بازگشت

بيعت نكردن حضرت امام حسين


شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند: پدرم از پدرش امام سجاد عليهماالسلام نقل فرموده كه چون مرگ معاويه نزديك شد، پسرش يزيد - لعنه الله - را طلبيد و نزد خود نشانيد و گفت: پسرم، من گردنكشان را برايت رام كردم و شهرها را برايت آماده نمودم، و سلطنت را به كام تو انداختم، اما از سه نفر - كه با همه ي توان با تو مخالفت مي كنند - بر تو نگرانم، و آنها عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، و حسين بن علي عليه السلام مي باشند.

اما عبدالله بن عمر؛ در دل با توست، به او بچسب و دست از او بر مدار، و أما عبدالله بن زبير؛ اگر به او دست يافتي او را تكه تكه كن، چون همانند شيري كه بر شكار خود مي جهد بر تو حمله كند، و چون روباهي كه از سگ فرار مي كند (با مكر و حيله) از تو پنهان گردد.

و امام حسين بن علي عليهماالسلام؛ داني چه نسبتي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دارد و از گوشت و خون وي مي باشد. من مي دانم كه مردم عراق او را بر تو بشورانند، سپس دست از او بردارند و ضايعش كنند، اگر به او دست يافتي حق او را بشناس و مقام او را نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رعايت كن، و او را مؤاخذه مكن، ما را با او دوستي و خويشي هست، مبادا به او بدي كني، و از تو كاري ناخوشايند بيند.

چون معاويه هلاك شد و يزيد بعد از او متصدي امور گرديد، (پسر) عمويش (وليد بن) عتبه بن ابي سفيان [1] را حاكم مدينه ساخت، (پسر) عتبه به مدينه آمد و جاي مروان بن حكم را - كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود - گرفت، تا دستور يزيد را اجراء كند، مروان [2] .


گريخت و بر او دست نيافت.

(پسر) عتبه حضرت حسين بن علي عليهماالسلام را خواست و گفت: يزيد دستور داده با او بيعت كني. امام حسين عليه السلام فرمود: اي (پسر) عتبه، تو ميداني كه ما اهل بيت كرامت و معدن رسالتيم، نشانه هاي حقي هستيم كه خداي عزوجل در دلهاي ما به وديعت نهاده و زبان ما را بدان گويا ساخته، پس من به اذن خداي عزوجل سخن گويم؛ و از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: «خلافت بر فرزندان ابي سفيان حرام است» چگونه با خانداني بيعت كنم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي آنها چنين فرمود.

چون (پسر) عتبه اين را شنيد به منشي خود دستور داد نامه اي براي يزيد بنويسد كه براستي حسين بن علي براي تو حق خلافت و بيعت معتقد نيست، درباره ي او هر تصميم كه خواهي بگير.

چون نامه به يزيد - لعنه الله - رسيد به (پسر) عتبه نوشت: اين نامه كه به تو رسيد فورا جواب آن را بنويس، و در نامه شرح بده هر كه را مطيع من است و هر كه را با من مخالف است و بايد سر حسن بن علي به پيوست جواب نامه باشد.

اين خبر به امام حسين عليه السلام رسيد، آهنگ عراق نمود، چون شب شد به مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم تشريف آورد، تا با قبر آن حضرت وداع كند، چون به قبر رسيد نوري از قبر درخشيد و به جاي خود برگشت.

چون شب دوم براي وداع آمد، به نماز ايستاد و نماز را طول داد، آنگاه در سجده لحظه اي حالت خواب بر حضرتش عارض شد، و در خواب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديد كه او را در آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:

«بأبي أنت، كأني أراك مرملا بدمك بين عصابة من هذه الأمة، يرجون شفاعتي، ما لهم عند الله من خلاق، يا بني،


انك قادم علي أبيك و أمك و أخيك و هم مشتاقون اليك و ان لك في الجنة درجات لا تنالها الا بالشهادة»

«پدرم به قربانت، گويا تو را در ميان جمعي از اين امت كه اميد شفاعت مرا دارند! به خونت آغشته مي بينم [3] ، براي آنها نزد خدا بهره اي از خير نيست. فرزندم، تو نزد پدر و مادر و برادر خود مي آئي و همه مشتاق تواند، و همانا در بهشت براي تو درجاتي هست كه جز با شهادت بدان نمي رسي» [4] .

حضرت حسين عليه السلام گريان از خواب برخاست و نزد اهل بيت خود آمد، و خواب خود را به آنها نقل فرمود، و با آنها وداع كرد، و خواهران، دختر و برادر زاده اش قاسم را بر محمل سوار كرد و با بيست و يك تن از اصحاب و اهل بيت خود حركت نمود، كه از آنجمله اند؛ ابوبكر بن علي، محمد بن علي، عثمان بن علي، و عباس بن علي، و عبدالله بن مسلم بن عقيل و علي بن الحسين الأكبر، و علي بن الحسين الأصغر... [5] .


شيخ مفيد قدس سره نقل كرده است كه چون امام حسن عليه السلام از دنيا رحلت فرمود، شيعيان عراق بجنبش درآمدند، و براي امام حسين عليه السلام نوشتند كه ما معاويه را از خلافت خلع كرده با شما بيعت مي كنيم.

امام عليه السلام خودداري نمود و براي ايشان يادآور شد كه همانا ميان او و معاويه عهد و پيماني است كه شكستن آن جايز نيست، تا زمان آن بپايان رسد، و چون معاويه بميرد در اين كار انديشه خواهم كرد.

چون معاويه - عليه الهاوية - در نيمه ي رجب سال 60 هجري مرد، پسرش لعنه الله - نامه اي به وليد بن عتبة بن ابي سفيان - كه از طرف معاويه فرماندار مدينه بود - نوشت كه بدون درنگ از حسين براي او بيعت بگيرد و به هيچ وجه به او مهلت ندهد.

وليد شبانه كس به نزد آن حضرت فرستاد و او را خواست. امام حسين عليه السلام جريان را دانست و گروهي از نزديكان خود را خواسته به آنان دستور داد؛ سلاحهاي خويش را بردارند، و به ايشان فرمود: وليد در چنين وقتي مرا خواسته و من آسوده خاطر نيستم كه مرا مجبور به كاري كند كه من نتوانم آنرا بپذيرم، و از وليد نيز ايمن نمي توان بود، پس شما همراه من باشيد، چون من نزد او رفتم شما بر در خانه بنشينيد، اگر آواز مرا شنيديد، بر او درآئيد تا از من دفع كنيد.

امام حسين عليه السلام به نزد وليد آمد، مروان بن حكم را نزد او ديد. وليد خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد، سپس نامه ي يزيد و دستوري كه براي گرفتن بيعت از آن جناب داده بود، براي حضرت خواند.

آن بزرگوار فرمود: گمان ندارم تو قانع باشي كه من در پنهان با يزيد بيعت كنم، تا اينكه آشكارا بدانسان كه مردم بدانند بيعت نمايم؟ وليد گفت: آري چنين است.

امام حسين عليه السلام فرمود: پس صبر كن تا صبح شود و در اين باره انديشه كنم. وليد گفت: بنام خداوند اكنون باز گرد تا با گروهي از مردم (براي بيعت) به نزد ما بيائي.

مروان به وليد گفت: بخدا سوگند اگر حسين از تو جدا شود و بيعت نكند ديگر هرگز به


او دست نخواهي يافت، تا كشتار بسياري ميان تو و او بشود، او را نگهدار تا بيعت كند يا گردنش را بزني.

امام حسين عليه السلام از جا جست و به او فرمود: اي پسر زرقاء (زن كبود چشم) تو مرا مي كشي يا او؟! بخدا دروغ گفتي و خطا كردي [6] ، و از خانه بيرون رفت و با نزديكان خود براه افتاد و به منزل خويش آمد.

مروان به وليد گفت: گوش به سخن من ندادي، بخدا ديگر نمي تواني بر او دست يابي. وليد گفت: واي بحال ديگران باد اي مروان، پيشنهادي به من نمودي كه نابودي دين من در آن بود، بخدا دوست ندارم آنچه خورشيد بر آن مي تابد و از آن غروب مي كند از مال دنيا و ملك آن، از من باشد و من حسين را بكشم، سبحان الله! همينكه حسين گفت: من بيعت نمي كنم، من حسين را بكشم؟! بخدا سوگند، گمان ندارم كسي كه در روز قيامت به خون حسين باز خواست شود عقوبتش آسان باشد.

مروان گفت: اگر براي اين خاطر است، كار بجائي كردي. گر چه در دل كار او را خوش نداشت.

امام حسين عليه السلام آن شب را كه شب بيست و هفتم رجب سال 60 هجري بود در خانه خود ماند.

وليد هم آنشب سرگرم بيعت گرفتن از ابن زبير شد و او نيز از بيعت سر باز زده همان شب مدينه را به سوي مكه ترك كرد، چون صبح شد وليد مردي از بني اميه را با هشتاد سوار دنبال او فرستاد لكن به او دست نيافته، بازگشتند.


چون عصر روز شنبه شد، وليد گروهي را به نزد امام حسين عليه السلام فرستاد كه براي بيعت حاضر شود. آن حضرت فرمود: تا بامداد فردا صبر كنيد تا هر دو در اين باره بينديشيم. آنشب نيز از آن حضرت دست برداشت.

آن حضرت در همانشب - كه شب يكشنبه 28 رجب بود - از مدينه به سوي مكه رهسپار شد، و فرزندان و برادرزادگان و برادران و بيشتر خاندانش جز برادرش محمد حنفيه همراه او بودند. [7] .

مرحوم سيد بن طاووس بعد از نقل جريان بطور اختصار مي نويسد:

چون صبح شد حضرت حسين عليه السلام از خانه ي خويش بيرون آمد تا خبرها را بشنود، مروان را ديد. مروان به آن حضرت گفت: يا أبا عبدالله، من خيرخواه تو هستم، مرا اطاعت كن تا نجات يابي!

امام حسين عليه السلام فرمود: خيرخواهي تو چيست؟ بگو تا بشنوم.

مروان گفت: همانا من به تو دستور مي دهم با يزيد بيعت كني كه هم به نفع دين توست و هم به سود دنيايت. آن حضرت فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون، و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: الخلافة محرمة علي آل أبي سفيان»

«چه مصيبتي بالاتر از اينكه امت مسلمان به سرپرستي همچون يزيد دچار شوند، پس بايد با اسلام وداع نمود، از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمودند: خلافت بر فرزندان ابي سفيان حرام است» [8] .



پاورقي

[1] ظاهرا بايد «پسر عمويش وليد بن عتبه» باشد و کلمه‏ي «پسر» و «وليد بن» سقط شده است چنانکه قبلا توضيح داديم.

[2] ظاهرا بايد عبدالله بن زبير باشد که از مدينه فرار کرد، در اينجا بخشي از مطلب سقط شده و يا تصحيفي در عبارت صورت گرفته است، چون مروان بن حکم در مجلسي که امام حسين عليه‏السلام بر پسر عتبه وارد شد حاضر بود، و او را به قتل آن حضرت تحريک مي‏کرد.

[3] در بحارالانوار: و ديگر منابع در اينجا اضافي دارند (که گويا در چاپ امالي افتاده است): «جسدت را بخونت آغشته نموده و در زمين کرب‏وبلا تو را ذبح کنند، در ميان گروهي از امت ميشوم من، و تو در آنحالت تشنه باشي و شربت آبي به تو ندهند و ترا سيراب ننمايند».

(بحارالانوار: 328:44، مهيج الأحزان :32، مقتل خوارزمي: 187:1، مقتل عوالم : 54).

[4] در بحارالانوار و ديگر منابع ياد شده اضافي دارد: «پس در آن حال بجد بزرگوارش نظر انداخته فرمود: «يا جداه، لا حاجة لي في الرجوع الي الدنيا فخذني اليک و أدخلني معک في قبرک»: «اي جد بزرگوار، مرا حاجتي به برگشتن به دنيا نيست مرا بگير و با خود بقبرت ببر» (و از غمها و دردهاي دنيا مرا خلاص کن).

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: تو را چاره نيست از برگشتن به دنيا، تا شربت شهادت بچشي و به ثواب بزرگي که خداوند برايت نوشته نائل گردي...».

[5] امالي صدوق: 150 م 30 ح 1، بحارالانوار: 310:44 ح 1.

[6] مرحوم سيد بن طاووس و ديگران مطلبي اضافي دارند: سپس رو به وليد نموده، فرمود: اي امير، ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم، آستانه‏ي ما محل آمد و شد ملائکه است، دفتر وجود به نام ما گشوده و ختم مي‏گردد، و يزيد مردي است فاسق و شرابخوار و آدم‏کش که آشکارا فسق مي‏کند. و همچون مني با چنين کسي بيعت نخواهد نمود. لکن ما و شما صبح کنيم و خوب انديشه نمائيم که کداميک از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم.

(لهوف: 23، بحارالانوار: 325:44، مقتل خوارزمي: 184:1، مثيرالأحزان: 24).

[7] ارشاد مفيد: 29:2.

[8] لهوف: 24 و نظير آن در مثير الأحزان: 24.