بازگشت

حركت امام حسين به سوي مكه


چون آن حضرت آماده ي حركت شد، شب هنگام بر سر تربت مطهر مادر خود فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و مرقد منور برادر خود امام حسن عليه السلام رفته، با آنها وداع نمود و صبح به خانه آمد تا روانه شود.

ابن قولويه به سند معتبر از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه چون امام حسين عليه السلام اراده نمود از مدينه بيرون رود، زنان بني هاشم جمع شدند و صدا به نوحه و زاري بلند كردند. آن مظلوم چون ناله و بي قراري ايشان را مشاهده نمود، فرمود: شما را بخدا سوگند مي دهم كه صبر كنيد و دست از جزع و بي تابي برداريد.

آنها گفتند: اي سيد و سرور ما، چگونه خود را از گريه و زاري منع كنيم و حال آنكه مثل تو بزرگواري از ميان ما مي رود و ما بي كسان را غريب و تنها مي گذارد، و نمي دانيم آخر كار تو با اين منافقان به كجا منتهي مي شود. پس نوحه و سوگواري را براي چه روزي بگذاريم. بخدا سوگند اين روز نزد ما مانند روزي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، و مانند روزي است كه حضرت فاطمه عليهاالسلام شهيد شد، و مانند روزي كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد و مانند روزي است كه رقيه و ام كلثوم وفات يافتند.

خداوند جان ما را فداي تو گرداند، اي محبوب قلب مؤمنان، و اي يادگار بزرگواران... [1] .

آن حضرت در دل شب به سر تربت مادر خود براي وداع رفت، و در بعضي كتب مذكور است كه بر مادر خود سلام كرد «السلام عليك يا اماه» حسين توست كه به وداع آمده و اين آخرين زيارت اوست، ناگاه از قبر مبارك فاطمه عليهاالسلام آوازي آمد: «عليك السلام يا مظلوم الأم و يا شهيد الأم و يا غريب الأم» پس به نحوي گريه بر آن حضرت


مستولي شد كه ديگر قدرت بر تكلم نداشت [2] .

شيخ مفيد با سند خود از حضرت امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه فرمودند:

هنگامي كه حضرت حسين عليه السلام شبانه از مدينه حركت نمود، گروههائي از ملائكه با صفهاي آراسته با سلاحهاي جنگي، سوار بر اسبهاي بهشتي خدمت آن حضرت آمدند و سلام كردند و گفتند: اي حجت خدا بر خلائق بعد از جد و پدر و برادر خود، همانا خداوند در موارد متعدد به وسيله ي ما جد تو را ياري فرموده، و اكنون نيز ما را به ياري تو فرستاده است. حضرت فرمود: وعده گاه من و شما در آن مكاني كه خداوند براي شهادت و دفن من قرار داده كه همان كربلاست، چون به آن بقعه رسيدم به نزد من آئيد.

ملائكه عرض كردند: اي حجت خدا، هر چه خواهي دستور فرما كه ما مأمور هستيم گوش به فرمان شما باشيم، و اگر از دشمني بيمناك هستي، ما به همراه تو باشيم.

فرمودند: از ايشان به من ضررري نمي رسد تا به محل شهادت خود برسم.

گروههائي از مؤمنين جن نزد آن حضرت ظاهر شدند و عرض كردند: آقا، ما شيعيان و ياران شمائيم، آنچه خواهيد امر فرمائيد، اگر بفرمائيد همه دشمنان شما را در همين ساعت هلاك كنيم بي آنكه شما حركتي بكنيد، ما دستور شما را اجرا مي كنيم.

حضرت فرمودند: خداوند به شما پاداش نيك دهد، مگر قرآني كه بر جدم نازل شده است نخوانده ايد كه مي فرمايد:

(أين ما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيدة) [3] .

«هر كجا باشيد اگر چه در كاخهاي بسيار محكم، مرگ شما مي رسد (و از مرگ به هيچ چاره اي رهائي نيابيد)».


و نيز خداوند مي فرمايد:

(قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم) [4] .

«بگو (اي محمد) اگر در خانه هاي خود هم بوديد باز آنانكه سرنوشت آنان كشته شدن است، البته از خانه به قتلگاه بيرون مي آمدند».

(بعلاوه) اگر من در شهر و وطن خود بمانم پس اين مردم نگونسار به چه وسيله امتحان شوند...

جنيان گفتند: اي حبيب خدا و فرزند حبيب خدا، بخدا سوگند اگر نه اين بود كه اطاعت امر شما واجب است و مخالفت آن جايز نيست، همه ي دشمنان شما را پيش از آنكه به شما دسترسي پيدا كنند مي كشتيم.

حضرت فرمودند: بخدا قسم، قدرت ما بر اين كار از شما بيشتر است، و لكن (مرحله اي است آزمايشي)

(ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة) [5] .

«تا هر كه هلاك شدني است بعد از اتمام حجت هلاك شود و هر كه لايق حيات ابدي است با اتمام حجت به حيات ابدي برسد» [6] .

چون امام حسين عليه السلام عازم حركت شد برادرش محمد حنفيه نزد او آمد و عرض كرد: اي برادر، تو از همه ي خلق پيش من محبوب تري، و بزرگوارترين آنها نزد من هستي، و من


نصيحت خود را از هيچ كس دريغ نكنم، و تو از هر كس به آن شايسته تري، چون تو از مني و جان و روح و چشم مني، و بزرگ خاندان ما هستي كه اطاعت شما بر من واجب است، زيرا خداوند شما را بر من شرافت داده و از سادات اهل بهشت نموده است.

به مكه برو، اگر آرامش يافتي چه بهتر و اگر وضع ديگري پيش آمد به شهرهاي يمن سفر كن كه آنها از ياران جد و پدر تو هستند.

«هم أرأف الناس و أرقهم قلوبا و أوسع الناس بلادا»

«آنها مردمي مهربان و خوش قلب و ساكن شهرهاي بزرگ هستند»

اگر آسوده خاطر بودي بمان وگرنه متوجه بيابانها و شكاف دره هاو كوهها مي شوي، و از شهري به شهر ديگر مي روي تا ببيني امر مردم به كجا مي انجامد، و خداوند بين ما و قوم فاسقين حكم فرمايد.

امام حسين عليه السلام فرمودند: اي برادر، بخدا اگر در دنيا هيچ پناه و ملجأي هم نباشد من با يزيد بيعت نمي كنم. پس محمد حنفيه سخن را قطع كرد و گريه نمود و آن حضرت نيز ساعتي گريستند و فرمودند: اي برادر، خداوند به تو جزاي خير دهد، خيرخواهي نمودي و رأي درست دادي. اكنون عازم مكه هستم، من و برادر و برادر زادگان و شيعيان خود - كه امر آنها امر من و رأي آنها رأي من است - مهياي اين سفر شده ايم و تو اگر خواهي در مدينه بمان و ديده بان من باش، و از امور دشمنان چيزي بر من پوشيده ندار.

آنگاه حضرت كاغذ و دواتي خواستند و سفارشنامه را براي او نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم

«هذا ما أوصي به الحسين بن علي بن أبي طالب الي أخيه محمد المعروف بابن الحنفية: ان الحسين يشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له و أن محمدا عبده و رسوله، جاء بالحق من عند الحق، و أن الجنة و النار حق و أن


الساعة آتية لا ريب فيها و أن الله يبعث من في القبور. و أني لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي صلي الله عليه و آله و سلم أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدي و أبي علي ابن أبي طالب عليه السلام. فمن قبلني بقبول الحق فالله أولي بالحق و من رد علي هذا، أصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين و هذه وصيتي يا أخي اليك و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه أنيب».

آن حضرت بعد از شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اقرار به بهشت و دوزخ و... مرقوم فرمودند:

«من به جهت تكبر و گردنكشي و قبول نكردن حق و فشاد و ظلم خارج نشدم بلكه براي اصلاح (خرابيهاي) امت جدم بيرون مي روم تا مردم را به كارهاي خوب و پسنديده دعوت كنم و از زشتيها بر حذر دارم و به سيره ي جدم و پدرم علي عليه السلام عمل نمايم. هر كه مرا بحق قبول كند، پس خدا به حق سزوارتر است، و هر كه مرا رد كند صبر مي كنم تا خداوند بين من و اين قوم بحق قضاوت فرمايد، و خدا بهترين حكم كنندگان است. اي برادر، اين است وصيت من به تو، و از خدا (در هر كار) توفيق مي طلبم و بر او توكل مي كنم و بازگشت من به سوي اوست».


حضرت حسين عليه السلام نامه را مهر نمود، و به برادرش محمد داد، و با او وداع كرده، دل دل شب خارج شد. [7] .

چون امام حسين عليه السلام از مدينه عازم حركت شدند، أم سلمه - رضي الله عنها - عرض كرد: فرزند جانم، با سفر خود به عراق مرا محزون مكن، زيرا از جدت شنيدم كه مي فرمود: فرزندم حسين در عراق در زميني كه آن را كربلا گويند كشته مي شود.

آن حضرت فرمودند: مادر جان، به خدا من به آن داناترم و به ناچار كشته مي شوم و چاره اي ندارم. بخدا روزي را كه در آن كشته مي شوم مي دانم، و قاتل خود را مي شناسم و بقعه اي كه در آن دفن خواهم شد مي دانم، و كساني كه از خاندان و خويشان و شيعيانم كشته مي شوند مي شناسم، و اگر بخواهي قبر خود را به تو نشان مي دهم.

سپس اشاره به سمت كربلا نمودند، زمين پست شد و ام سلمه لشكرگاه و موقف و محل شهادت و آرامگاه آن حضرت را ديد، سخت گريست و كار او را به خدا واگذار كرد.

آن حضرت فرمودند: اي مادر،

«قد شاء الله عزوجل أن يراني مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا، و قد شاء أن يري حرمي و رهطي و نسائي مشردين و أطفالي مذبوحين مظلومين مأسورين مقيدين و هم يستغيثون فلا يجدون ناصرا و لا معينا».

«خداي عزوجل خواسته كه مرا به ظلم و عدوان كشته ببيند و اهل و عيال و خاندان و زنان مرا رانده و در بدر بنگرد، و اطفالم را (بعضي) سر بريده و مظلوم و (بعضي) اسير و در بند و زنجير ببيند، در


حالي كه اسغاثه مي كنند و ياور و فريادرسي نيابند» [8] .

امام حسين عليه السلام به سوي مكه رهسپار شد در حالي كه اين آيه را قرائت مي نمود:

(فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين) [9] .

«(موسي از شهر مصر) با حال ترس و چشم براهي (به جانب شهر مدين) بيرون رفت و مي گفت: بار الها، مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده» [10] .

و راه (متعارف و جاده) بزرگ را در پيش گرفت. خاندان آن حضرت گفتند: خوبست مانند ابن زبير از بي راهه برويم تا تعقيب كنندگان به شما نرسند. فرمودند: نه بخدا قسم، من از راه راست جدا نشوم تا خداوند آنچه خواهد ميان ما حكم فرمايد.

امام حسين عليه السلام شب جمعه سوم شعبان وارد مكه شد و هنگام ورود اين آيه را مي خواند: (كه دنبال آيه ي گذشته است):

(و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي أن يهديني سواء السبيل)

«و چون رو به جانب شهر مدين آورد گفت: اميد است پروردگار من، مرا به راه راست رهبري فرمايد».

سپس در مكه فرود آمد و مردم مكه به خانه ي او رو آورده، به ديدنش مي آمدند و رفت و آمد مي كردند، و هر كه از بزرگان و مردم شهرها در آنجا بود به نزد آن حضرت آمد. [11] .


از آن سو چون خبر مرگ معاويه به مردم كوفه رسيد، درباره ي يزيد به جستجو پرداختند، و خبر بيعت نكردن امام حسين عليه السلام و امتناع ابن زبير از بيعت و رفتن آندو به مكه به گوش ايشان رسيد. شيعيان كوفه در خانه ي سليمان بن صرد خزاعي جمع شدند، و خبر هلاكت معاويه را به گوش همگان رساندند. پس حمد و ثناي خداي را بجا آوردند.

سليمان بن صرد از آن ميان گفت: همانا معاويه به هلاك رسيده و امام حسين عليه السلام از بيعت با بني اميه خودداري كرده و شما شيعيان او، و شيعيان پدرش هستيد، پس اگر او را ياري مي كنيد و با دشمنانش مي جنگيد، و در راه او از دادن جان دريغ نداريد، به آن حضرت نامه بنويسيد و آمادگي خود را به او اعلام كنيد، و اگر از پراكندگي و سستي در ياري او بيم داريد، او را گول نزنيد.

در حواب گفتند: نه، ما با دشمن او خواهيم جنگيد، و در راه او جانفشاني خواهيم كرد.

گفت: پس براي دعوت، نامه اي به آن حضرت بنويسيد... [12] .

نامه هاي متعددي براي آن بزرگوار از طرف مردم كوفه نوشته شد كه در يك روز ششصد نامه آمد، و آن حضرت جواب هيچكدام را نداد. تعداد نامه ها به دوازده هزار رسيد [13] .

تا اينكه آخرين فرستادگان مردم كوفه -هاني بن هاني و سعيد بن عبدالله - براي آن حضرت نامه آوردند، آنگاه امام حسين عليه السلام نامه اي در جواب مردم كوفه بدين مضمون نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

نامه اي است از حسين بن علي به گروه مؤمنان و مسلمانان، اما بعد؛

همانا هاني و سعيد نامه هاي شما را به من رساندند،


و ايندو آخرين فرستادگان شما بودند، و من همه ي آنچه را شما گفتيد و يادآور شديد دانستم، سخن بيشتر شما اين بود كه براي ما امام و پيشوائي نيست، به سوي ما بيا. شايد خداوند به وسيله ي تو ما را بر محور حق و هدايت گرد آورد.

«و اني باعث اليكم أخي و ابن عمي و ثقتي من أهل بيتي مسلم بن عقيل، فلعمري ما الامام الا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علي ذلك لله (ذات الله)، و السلام».

«من اكنون برادرم و پسر عمويم، و آنكس كه مورد اطمينان و وثوق من در ميان خاندانم مي باشد (يعني) مسلم بن عقيل را به سوي شما فرستادم. اگر او براي من نوشت كه رأي و انديشه ي شما و خردمندان و دانايانتان همانند سخن فرستادگان شما، و مضمون نامه هايتان مي باشد، انشاءالله بزودي به نزد شما خواهم آمد. به جان خودم قسم، امام و پيشوا نيست مگر آنكس كه به كتاب خدا در ميان مردم حكم كند، و به دادگستري بپا خيزد، و پيرو دين حق باشد، و نفس خود را بر آن حقيقت نگهداري نمايد. والسلام» [14] .



پاورقي

[1] جلاء العيون : 353.

[2] مهيج الأحزان: 24 م 1.

[3] سوره‏ي نساء، آيه‏ي 78.

[4] سوره‏ي آل‏عمران، آيه‏ي 154.

[5] سوره‏ي انفال، آيه‏ي 42.

[6] بحارالانوار: 330:44، لهوف : 66، جلاء العيون : 354.

[7] بحارالانوار: 329:44، مقتل خوارزمي: 187:1 ف 9.

[8] بحارالانوار، ج 331:44، معالي السبطين: 133:1.

[9] سوره‏ي قصص، آيه‏ي 21

[10] در رياض القدس: 179:1 اضافه دارد که سکينه خاتون مي‏فرمايد: «ما کان من أهل بيت أشد خوفا منا حين خرجنا من المدينة»: «هيچ اهل بيتي مثل ما ترسان نبود در آن هنگاميکه از مدينه بيرون مي‏رفتيم».

[11] ارشاد: 33:2.

[12] ارشاد: 34:2.

[13] لهوف : 35، مثيرالأحزان : 26.

[14] ارشاد: 36:2.