خود شد و قرآني گرفت و بر سر خود گشود، و مقابل آن قوم ايستاد و فرمود: اي قوم، بين من و شما كتاب خدا و سنت جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد، سپس براي خود و براي آنچه با او بود از شمشير نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و زره و عمامه آن بزرگوار گواهي گرفت، و آن جماعت او را تصديق كردند.

آنگاه از آنها پرسيد: براي چه بر كشتن من اقدام مي كنيد؟

گفتند: به خاطر اطاعت از امير خود عبيدالله بن زياد. لذا آن حضرت اين خطبه را انشا فرمود. [11] .

علامه مجلسي رحمه الله از مناقب روايت كرده كه چون عمرسعد لشكر خود را براي جنگ با امام حسين عليه السلام آماده كرد، هر يك را در جاي خود گمارد، پرچمها را در جاي خود بر افراشت، جناح راست و چپ را مرتب كرد، و به قلب لشكر دستور داد پا برجا باشيد و گرد حسين را همچون حلقه احاطه كنيد.

آن حضرت نزديك لشكر آمد و آنها را به سكوت دعوت نمود، آنها اجابت نكردند. حضرت فرمود:

واي بر شما، چه زيان دارد كه گوش فرادهيد و سخن مرا بشنويد،

«انما أدعوكم الي سبيل الرشاد، فمن أطاعني كان من


المرشدين، و من عصاني كان من المهلكين، و كلكم عاص لأمري غير مستمع قولي، فقد ملئت بطونكم من الحرام، و طبع علي قلوبكم، ويلكم ألا تنصتون؟ (ألا تنصفون؟) ألا تسمعون؟»

«من شما را به راه رشد و سعادت مي خوانم هر كس مرا اطاعت كند هدايت يافته است، و هر كه نافرماني كند هلاكتش حتمي است، لكن شما از فرمان من سرپيچي مي كنيد و به گفتار من گوش نمي دهيد، زيرا شكمهايتان از حرام انباشته، و بر دلهاي شما مهر نهاده شده، واي بر شما آيا خاموش نمي شويد؟ (آيا انصاف نمي دهيد) آيا گوش نمي كنيد؟»

لشكر عمرسعد يكديگر را ملامت كردند و گفتند: گوش دهيد.

امام حسين عليه السلام ايستاد و همان خطبه اي كه از لهوف نقل شد ايراد كرد، آنگاه فرمود: عمرسعد كجاست؟ او را نزد من بخوانيد.

عمر را صدا كردند. او با اينكه ديدار حسين عليه السلام را ناخوش داشت ولي اجابت كرد.

آن حضرت فرمود: اي عمر، آيا مرا مي كشي به اميد آنكه اين زنازاده پسر زنازاده به تو حكومت ري و گرگان دهد! والله كه اين ولايت براي تو ناگوار باشد و به مقصود خود نخواهي رسيد، اين عهدي است كه به من رسيده، هر چه خواهي بكن كه پس از من نه به شادي دنيا شاد گردي و نه در آخرت.

گويا مي بينم سر تو را در كوفه بر ني نصب كرده اند، و كودكان آن را نشانه گرفته بر آن سنگ افكنند.

عمر خشمگين شد و روي بگردانيد و به سپاه خود بانگ زد؛ چه انتظار مي كشيد، همه


يكباره بتازيد كه اينها يك لقمه بيش نيستند [12] .

طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پير مردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام مي گريستند و مي گفتند:

«اللهم أنزل نصرك».

«خدايا نصرت خود را بر او نازل فرما».

گفتم: اي دشمنان خدا، چرا فرود نمي آئيد او را ياري كنيد؟!

سعيد گفت: ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام مردم را موعظه مي فرمود در حالي كه جبه اي از برد پوشيده بود... [13] .



پاورقي

[1] مرحوم شوشتري مي‏فرمايد: مؤذن امام حسين عليه‏السلام حجاج بن مسروق بود که او نيز از شهداست، لکن سپيده دم عاشورا آن جناب به علي‏اکبر عليه‏السلام دستور داد اذان بگويد، و امام عليه‏السلام با اصحاب خود نماز صبح را ادا نمودند. آنگاه به اهل بيت و ياران خود فرمودند: گواهي مي‏دهم که همه‏ي ما غير از علي (يعني امام سجاد عليه‏السلام) کشته مي‏شويم.

اصحاب با شنيدن اين خبر شاد و مسرور گرديدند. (مجالس المواعظ : 57 م 6).

[2] بنا بر نقل بعضي: 20 نفر از اصحاب خود را با زهير در طرف راست، و 20 نفر با حبيب در طرف چپ قرار داد و خود آن جناب در قلب لشکر قرار گرفت. (منتهي‏الامال).

[3] مادر شمر به زنا و به دنائت فطرت و خبث، معروفه بود. در «ذخيرة الدارين» از هشام کلبي روايت کرده که زن ذي‏الجوشن به مکاني مي‏رفت در راه تشنه شد از شباني آب طلب کرد، گفت: آبت نمي‏دهم تا مقصود مرا حاصل کني، و او قبول کرد و به شمر حامله شد. (منتخب التواريخ : 240 ب 5 ف).

[4] ارشاد: 98:2، تاريخ طبري: 423:5، الموسوعة : 413 و 415 ح 394 و 396.

[5] سوره‏ي يونس، آيه‏ي 71.

[6] سوره‏ي اعراف، آيه‏ي 196.

[7] سوره‏ي دخان، آيه‏ي 20، و سوره‏ي غافر، آيه‏ي 27.

[8] ارشاد: 100:2، و تاريخ طبري: 424:5، کامل ابن‏اثير: 61:4، الموسوعة : 418 ح 401، و با کمي اختلاف؛ مثير الأحزان : 51.

[9] ابن ابي الحديد قبل از نقل خطبه‏ي شريف مي‏نويسد: بزرگ سرافرازي که به مردم آموخت مرگ با شرافت در سايه‏ي شمشير بر دنياي پست برترين دارد؛ ابو عبدالله حسين بن علي بن أبي‏طالب بود که بر او و اصحابش امان عرضه شد ولي از ذلت خودداري نمود.

و بعد از نقل خطبه مي‏نويسد: از ابوزيد علوي نقيب بصري شنيدم که مي‏گفت: اشعاري که ابي‏تمام براي محمد بن حميد طائي سروده همانا شايسته‏ي حضرت حسين است... (شرح نهج‏البلاغة: 249:3 ب 51).

[10] لهوف : 96، الموسوعة : 421 ح 402، و با اختلاف کمي در عبارت؛ مثيرالأحزان : 54 و بحارالانوار: 8:45، مقتل خوارزمي: 6:2، تحف العقول : 173.

[11] مقتل مقرم : 286.

[12] بحارالانوار: 8:45، نفس المهموم : 245.

[13] تاريخ طبري: 392:5، منتهي الامال: 347:1.