بازگشت

حركت امام حسين از مكه به سوي كربلا


حضرت سيدالشهداء عليه السلام روز سوم شعبان سال 60 وارد مكه شدند و تا روز هشتم ذي الحجه در آن شهر تشريف داشتند، و در آن مدت شيعيان از شهرهاي مختلف از فيض وجودش بهره مي گرفتند.

چون ماه ذي الحجه فرارسيد حضرت احرام حج بستند، و چون يزيد جمعي را به بهانه حج فرستاده بود كه آن حضرت را دستگير كرده به نزد او برند، يا وي را به قتل رسانند، آن حضرت احرام حج را به عمره تبديل نمودند، و بعد از انجام اعمال عمره عازم عراق گرديدند. [1] .

در چند حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه چون حضرت مي دانست نخواهند گذاشت حج راتمام كند، احرام به عمره مفرده بستند و عمره را به اتمام رسانيدند (يعني تبديلي صورت نگرفته است). [2] .

مرحوم سيد قدس سره مي فرمايد: روايت شده كه امام حسين عليه السلام هنگام بيرون رفتن از مكه براي ايراد خطبه بپا خاست و فرمود:

«الحمد لله، ما شاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله، و صلي الله علي رسوله، خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة»

«ستايش مخصوص خداست و آنچه خدا بخواهد مي شود و نيروئي جز از خداوند نيست، درود خداوند بر پيامبر باد، مرگ بر فرزند آدم همچون


گردنبند در گردن دختران جوان است»،

چقدر مشتاقم به ديدار گذشتگانم آن چنانكه يعقوب به ديدار يوسف اشتياق داشت، مرا مقتلي مقرر است كه بايد به آنجا برسم.

گويا مي بينم پيوندهاي بدن مرا گرگان بيابان در سرزميني كه ما بين نواويس [3] و كربلاست از هم جدا مي كنند، و شكمهاي آمال و انبانهاي خالي خود را، از من انباشته كنند.

آدمي ناگزير از سرنوشت است، ما خاندان رسالت به رضاي خداوند راضي هستيم، و بر بلاي او شكيبائي مي كنيم، و خداوند بهترين پاداش شكيبايان را به ما عطا خواهد كرد. هرگز پاره ي تن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از او جدا نگردد، و همگي در حظيرة القدس در كنار اويند، تا ديده اش به آنان روشن شود، و وعده ي الهي به آنان تحقق يابد.

«ألا و من كان باذلا فينا مهجته، موطنا علي لقاء الله نفسه، ليرحل معنا، فانني راحل مصبحا انشاءالله»

«هر كه خواهد خون دل خود را در راه ما نثار كند و در طلب لقاي حق نفس خود را آماده نموده است، با ما كوچ كند، كه من بامدادان كوچ خواهم كرد انشاء الله» [4] .

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: شبي كه امام حسين عليه السلام تصميم داشت صبح آن از مكه خارج شود محمد حنفيه به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: اي برادر، خود ميداني كه اهل كوفه چگونه با پدر و برادر تو مكر و حيله نمودند، مي ترسم با شما هم چنين كنند، اگر رأي شريفت قرار گيرد در مكه كه حرم خداست بماني، عزيز و مكرم خواهي بود و كسي متعرض جنابت نخواهد شد.

حضرت فرمود:اي برادر، مي ترسم يزيد بناگاه مرا بكشد و احترام اين خانه با كشته


شدن من از ميان برود.

محمد حنفيه گفت: اگر چنين است به جانب يمن يا گوشه بياباني برو كه كسي را به تو دسترسي نباشد. حضرت فرمود: در اين باره فكر كنم.

هنگام سحر آن بزرگوار از مكه حركت نمود. چون خبر به محمد رسيد، آمد و مهار ناقه ي آن حضرت را گرفت و عرض كرد: اي برادر، مگر وعده ندادي كه پيشنهادم را مورد توجه قرار دهي؟ فرمود: چرا، عرض كرد: پس چرا با اين شتاب بيرون مي روي؟

فرمود: وقتي از تو جدا شدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد من آمد و فرمود:

«يا حسين اخرج فان الله شاء أن يراك قتيلا» [5] .

«اي حسين، بيرون برو همانا خداوند خواسته كه تو را كشته ي راه خود ببيند».

محمد گفت: انا لله و انا اليه راجعون، هر گاه به عزم شهادت مي روي چرا اين زنها را با خود مي بري؟

فرمود:

«ان الله قد شاء أن يريهن سبايا»

«مشيت خدا بر اين است كه آنها را اسير و گرفتار راه خود ببيند».

اين را فرمود و با محمد خداحافظي كرده، حركت نمود [6] .

بنابر روايات معتبره؛ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر جلو آمده و هر كدام با اصرار آن حضرت را از حركت به سوي عراق منع مي كردند، و آن حضرت هر كدام را جوابي داده و با آنها وداع مي كرد.

ابن عباس اضافه مي كند: حال كه رأي شريفت بر اين سفر قرار گرفته، اولاد و زنهاي


خود را بگذار و آنها را با خود مبر... مبادا كه شما را در مقابل اهل و عيال شهيد كنند و آنان تو را به آن حالت مشاهده نمايند. حضرت قبول نكرد و اهل بيت خود را به كربلا برد.

نقل شده در روز شهادت آن حضرت، آن جناب نظري به زنها و خواهران خود افكند، ديد كه به حالت جزع و اضطراب از خيمه بيرون مي آيند و بر كشتگان نظر مي كنند و جزع مي نمايند، و آن جناب را با آن حال مظلوميت مشاهده مي كنند و گريه مي نمايند، آن حضرت كلام ابن عباس را ياد آورد و فرمود:

«لله در ابن عباس فيما أشار علي به» [7] .

افراد ديگر مثل فرزدق شاعر آن حضرت را از رفتن منع كردند و آن جناب قبول نكرده به سوي عراق حركت نمودند.

ما قبلا به تفصيل بيان كرديم كه تكليف واقعي و ظاهري آن بزرگوار اقتضا مي كرد كه از حرم خدا خارج شده، به عراق سفر نمايد، شگفت آنكه افرادي چون ابن عباس همراه آن حضرت نشدند.

بعد از حركت امام حسين عليه السلام از مكه عبدالله بن جعفر طيار (شوهر حضرت زينب عليهاالسلام) دو فرزند خود عون و محمد را با نامه اي به نزد آن جناب فرستاد و در نامه چنين نوشته بود:

«شما را بخدا سوگند مي دهم كه از اين سفر منصرف شويد، زيرا از اين راهي كه مي رويد بر شما ترسناكم، كه مبادا شهيد شويد و اهل بيت شما مستأصل شوند، اگر تو از ميان بروي روشنائي زمين خاموش خواهد شد، چون تو چراغ فروزان راه يافتگان و پشت و پناه مؤمنان هستي، به راهي كه مي روي شتاب مكن، خودم به دنبال نامه خدمت مي رسم».


بعد از فرستادن اين نامه، به نزد عمرو بن سعيد (فرماندار يزدي در مكه) رفت و از او خواست كه امان نامه اي براي آن حضرت بنويسد، و از آن جناب بخواهد كه از اين سفر مراجعت كند، عمرو نامه امان براي آن حضرت نوشت و وعده صله و احسان و حسن جوار داد كه آن حضرت برگردد، و نامه را با برادر خود يحيي بن سعيد روانه كرد.

عبدالله بن جعفر با يحيي همراه شده نامه را به آن جناب رسانده، و اصرار در مراجعت از آن سفر نمودند، حضرت بعد از جواب نامه ي عمرو فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم، مرا امر فرمود، كه در پي امتثال آن امر روانه ام، گفتند: آن خواب چيست؟ فرمود: تا به حال به كسي نگفته ام و بعد از آنهم نخواهم گفت، تا خداي خويش را ديدار كنم.

چون عبدالله بن جعفر از بازگشت آن حضرت مأيوس شد به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد ملازم آن جناب باشند و بهمراهش بروند، و در ركابش شمشير زنند و خود با يحيي به مكه بازگشت. [8] .

آن بزرگوار با شتاب به سوي عراق روانه شد و توقف نفرموده تا به منزل ذات عرق رسيد [9] .

در آنجا بشر بن غالب را ملاقات كردند كه از عراق آمده بود، حضرت از او پرسيدند كه اهل عراق در چه وضعي بودند؟ گفت: دلهايشان با شما بود و شمشيرهايشان با بني اميه.

حضرت فرمودند: برادر بني اسد سخن راست گفت، خداوند مشيتش به هر چه تعلق پذيرد انجام مي دهد، و هر چه اراده فرمايد حكم مي كند [10] .

چون خبر آمدن امام حسين عليه السلام به طرف كوفه، به ابن زياد رسيد، حصين بن نمير - رئيس سربازان و نگهبانان - را با لشكر انبوه به قادسيه (كه در پانزده فرسخي كوفه است) فرستاد، و او از قادسيه تا خفان را از يك سو، و از قادسيه تا قطقطانيه را از سوي ديگر از


لشكر خود پر كرد. (و همه ي اين مسير را كنترل كرده و تحت نظر گرفت) و به مردم گفت: حسين متوجه عراق است، (مراقب باشيد).

آن حضرت از ذات عرق حركت كرد، چون به حاجز - كه جائي از بطن الرمة است - رسيد، (هنوز خبر شهادت مسلم به آن حضرت نرسيده بود) قيس بن مسهر صيداوي (به قول بعضي: عبدالله بن يقطر) را با نامه اي به كوفه فرستاد، و در آن نامه به مردم كوفه نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

«نامه اي است از حسين بن علي، به سوي برادران خويش از مؤمنين و مسلمين، بعد از سلام و حمد پروردگار؛ همانا نامه مسلم به من رسيد كه در آن از نيك انديشي و اتفاق شما براي ياري ما، و گرفتن حق (از دست رفته ي) ما خبر مي داد. من از خدا خواسته ام كه كار ما را نيك گرداند، و بهترين پاداش را در اين باره به شما بدهد. من روز سه شنبه هشتم ذي الحجه - روز ترويه - از مكه به سوي شما رهسپار شدم، و چون اين فرستاده من به شما رسيد در كار خود بشتابيد و كوشش كنيد، زيرا من همين روزها بر شما وارد مي شوم. السلام عليكم و رحمةالله و بركاته. سبب نوشتن نامه اين بود كه مسلم 27 روز پيش از شهادت خود، نامه اي به آن بزرگوار نوشته و اظهار اطاعت و انقياد اهل كوفه نموده بود، و نيز جمعي از اهل كوفه به آن حضرت نوشته بودند كه در اينجا صد هزار شمشير براي ياري تو آماده است، درنگ مكن و به سوي ما بشتاب».


چون قيس - حامل نامه حضرت - به قادسيه رسيد، حصين بن نمير او را دستگير كرد، چون خواست او را تفتيش كند قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد، حصين او را به نزد عبيدالله فرستاد.

ابن زياد پرسيد: كيستي؟ گفت: مردي از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندش مي باشم. سؤال كرد: چرا نامه را پاره كردي؟ گفت: تا تو از مضمونش آگاه نشوي.

پرسيد: نامه از كه و به سوي چه كسي بود؟ گفت: از امام حسين عليه السلام به سوي جمعي از اهل كوفه، كه نامهايشان را نمي دانم.

ابن زياد در غضب شد و گفت: بخدا سوگند دست از تو بر ندارم تا آنكه نام اين افراد را بگوئي و يا آنكه بر منبر روي و به حسين بن علي و پدر و برادرش ناسزا بگوئي. قيس گفت: اما نام افراد را نخواهم گفت، و اما لعن بر حسين و پدر و برادرش را حاضرم.

قيس بر منبر رفت و بعد از حمد و ثناي خداوند گفت:

اي مردم، اين حسين بن علي - بهترين بندگان خدا، پسر فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - است (كه به سوي شما مي آيد) و من فرستاده او به جانب شمايم. او را بپذيريد. آنگاه ابن زياد و پدرش را لعنت كرد، و براي علي بن أبيطالب عليه السلام از خدا رحمت خواست و بر او درود فرستاد.

جريان به ابن زياد گزارش داده شد، ابن زياد دستور داد او را از بالاي قصر به پايين انداختند، چون بيفتاد استخوانهاي شريفش در هم شكسته شد و روح پاكش به جوار رحمت الهي شتافت.

برخي گفته اند: دست بسته او را به زمين انداختند، استخوانهايش در هم شكست و هنوز رمقي در او بود كه عبدالملك بن عمير او را شهيد كرد.

چون خبر شهادت او به حضرت حسين عليه السلام رسيد، اشك مبارك جاري شد، آنگاه فرمود: خداوندا، منزل نيكوئي براي ما و شيعيان ما آماده فرما، و در قرارگاه رحمتت ميان


ما و آنا جمع كن، كه تو بر همه چيز توانائي [11] .

قيس بن مسهر صيداوي مردي شريف و شجاع و در محبت اهل بيت عليهم السلام قدمي راسخ داشت. و چون خبر شهادتش به امام حسين عليه السلام رسيد، بي اختيار اشك از چشم مبارك فروريخت و فرمود:

(فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر...) [12] .

«برخي از مؤمنان بر آن عهد (عدم فرار از جنگ) ايستادگي كردند تا شهيد شدند و برخي منتظرند كه وفا كنند...».

كميت در شعر خود از او به شيخ بني صيدا [13] تعبير كرده مي فرمايد:

«و شيخ بني الصيدا قد فاظ بينهم»

«بزرگ بني الصيدا در ميان آنها جان سپرد» [14] .

امام حسين عليه السلام از منزل حاجز به سوي كوفه حركت نمودند، تا در آن بيابان به آب رسيدند. در آنجا عبدالله بن مطيع عدوي را ديدند كه در كنار آب فرود آمده بود. چون آن حضرت را ديد به نزد آن بزرگوار آمد و گفت: پدر و مادرم به قربانت اي پسر رسول خدا، چه چز تو را بدين سرزمين كشانده، و حضرت را گرفته از اسب فرود آورد.

امام حسين عليه السلام فرمودند: چنانكه ميداني معاويه از دنيا رفته، و مردم عراق به من نامه نوشته، مرا به سوي خود دعوت كرده اند.


عبدالله بن مطيع عرض كرد: اي فرزند پيامبر، خدا را به ياد تو مي آورم از اينكه حريم اسلام به سبب (شهادت) تو پاره شود. تو را بخدا سوگند دهم در باب حرمت قريش، تو را بخدا سوگند دهم درباره ي حرمت عرب، بخدا اگر آنچه در دست بني اميه است (از خلافت و حكومت) بخواهي تو را مي كشند، و بعد از شهادت تو از كشتن هيچكس پروا نخواهند كرد، و از هيچكس نخواهند ترسيد.

بخدا سوگند، اين حرمت اسلام است كه پاره مي شود، و حرمت قريش، و حرمت عرب است، پس اين كار را مكن و به كوفه مرو، و خود را در برابر بني اميه قرار مده.

امام حسين عليه السلام سخن او را نپذيرفتند و اين آيه را تلاوت فرمودند:

(قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا) [15] .

«بگو: هرگز جز آنچه خدا مقدر كرده به ما نخواهد رسيد»

و به راه خود ادامه داد.

از آن سو ابن زياد دستور داد تمام راهها؛ راه واقصه - نام مكاني در راه مكه - تا شام و تا بصره، همه را ببندند و نگذارند كسي از اين راهها بيرون برود يا داخل شود.

امام حسين عليه السلام به راه خويش مي رفت، و به ظاهر خبر از كوفه نداشت، تا در بين راه به عده اي از اعراب و باديه نشينها برخورد، از ايشان پرسيد: چه خبر؟ گفتند: بخدا ما خبري نداريم جز اينكه راهها را بر ما بسته اند، نمي توانيم بيرون برويم و نه بجائي وارد شويم. حضرت به راه خود ادامه دادند [16] .



پاورقي

[1] ارشاد: 67:2، بحارالانوار: 363:44، نفس المهموم : 162.

[2] جلاء العيون:369.

[3] توضيح آن در باب زمين کربلا بيان شده است.

[4] لهوف : 60، بحارالانوار: 366:44، مثيرالأحزان : 41، کشف الغمة: 29:2، الموسوعة : 328.

[5] اين جمله اشاره به تلکيف واقعي آن حضرت مي‏باشد که قبلا به آن اشاره شد.

[6] لهوف : 63، بحارالانوار: 364:44، الموسوعة : 328.

[7] منتهي الآمال: 322:1.

[8] در تذکرة الشهداء : 84 مي‏نويسد که عبدالله جعفر بجهت پيري و ناخوشي نتوانست برود.

[9] ارشاد: 70:2، بحارالانوار: 366:44، الموسوعة : 332 و...

[10] بحارالانوار: 367:44، لهوف : 69، مثيرالأحزان : 42.

[11] ارشاد: 71:2، لهوف : 75، بحارالانوار: 369:44، مثيرالأحزان:42، الموسوعة : 339.

[12] سوره‏ي احزاب، آيه‏ي 23.

[13] دو نوع «صيداوي» داريم، يکي منسوب به: «صيدا» از شهرهاي لبنان در نزديکي صور، ديگري منسوب به: «صيدا» نياي بني‏الصيدا، که «ناجية بن حيان بن بشر صيداوي» مي‏باشد. قيس بن مسهر از تيره‏ي بني‏الصيدا و از تبار ناجيه‏ي صيداوي بود، که کميت او را بزرگ بني‏الصيدا تعبير کرده است. (انساب سمعاني: 119:8).

[14] منتهي الآمال: 324:1.

[15] سوره‏ي توبه، آيه‏ي 51.

[16] ارشاد 73:2، بحارالانوار: 370:44، الموسوعة : 340.