بازگشت

روز هشتم محرم


مرحوم شيخ مفيد مي نويسد: چون امام حسين عليه السلام فرود آمدن لشكر را با عمرسعد در نينوي، و آمادگي آنها را براي جنگيدن مشاهده نمود، به عمرسعد پيغام فرستاد كه مي خواهم با تو ديدار كنم، لذا شبانه يكديگر را ديدار كرده و مدت طولاني با هم گفتگو نمودند.

سپس عمر سعد به ابن زياد نامه اي نوشت كه همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پريشاني را برطرف نمود و كار اين امت را اصلاح كرد و حسين با من پيمان بست كه از همانجا كه آمده باز گردد، يا به يكي از سرحدات برود، و همچون ديگر مسلمانان زندگي كند، و در سود و زيان مسلمانان همانند يكي از ايشان باشد، يا به نزد يزيد برود و دست در دست او گذارد [1] و هر چه خود انجام دهد، و در اين پيمان خوشنودي تو و اصلاح كار امت است.

چون عبيدالله نامه را خواند گفت: اين نامه ي شخصي خيرخواه و دلسوز بر مردم است. شمر بن ذي الجوشن - لعنه الله - برخاست و گفت: آيا اين سخن را از او مي پذيري، اكنون كه حسين به سرزمين تو آمده و پهلوي تست؟ بخدا اگر از اين سرزمين به سلامت برود، و دست در دست تو نگذارد، نيرومندتر گردد و تو ناتوان تر خواهي شد. پيشنهاد او را


مپذير، زيرا اين كار نشانه ي سستي است، ولي از او بپذير كه خود و پيروانش به حكم تو گردن نهند، آنگاه اگر تو آنان را كيفر كني تو بدان سزاوارتر خواهي بود، و اگر عفو كني آنهم بدست توست!

ابن زياد گفت: خوب پيشنهادي كردي و تدبير همين است كه تو گفتي. نامه اي مي نويسم نزد عمرسعد ببر كه بايد بر حسين و پيروانش پيشنهاد كند كه تن به حكم من دهند، اگر بدان تن دادند آنان را زنده به نز من فرستد و اگر ابا كردند بايد به ايشان بجنگد.

اگر عمرسعد اين كار را انجام داد، تو نيز فرمانبردار او باش و از دستورش پيروي كن، و چنانكه سرپيچي كرد تو امير و فرمانده لشكر باش و گردن عمرسعد را بزن، و سر او را براي من بفرست.

و در نامه به عمرسعد نوشت: من تو را به نزد حسين نفرستاده ام كه خود را از جنگ با او بازداري و با او به مسامحه رفتار كني، و آرزوي سلامت و زندگي براي او داشته باشي، يا عذر براي او بتراشي، و درباره ي او پيش من وساطت كني، بنگر اگر حسين و اصحابش بدانچه من درباره ي ايشان حكم كنم تن دهند، و تسليم آن گردند، ايشان را به سلامت پيش من فرست و اگر نپذيرند بر آنان هجوم آور، تا ايشان را بكشي و مثله كني، چون سزاوار آن هستند. و چون حسين كشته شد اسب بر سينه و پشت او بتازان كه او عاق و ستمكار است. (مؤلف گويد:پناه بخدا مي برم از نوشتن اين جسارتها) و نه پندارم كه اين كار پس از مردن زياني رساند ولي با خود گفته ام كه اگر او را كشتم چنين كاري با او بكنم. (به پيروي از هند جگرخوار و ابي سفيان و... كه چنين كارها مي كردند).

اگر تو به اين دستور رفتار كردي پاداش فردي مطيع و حرف شنو به تو دهيم، و اگر آن را نپذيري دست از كار ما و لشكر ما بكش، و لشكر را به شمر واگذار، زيرا ما او را امير بر كار خود كرديم.

شمر نامه عبيدالله را براي عمرسعد آورد، چون نامه را خواند به او گفت: تو را چه مي شود! بواي بر تو، خدا آواره ات كند و زشت گرداند آنچه براي من آورده اي، بخدا گمان


دارم تو مانع از اينكه پيشنهاد مرا پپذيرد، و كاري كه ما اميد اصلاح آن را داشتيم بر ما تباه ساختي، بخدا سوگند حسين تسليم كسي نمي شود، همانا جان پدرش علي در سينه ي اوست (و او كسي نيست كه تن به ذلت و خواري دهد).

شمر گفت: اكنون بگو چه خواهي كرد؟ آيا فرمان امير را انجام مي دهي و با دشمنش مي جنگي، يا كنار مي روي و لشكر را به من وا مي گذاري؟

عمرسعد گفت: نه، چنين نكنم و امارت لشكر را به تو وانگذارم و خود انجام دهم، تو امير بر پيادگان باش.

عمرسعد عصر روز پنجشنبه نهم محرم براي جنگ با امام حسين عليه السلام مصمم شد [2] .


پاورقي

[1] چنانکه مي‏دانيم و از سخنان آن حضرت در خلال روايات و شرح حال آن بزرگوار پيش از اين گذشت روشن است که امام حسين عليه‏السلام هرگز حاضر نبود با يزيد بيعت کند و دست در دست او بگذارد و يا تسليم شود.

محدث قمي در نفس المهموم (:221) از طبري (413:5) و کامل ابن‏اثير و ديگران از عقبة بن سمعان نقل مي‏کند که گفت: من از مدينه تا مکه و از مکه تا عراق با امام حسين عليه‏السلام بودم و از او جدا نشدم تا آنگاه که آن جناب شهيد شد و تمام سخنان او را شنيدم، هيچگاه چنين سخني نفرمود که «من حاضرم دست در دست يزيد گذارم».

و در سخنان عمرسعد با شمر خواهد آمد که مي‏گويد: حسين تسليم کسي نمي‏شود. بنابر اين عمرسعد از پيش خود اينگونه نوشته که شايد کار به جنگ و خونريزي نکشد.

[2] ارشاد: 89:2.