بازگشت

شهادت حضرت مسلم و هاني


محمد بن اشعث، مسلم را به قصر عبيدالله برد و گزارش دستگيري و اماني كه به او داده بود به ابن زياد داد. ابن زياد گفت: تو را نفرستادم كه به او امان دهي.

چون حضرت مسلم بر در قصر نشست، كوزه آب سردي ديد، گفت: از اين آب به من بدهيد. شخصي سخن ناروا گفت. عمرو بن حريث غلامش را فرستاد، آب در پياله ريخت و به دست آن حضرت داد كه بنوشد. آب را گرفت جام پر از خون شد و نتوانست بنوشد، تا بار سوم كه دندان ثناياي او در ظرف افتاد، فرمود: الحمد لله اگر قسمت بود نوشيده بودم.

او را نزد ابن زياد بردند، به او سلام نكرد. محافظ ابن زياد گفت: چرا به امير سلام نمي كني؟ گفت: مي خواهد مرا بكشد چه سلامي به او بدهم! و اگر مرا نكشت سلام بسيار بر او خواهم كرد.

ابن زياد گفت: بجان خودم كشته مي شوي، فرمود: چنين است؟ گفت: آري حضرت فرمود: بگذار به يكي از خويشان خود وصيت كنم. گفت: وصيت كن. مسلم رو به عمر سعد كرد و گفت: ميان من و تو خويشي است، و با تو يك سخن محرمانه دارم. او نپذيرفت. ابن زياد گفت: قبول كن.

به گوشه اي رفتند. حضرت مسلم به او گفت: من در كوفه هفتصد درهم قرض دارم، شمشير و زره مرا بفروش و قرض مرا ادا كن. دوم: وقتي مرا كشتند بدن مرا دفن كن. سوم آنكه به حضرت امام حسين عليه السلام بنويس كه به كوفه نيايد، چون من نوشته ام كه مردم كوفه با آن حضرتند.

عمر سعد تمام وصيت هاي مسلم را براي ابن زياد نقل كرد و او در جواب گفت: اي عمر، خيانت كردي.

بين ابن زياد و حضرت مسلم سخنان بسيار گذشت، تا ابن زياد فرمان داد او را بالاي


قصر برند و گردن بزنند. [1] .

او را به بام قصر بردند در حالي كه زبانش به ذكر خداوند مشغول بود، و با خداوند مناجات مي كرد و عرض مي كرد: بار الها، ميان من و اين گروه حكم كن كه ما را فريب دادند و دروغ گفتند، و دست از ياري ما برداشتند.

حرام زاده اي آن مظلوم را در موضعي از بام قصر برد و سر مباركش را از تن جدا كرد و آن سر نازنين بر زمين افتاد، پس بدن شريفش را دنبال سر از بام به زير افكند، و خود ترسان و لرزان به نزد ابن زياد شتافت.

آن ملعون پرسيد كه سبب چيست؟ گفت: در وقت كشتن مسلم، مرد سياه مهيبي را ديدم كه در برابر من ايستاده بود و انگشت خويش به دندان مي گزيد، و من چندان از او هول و ترس داشتم كه تا به حال چنين نترسيده بودم.

آن ملعون گفت: چون مي خواستي بخلاف عادت كار كني، دهشت بر تو مستولي شده و خيال در نظر تو آمده است. [2] .

به روايت ديگر: پيش از كشتن، اين حالت را مشاهده كرد و دستش خشك شد، چون خبر به ابن زياد رسيد او را طلبيد، بعد از استعلام و جواب خود (كه نقل كرديم) ديگري را بر بام قصر فرستاد، چون او نيز اراده ي كشتن مسلم كرد، صورت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديد و از ترس هلاك شد. پس ابن زياد ملعون ديگري را فرستاد و او حضرت مسلم را شهيد كرد. [3] .

آنگاه ابن زياد هاني را براي كشتن طلبيد، و هر چند محمد بن اشعث و ديگران براي او شفاعت كردند فايده نبخشيد، و فرمان داد هاني را به بازار گوسفند فروشان ببرند و گردن بزنند.

او را كتف بسته از قصر بيرون آوردند و هر چه فرياد كرد كسي به ياري او برنخاست،


پس با زور دست خود را از بند رها كرد و فرمود: آيا عمودي، كاردي، سنگي، استخواني نيست كه مردي از خود دفاع كند.

ياران ابن زياد اطراف او را گرفتند و او را محكم بستند، و گفتند: گردن بكش. فرمود: در اين باره سخي نيستم، و شما را در كشتن خويش كمك نمي كنم.

پس يكي از غلامان ابن زياد بنام رشيد تركي ضربتي بر او زد كه اثر نكرد، حضرت هاني فرمود:

«الي الله المعاد الي رحمتك و رضوانك»

«بازگشت همه به سوي خداست، بار خدايا مرا به سوي رحمت و رضوان خود ببر»

ضربت ديگري زد و آن بزرگوار را به شهادت رساند. [4] .

ابن زياد امر كرد جسد مسلم و هاني را بگرد كوچه و بازار بگردانند، و در محله ي گوسفند فروشان به دار زنند. [5] .

بنا به نقل طريحي رحمه الله؛ بدن حضرت مسلم و هاني را در بازارها مي كشيدند، خبر به بني مذحج رسيد، بر اسبان خود سوار شدند و با آنها جنگيدند و بدن آن دو را از آنها گرفتند و غسل داده به خاك سپردند. [6] .

بنا به نقل مسعودي: ابن زياد دستور داد جسد مسلم را به دار آويختند و سرش را به دمشق فرستاد، و اين اول بدني بود از بني هاشم كه به دار آويزان شد و اول سر بود از آنها كه به دمشق فرستاده شد. [7] .

شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: حضرت مسلم روز سه شنبه هشتم ذي الحجه سال 60


هجري خروج كرد و همان روز حضرت امام حسين عليه السلام از مكه به قصد كوفه حركت نمود، و روز چهارشنبه 9 ذي الحجه (روز عرفه) همان سال كشته شد. [8] .

چون مسلم و هاني كشته شدند ابن زياد فرمان داد عبدالأعلي كلبي - كه از شجاعان كوفه بود - و عمارة بن صلحت ازدي را بخاطر حمايت و ياري حضرت مسلم دستگير و به قتل رسانند، و سرهاي مسلم و هاني را با نامه اي به سوي يزيد فرستاد و سرگذشت آنها را نوشت. يزيد ملعون در پاسخ از او تشكر كرد.

بنا بر نقل شيخ مفيد رحمه الله يزيد نوشت همانا به من اطلاع داده اند كه حسين به سوي عراق مي آيد، پس ديده بانان و افراد مسلح را بر مردم بگمارد و مراقب باش.

«و احترس و احبس علي الظنة، و اقتل علي التهمة»

«و بر هر كس گمان مخالفت بردي او را به زندان افكن و هر كه را نسبت مخالفت با ما به او دادند اگر چه از روي تهمت باشد بكش»،

و هر خبري پس از اين مي شود به من بنويس [9] .

جريان حضرت مسلم را بزرگان با تفصيل بيشتري نوشته اند، به نفس المهموم و بحار : 44 و... مراجعه شود.



پاورقي

[1] به ارشاد: 59:2 تا 63 مراجعه شود.

[2] لهوف:58، نفس المهموم : 117، بحارالانوار: 357:44 و....

[3] جلاء العيون : 368.

[4] ارشاد: 64:2.

[5] منتهي الآمال: 316:1.

[6] منتخب طريحي: 428:2 م 9.

[7] مروج الذهب: 72:3.

[8] ارشاد: 67:2.

[9] ارشاد: 67:2.