بازگشت

علل قيام حضرت ابا عبدالله الحسين


با روشن شدن مطالب گذشته و اينكه يكي از مهم ترين حوادث تاريخي قضيه عاشوراست كه احتياج به تأمل و تفكر دقيق دارد، طبعا هر انساني كه اين حادثه ي غم انگيز را مورد مطالعه قرار مي دهد، سؤالاتي براي او مطرح خواهد شد كه از ميان آنها دو سؤال مهم توسط بزرگان و نويسندگان و حتي افراد عادي مطرح شده و هر كس سعي نموده كه براي آن پاسخ صحيحي بيابد.

1- آنچه مسلم است مصائب وارده بر حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اهل بيت بزرگوارش به حدي است كه قلم از بيان آن عاجر است. بني اميه در آن مدت كوتاه نسبت به سالار شهيدان و فرزندان و اصحاب باوفايش چندان ظلم و بيدادگري روا داشتند كه امام سجاد عليه السلام بيرون مدينه خطاب بمردم فرمود:

«... چين روشي در نسلهاي پيشين نشنيده ايم... سوگند بخدا اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيشنهاد جنگ با ما را مي داد، آن چنان كه سفارش ما را كرد، اينان بيشتر از آنچه با ما رفتار كردند نمي توانستند نسبت به ما ظلم نمايند انا لله و انا اليه راجعون! چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود». [1] .

اكنون سؤال اين است كه چگونه ممكن است مردمي كه خود را مسلمان و از امت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي پنداشتند فرزند عزيز او را با برادران و فرزندان و همراهانش كه بهترين خلق خدا بودند با آن وضع فجيع با لب تشنه، غريبانه و مظلومانه به شهادت برسانند، و حتي به كودكان او هم رحم نكنند! بدنهاي مطهر آنها را زير سم اسبان پايمال كنند، اهل بيت او را مانند بيگانگان به اسارت گرفته، به گرد شهرها بگردانند؟! و از هيچ


ظلم و آزاري دريغ نورزند؟ [2] .

2- بر فرض كه حضرت امام حسين عليه السلام مأمور به ظاهر بود با آن اشراف علمي و اطلاع دقيقي كه از اوضاع و شرايط شهر كوفه داشتند و پيوسته توسط افراد مختلف به آن حضرت يادآوري مي شد، چرا به اين كار اقدام كردند و انگيزه ي اصلي حركت و قيام آن بزرگوار چه بوده است؟

براي يافتن پاسخ اين سؤال، ناگزير از جستجوي عواملي هستيم كه در واقع زمينه ساز حادثه كربلا بوده و يا نقشي در مهيا ساختن زمينه ي آن واقعه داشته اند.


نظري به تاريخ اسلام ولو اجمالا، بخصوص از آغاز هجرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه تا سال 61 هجري كه سال وقوع حادثه ي عاشورا مي باشد ضروري است.

از همان آغاز علني شدن دعوت به اسلام از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بلكه از اولين روزي كه خويشاوندان حضرت، به پذيرش اسلام دعوت شدند و بر اساس رواياتي كه شيعه و سني نقل نموده اند كه امر سرپرستي و ولايت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام از طرف آن حضرت اعلام گرديد، سينه ها و دلهاي سرشار از ظلمت و تاريكي قريش كه پرده هاي جهل و نفاق و ناداني و بغض و عداوت را بر تاريك خانه ي انديشه و بصيرت خود افكنده، و در اثر پرستش بتها و پيروي از هواهاي نفساني خود از شبهاي ظلماني هم سياه تر گشته بود، از كينه و كيد و عناد و حسد، نسبت به حضرت علي عليه السلام مملو گرديد.

با سفارشهاي مكرر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد اهميت ولايت آن بزرگوار [3] نه تنها از اين دشمني و حق ستيزي كاسته نشد، بلكه پيوسته بر آن عناد و حسد افزوده گشت.

با تصميم سران مكه در مورد به قتل رساندن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و فرمان آن حضرت به اميرالمؤمنين عليه السلام مبني بر خوابيدن در رختخواب آن جناب - كه هجرت به مدينه ميسر شد - زمينه ي بيشتري جهت تشديد دشمني با اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فراهم شد.

در دومين سال هجرت، جنگ مهم و حساس «بدر» ميان مسلمين و كفار اتفاق افتاد، و با اينكه تعداد مسلمين كمتر از يك سوم كفار بوده و فاقد ساز و برگ نظامي و زاد و توشه بودند، با لطف و عنايت الهي پيروز شدند، و كفار مكه به بدترين شكل ممكن شكست خوردند، و از هفتاد نفر كشته ي آنها 36 نفر بدست حضرت علي عليه السلام كشته شدند، كه اسامي


22 نفر آنها را «واقدي» به تفصيل آورده است [4] ، از آنجمله افراد سرشناس مثل: عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و حنظلة بن ابي سفيان و ابوجهل، و از ميان اسيران افراد معروف و خبيثي مانند نصر بن حارث و عقبة بن أبي معيط بودند. [5] .

همين ها موجب شد كه بعد از واقعه بدر، قريش سخت آشفته، و سينه هاي مملو از كينه و كيد آنان نسبت به خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خصوصا حضرت علي عليه السلام سياه تر گردد.

در سال سوم نيز با وقوع جنگ احد علمدار مشركين طلحه بن ابي طلحه و برادرش مصعب به دست تواناي حضرت علي عليه السلام به هلاك رسيدند [6] .

جنگ خندق نيز شاهد گوشه ي ديگري از فداكاري و شجاعت بي نظير حضرت علي عليه السلام بوده و هلاكت نامي ترين و مهشورترين سواران عرب، عمرو بن عبدود نيز نوفل بن عبدالله بن دست تواناي آن حضرت آتش بغض و دشمني را بيش از پيش در دلهاي تاريك قريش شعله ورتر ساخت.

رد خواستگاري افراد مختلف جهت ازدواج با بانوي گرامي اسلام دختر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و تزويج آن بانو با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عامل ديگري بود كه شعله هاي خشم و كينه و حسد را در سينه هاي قريش بيش از پيش برافروخت.

صدور معجزه هاي فراوان در موارد مختلف از خاندان پيامبر خصوصا حضرت علي عليه السلام حسد و خشم و كينه ي آنها را نسبت به خاندان پيامبر خصوصا حضرت علي عليه السلام بيشتر مي كرد.

و نيز محبوبيت حضرت علي عليه السلام در نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و فضائل بي حساب او، از سبقت در اسلام، فتح خيبر، جريان مباهله، حديث منزلت، سد همه ي ابواب جز باب آن


حضرت، نزول آيات بي شماري مانند: آيه ي (انما وليكم الله) [7] ، آيه ي تبليغ [8] ، آيه ي تطهير [9] ، آيه ي مودت [10] ، سوره ي هل أتي، سوره ي عاديات، و هزاران فضائل و مناقب ديگر، كه در اثر آنها دشمنانش از كينه و حسادت مي سوختند و دنبال فرصت مي گشتند تا بروز دهند.

تا جائي كه حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در قبا به باغي رسيديم، عرض كردم: چه باغ زيبائي است؟ اي علي، در بهشت زيباتر از اينها براي توست، تا به هفت باغ رسيديم، و من گفتم: چه زيباست! و آن حضرت مي فرمودند: زيباتر از آنها در بهشت براي توست، آنگاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مرا در آغوش گرفت و گريه ي شديدي نمودند (و فرمودند: پدرم فداي تو باد، اي شهيد تنها) عرض كردم: يا رسول الله، چرا گريه مي كنيد؟ فرمودند: برادرم اباالحسن، از كينه هائي كه در دل گروهي از مردم است و بعد از من ظاهر مي كنند.

پرسيدم: آيا دينم به سلامت خواهد ماند؟ فرمودند: دينت در سلامت خواهد بود. عرض كردم: اي رسول خدا، هر گاه دينم سالم بماند اينها مرا ناراحت نمي كند... [11] .

حضرت فاطمه عليهاالسلام در ديدار زنان مهاجر و انصار با آن حضرت مي فرمايند:... آنها از ابوالحسن علي عليه السلام روي گردانيدند، سوگند بخداي روي گرداني آنها از حضرت علي به اين بود كه شمشير او در ميدانهاي نبرد تيز و كوبنده بود، او باكي از مرگ نداشت و با پنجه ي پرتوانش دشمن را به خاك هلاكت مي افكند و غضب آن حضرت در راه خداوند بود... [12] .


بهر حال اين دشمني ها در يكي از حساس ترين لحظات تاريخ يعني هيجدهم ذي الحجه سال دهم هجري در غدير خم به نهايت مي رسد، گرچه اعلان رسمي خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام از سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ظاهر حتي از جانب پايه گزاران ظلم و تعدي بر اهل بيت عليهم السلام با استقبال گرم روبرو شده، و با تهنيت و بيعت حدود صد هزار نفر به پايان مي رسد، لكن آتش كينه و حسد و بغض آنها را شعله ورتر ساخت.

يكي ديگر از عوامل مهمي كه زمينه را براي غصب خلافت حضرت علي عليه السلام و وقوع حادثه ي كربلا و ديگر قضايا هموار كرد، كمبود ياران توانمند و مخلص، و به شهادت رسيدن عده اي از آنان در جنگهاي مختلف است.

سدير گويد: در محضر امام باقر عليه السلام بوديم، بحث پيرامون قضاياي بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود كه مردم پديد آورده و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را خوار و كنار زده بودند. مردي گفت: عزت و نفرات زياد بني هاشم چه شد؟

حضرت باقر عليه السلام فرمودند:... بخدا سوگند، اگر حضرت حمزه و جعفر در جريان ابوبكر و عمر حاضر بودند، آن دو به مقصود خود نمي رسيدند، و اگر حضرت حمزه و جعفر بودند جان خود را فدا مي كردند (و نمي گذاشتند حضرت علي عليه السلام خانه نشين شود). [13] .

ابوهيثم گويد: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مدينه خطاب به مردم فرمودند:... بخدا اگر براي من ياوراني تعداد ياران طالوت، يا اهل بدر بود، با شمشير شما را به حق بر مي گرداندم،... سپس از مسجد خارج شده، از محل نگهداري گوسفندان عبور نمود كه در آنجا حدود سي گوسفند بود، فرمودند:

سوگند بخدا، اگر به اندازه ي اين گوسفندان مرداني خيرخواه خدا و رسولش داشتم، ابوبكر را از حكومت خلع مي كردم. چون شب شد 360 نفر با آن حضرت بيعت كردند كه تا حد جان همراهي كنند، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: فردا سرهاي خود را بتراشيد و در فلان موضع حاضر شويد. هيچكس همراهي نكرد جز ابوذر و مقداد و حذيفة بن يمان و عمار


ياسر و در آخر آنها حضرت سلمان آمد... [14] .

چون حضرت علي عليه السلام را پيش ابابكر بردند آن حضرت فرمود: بخدا سوگند، اگر شمشيرم بدستم مي بود مي دانستيد كه به من دست نمي يافتيد. بخدا خود را درباره ي جهاد با شما ملامت نمي كنم، اگر چهل نفر مرا ياري مي كردند، شما را متفرق مي كردم، لكن خدا لعنت كند اقوامي را كه با من بيعت نمودند، سپس مرا واگذاشتند و بيعت خود را شكستند. [15] .

پس از ماجراي سقيفه و بردن حضرت علي عليه السلام به مسجد براي بيعت، سر به آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا، تو خود مي داني كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اگر بيست نفر ياور داشتي جهاد كن، و اين همان گفته ي تو در قرآن است.

(ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين) [16] .

بار خدايا، بيست نفر هم پيدا نشد، و آيه را سه مرتبه تكرار كرد، آنگاه به خانه بازگشت [17] .

حضرت علي عليه السلام را براي بيعت به مسجد بردند و به حضرت فاطمه عليهاالسلام هم اهانتها شد، كسي چيزي نگفت. ام سلمه هم كه برآشفت يك سال سهميه اش را از بيت قطع كردند [18] .

حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:... ديدم كه بغير از اهلبيت خود ياوري ندارم راضي نشدم كه آنها كشته شوند و چشمي كه خاشاك در آن رفته بهم نهادم و با استخواني كه گلويم را گرفته بود آشاميدم و بر گرفتن راه نفس (از بسياري غم و اندوه) و بر حوادث تلخ تر از


طعم علقم (گياهي است بسيار تلخ) صبر نمودم... [19] .

از اينجا روشن مي شود كه نگراني حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم از اوضاع بعد از خودش نمي تواند از ناحيه ي فرد يا افرادي خاص باشد، زيرا با توجه به ظهور پيشرفت و جهاني شدن دعوت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پيروان بي شمار دين مبين اسلام، بر فرض هم كه گروهي اندك قصد تخريب اركان مهم و پايه هاي اساسي اسلام را داشته باشند، بدون پشتوانه ي مردمي كاري از پيش نخواهند برد، و در واقع خباثت و دشمني باطني گروه زيادي از مردم است كه موجب آزردگي خاطر شريف رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و زمينه ساز اقدامات خصمانه ي تعدادي اندك از منافقان به ظاهر مسلمان خواهد شد، و با همين واقعيت جانسوز است كه همه ي مصائب پياپي وارده بر اهلبيت رسالت، توجيه پذير مي گردد.

پس از گذشت فقط چند ساعت از رحلت نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دست حجت خدا را به ظاهر از ولايت و سرپرستي مردم كوتاه و حكومت جهاني اسلام را غاصبانه از خاندان عصمت عليهم السلام خارج مي نمايند و امت فدائي ديروز! بدون كمترين عكس العملي كه حاكي از ناخرسندي آنان باشد، براحتي بلكه در مواردي با خشنودي از كنار قضيه مي گذرند.

نظام قبيلگي هم كه در آن، افراد تابع محض رؤساي قبيله و فراد سرشناس و... بودند و در هر راهي كه آنها قدم مي نهادند، از آنها پيروي مي كردند، و در واقع اين رئيس و بزرگ قبيله بود كه الگوي مردم بود، و اگر كسي او را تطميع مي كرد، و يا مي ترساند و او راهي را انتخاب مي كرد، تمام قبيله را با خود همراه داشت، و در اين ميان ظالم و مظلوم، حق و ناحق، مطرح نبود بلكه رقابت شديدي وجود داشت، كه خود عامل مهم ديگري در بنا نهادن خشت كج درسقيفه گرديد.

براستي اگر اين زمينه ها و اين كينه ها و حسدها نبود، چگونه گروهي اندك جسارت مقابله با أبرمردي را مي يافتند كه مي فرمود: «اگر تمام عرب مقابل علي بايستند علي به آنها پشت نخواهد كرد»؟


اگر اين زمينه ها نبود چگونه جرأت مي كردند ريسمان بر گردن حبل الله المتين بياويزند و او را به جبر براي بيعت با ظالمين به مسجد ببرند؟

و اگر اين زمينه ها نبود چگونه ممكن مي شد كه فدك را ظالمانه از اختيار صديقه ي طاهره - صلوات الله عليها - بيرون برند؟ و يا درب خانه ي اهل بيت پيغمبر را آتش زده بدون اذن وارد شوند؟ [20] و يا تازيانه بر بازوي بي بي دو عالم فرود آورده و شفيعه ي دو جهان را به شهادت برسانند؟!

بالاخره اگر اين زمينه ها نبود چگونه مي توانستند خليفه و حجت خدا و پسر عم مصطفي و زوج بتول عذرا را بيست و پنج سال خانه نشين كنند؟

مسأله به اينجا هم خاتمه نيافت، در طول پنج سال خلافت ظاهري آن حضرت سه جنگ خانمانسوز به راه انداختند.

اما لشكريان اين سه جنگ چه كساني بودند؟ غالبا همانها كه صداي تكبيرشان به هنگام مشاهده ي معجزات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام به آسمان بالا مي رفت! در جنگ جمل حدود هيجده هزار نفر از مسلمانان كشته شدند، كه پنج هزار آنان از سپاهيان حضرت علي عليه السلام بودند. و در جنگ صفين كه حدود چهار ماه به طول انجاميد، حدود يكصد و ده هزار نفر كشته شدند، كه نود هزار تن از لشكريان معاويه بودند. و در جنگ نهروان تعداد چهار هزار نفر از كساني كه اكثرا حافظ قرآن بودند به هلاكت رسيدند.

از طرف ديگري تبليغات زهرآگين معاويه در طول حكومت ظاهري آن حضرت و بعد از آن از عوامل بسيار مؤثري بود كه مردم را از حق و حقيقت دورتر مي كرد و اين حركت شقاوت آميز و گمراه كننده تا بدانجا پيش رفت كه نقل شده؛ سالها پس از شهادت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عبدالملك، مردي روبروي حجاج گفت: امير، پدر و مادرم مرا عاق كرده و نام مرا علي گذاشته اند!

تبليغات بني اميه در شام بر عليه اميرالمؤمنين و آل علي عليهم السلام به اندازه اي بود كه


مردم آن سامان كسي را جز بني اميه، خويشاوند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نمي شناختند. گويند: چون اسراء وارد شام شدند و بعضي به حقيقت حال پي بردند، هفتاد تن از مشايخ دمشق به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند كه ما كسي را بغير از يزيد خويشاوند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نمي دانستيم، و همه از حضرت امام زين العابدين عليه السلام عذر خواستند. [21] .

بلكه هدف معاويه از اين تبليغات در واقع محو اسلام و نام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بوده است چنانكه مطرف فرزند مغيرة بن شعبة گويد:

پدرم با معاويه رفت وآمد داشت و او را به زيركي و عقل ستايش مي كرد، اما شبي از پيش او آمد بسيار اندوهگين، بطوريكه غذا نخورد. من گمان كردم سانحه اي رخ داده، پرسيدم: چه شده كه امشب اينقدر غمگين هستيد؟

گفت: فرزندم، از پيش خبيث ترين مردم مي آيم! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: با معاويه تنها بودم، به او گفتم: تو به آرزوي خود رسيدي، و ديگر پير شده اي، كاش اكنون عدالت و خيرخواهي برپا مي نمودي، و از حال برادرانت بني هاشم جويا مي شدي، چيزي نزد آنها نمانده كه از آنها بترسي.

معاويه در پاسخ گفت: هيهات هيهات! ابوبكر مدتي پادشاهي كرد و مرد، و نامي از او باقي نماند مگر اينكه گوينده اي گاهي بگويد: ابوبكر. بعد عمر به پادشاهي رسيد، او هم مرد و نامي از او نماند، جز اينكه گوينده اي بگويد: عمر، بعد عثمان پادشاه شد كه در نسب كسي مثل او نبود او نيز هلاك شد و نام او و آنچه بر سرش آمد فراموش شد.

اما اين هاشمي (يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم) هر روز پنج نوبت به نام او فرياد مي زنند و مي گويند: «أشهد أن محمدا رسول الله»، ديگر با اين حال چه عملي باقي خواهد ماند، بخدا جز آنكه نام او دفن شود اسمش از بين برود. [22] .

حتي شهادت جانگداز آن اولين مظلوم تاريخ بشر هم سينه هاي بغض آلود آن


نامردان خبيث را اصلاح نكرد، لذا مي بينيم كه مرقد شريف آن بزرگوار هم بيش از صد سال از دسترس و ديد عموم مردم پنهان ماند.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرزند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و نور چشم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و يكي از دو سيد جوانان اهل بهشت (كه بسياري از مردم حديث آن را از زبان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده بودند) نيز از اين ستم و جور و عداوت در امان نماند و جمعي از منافقان كه در ميان اصحاب آن حضرت بودند و از ترس شمشير اميرالمؤمنين عليه السلام تظاهر به اسلام كرده بودند، با حيله هاي معاويه از امام مجتبي عليه السلام منحرف شدند، بطوريكه آن حضرت براي محافظت خود از شر ايشان حتي در نماز زرهي در زير لباس خود مي پوشيد، و وقتي مكر و تمايل اصحاب خود را به معاويه مي ديد مكرر مي فرمودند:

«من بارها به شما گفتم كه عهد شما را وفائي نيست و همه ي شما بنده ي دنيائيد».

بي وفائي اصحاب آن حضرت به مرتبه اي رسيد كه اكثر رؤساي لشكرش به معاويه نوشتند كه ما مطيع تو هستيم و اگر متوجه عراق شوي امام حسن را تسليم تو مي نمائيم!

لذا آن حضرت پس از آنكه مجبور به ترك مخاصمه با معاويه گرديد در مسجد كوفه خطاب به مردم فرمود: خدا شما را با محمد صلي الله عليه و آله و سلم هدايت كرد و شما دست از اهل بيت او برداشتيد و معاويه در امري كه مخصوص من بود با من منازعه كرد، ولي چون ياوري نيافتم دست از آن برداشتم.

امام مجتبي عليه السلام به همين جهت بود كه فقط مدت شش ماه در ظاهر بر مردم حكومت نمود و پس از سپري كردن دوراني بسيار سخت، مظلومانه به شهادت رسيد. و در آستانه ي شهادت مي فرمود: «اهل كوفه را شناختم و آنان را امتحان كردم و دانستم كه به عهد و پيمان خود وفا نمي كنند، و به قول و عمل آنها اعتماد نمي توان كرد، زبانشان با من و دلهايشان با بني اميه است» [23] .

مرحوم محدث قمي رحمه الله مي نويسد: و در آن زمان چنان كار بر شيعيان علي عليه السلام تنگ


شد كه اگر شيعه مي خواست با رفيقي موافق سخني بگويد، او را به سراي خويش مي برد و در اتاق را بر روي خادم و مملوك خود نيز مي بست و بعد از قسم هاي غليظ كه راز او را فاش نكند، با تمام وحشت و ترس حديثي يا سخني را نقل مي كرد.

از آن سوي احاديث دروغ و جعلي وضع كردند و اميرالمؤمنين و اهل بيت او عليهم السلام را هدف بهتان و تهمت فراوان قرار دادند، و مردم را به تعليم آن احاديث دروغ تشويق كردند، و در پايان كار چنان شد كه اين احاديث جعلي را مردم حق مي دانستند، تا جائي كه حق بر لباس باطل و باطل به لباس حق درآمد، و بعد از شهادت حضرت مجتبي عليه السلام اين فتنه شديدتر شد و شيعيان علي عليه السلام در هيچ نقطه اي از روي زمين ايمن نبودند، و بر جان و مال خود مي ترسيدند، و در اطراف زمين پراكنده بودند، و اگر كسي را يهودي و نصراني مي گفتند بهتر از آن بود كه او را شيعه ي علي گويند. [24] .

بلي اين بود اوضاع و شرايطي كه پس از شهادت امام مجتبي عليه السلام برادر بزرگوارشان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام در طول مدت امامت خود با آن مواجه بود.

همينها بود زمينه ساز آن جنايت فجيعي كه به دست مردم كوفه در كربلا به وقوع پيوست، همان مصيبت و ظلمي كه آسمانهاي هفتگانه و درياها و زمين را به گريه درآورد، و اركان آسمانها به خروش آمد و ملائكه مقرب اشك ريختند، و با آگاهي از اين زمينه هاست كه از شنيدن كلام دلخراش و جانسوز حضرت سجاد عليه السلام جاي تعجبي باقي نمي ماند كه خطاب به مردم مدينه فرمودند:

بخدا قسم، اگر به جاي آن سفارشها كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق ما فرمود، پيشنهاد جنگ (و ظلم و ستم و اذيت) بر ما مي فرمود بيشتر از آنچه انجام دادند نمي توانستند انجام دهند انا لله و انا اليه راجعون چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود... [25] .


اينها همه از سوي كساني انجام گرفت كه خود را از امت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي دانستند، نماز مي خواندند، روزه مي گرفتند، حج مي رفتند، امر به معروف و نهي از منكر مي كردند.

با توضيح مطالب گذشته سؤال اول به خوبي جواب داده مي شود.

اما جواب سؤال دوم كه علت قيام و نهضت آن حضرت چه بوده است؟ گرچه با دقت در مطالب فوق جواب سؤال دوم نيز فهميده مي شود، لكن به خاطر اهميت مسأله ناگزير از تحقيق بيشتري هستيم.

نخست سخناني از آن بزرگواران در اين زمينه نقل مي شود:

1- حضرت صادق عليه السلام از جد بزرگوارشان امام سجاد عليه السلام نقل مي فرمايند كه:... چون معاويه مرد و يزيد متصدي كار شد، پسر عمويش وليد بن [26] عتبه را حاكم مدينه ساخت، وليد به مدينه آمد... وي حسين بن علي عليهماالسلام را خواست و گفت: يزيد دستور داده با وي بيعت كني.

حضرت حسين عليه السلام فرمود: اي پسر عتبه، تو ميداني كه ما، اهل بيت كرامت و معدن رسالتيم... از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

«خلافت بر فرزندان ابي سفيان حرام است»، چگونه با خانداني بيعت كنم كه رسول


خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي آنها چنين فرموده است؟!

چون وليد اين را شنيد، براي يزيد نوشت كه حسين بن علي براي تو حق خلافت و بيعت معتقد نيست، درباره ي او هر تصميم كه خواهي بگير.

يزيد در جواب نوشت: هرگاه نامه ام به تو رسيد، جواب آن را فوري بنويس و در نامه بيان كن هر كه را مطيع من است و هر كس مخالف من باشد، و بايد سر حسين بن علي به پيوست جواب نامه باشد.

چون اين خبر به امام حسين عليه السلام رسيد، آهنگ عراق كرد، شب به مسجد پيغمبر آمد، تا با قبر آن حضرت وداع كند. چون به قبر رسيد نوري از قبر درخشيد و به جاي خود برگشت.

شب دوم براي وداع آمد و به نماز ايستاد و طول داد، تا در حال سجده چرتش برد. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به خوابش آمد و او را در آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و چشمش را بوسيد و فرمود: پدرم به قربانت، گويا تو را به خونت آغشته مي بينم، در ميان جمعي از اين امت كه چشم اميد به شفاعتم دارند، ولي نزد خدا براي آنها بهره اي نيست.

«يا بني انك قادم علي أبيك و أمك و أخيك و هم مشتاقون اليك و ان لك في الجنة درجات لا تنالها الا بالشهادة»:

«پسر جانم، تو نزد پدر و مادر و برادر خود مي آئي و همه مشتاق تواند، و در بهشت درجاتي داري كه جز با شهادت بدان نمي رسي».

حضرت حسين عليه السلام گريان از خواب بيدار شد... [27] .

2- (بعد از درخواست بيعت از آن حضرت) چون صبح شد، امام حسين عليه السلام از خانه بيرون آمد تا خبرها را بشنود، مروان را ديد، به آن حضرت گفت: يا أبا عبدالله، من خيرخواه


تو هستم، مرا اطاعت كن تا نجات يابي!

امام حسين عليه السلام فرمود: خيرخواهي تو چيست؟ بگو تا بشنوم.

مروان گفت: همانا من به تو دستور مي دهم با يزيد بيعت كني كه هم به نفع دين توست و هم به سود دنيايت مي باشد.

حضرت امام حسين عليه السلام فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون، و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد».

«چه مصيبتي بالاتر از اينكه امت مسلمان به سرپرستي همچون يزيد دچار شدند، پس بايد با اسلام وداع نمود».

من از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

«الخلافة محرمة علي آل أبي سفيان».

«خلافت بر فرزندان ابي سفيان حرام است» [28] .

3- وصيت حضرت سيدالشهداء عليه السلام به برادرش محمد حنفيه: بسم الله الرحمن الرحيم... خروج من از مدينه ي طيبه براي تكبر و گردنكشي و قبول نكردن حق، و فساد و ظلم بر مردم نيست، بلكه براي اصلاح (خرابيهاي) امت جدم بيرون مي روم تا امر به معروف و نهي از منكر كنم، و به سيره ي جد و پدرم علي مرتضي عمل نمايم.

هر كس مرا بحق قبول كند، پس خدا سزاوارتر است به حق، و هر كه مرا رد كند صبر مي كنم تا خداوند بين من و اين قوم قضاوت فرمايد، و او بهترين حكم كنندگان است... [29] .

4- حضرت حسين عليه السلام - بعد از ملاقات با حر - براي خطبه خواندن بپا خاست، حمد


و ثناي الهي را بجا آورد و نام جدش را برد و درود بر او فرستاد، سپس فرمود:

كار ما به اين صورت درآمده است كه مي بينيد، همانا چهره ي دنيا دگرگون و زشت گشته، و نيكوئي از آن رو گردان شده است، و با شتاب مي گذرد، و بيش از ته كاسه اي از آن باقي نمانده است، زندگاني مانند چراگاهي سخت و ناهنجار، پست و زبون شده است،

«ألا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المؤمن في لقاء ربه محقا، فاني لا أري الموت الا سعادة والحياة مع الظالمين الا برما»:

«مگر نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي گردد! بر مؤمن است كه ملاقات پروردگار خود را بجان و دل راغب باشد، كه همانا مرگ در نظر من خوشبختي و سعادت، و زندگاني با مردم ستمكار جز دلتنگي نمي باشد» [30] .

دنباله ي حديث در «تحف العقول» چنين آمده است:

«ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي ألسنتهم، يحوطونه ما درت معايشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون».

«به راستي مردم همه دنيا پرستند و دين بر سر زبان آنهاست، و تا براي آنها وسيله ي زندگي است مي چرخانندش، چون به بلا آزموده شوند ديندار كم است» [31] .


5- نامه ي حضرت امام حسين عليه السلام به بزرگان كوفه:

... شما مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود فرمودند:

«من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله، يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان، ثم لم يغير بقول و لا فعل كان حقيقا علي الله أن يدخله مدخله».

«هر كس پادشاه ستمكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال شمارد و پيمان خدا را بشكند و مخالفت سنت رسول خدا كند، و در ميان بندگان خدا به ناحق و ستم عمل نمايد، و او با گفتار و كردار خود آن را تغيير ندهد، بر خدا لازم است كه او را همنشين وي سازد».

دانستيد كه اين زمامداران سر به فرمان شيطان نهاده و از اطاعت خداوند رحمان روي گردانيده اند، و فساد را رواج داده و حدود خدا را تعطيل كردند و بيت المال را خاص خود ساختند، و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند، و من به اين امر سزاوارترم به جهت قرابت و نزديكيم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم... [32] .

6- آنگاه كه دشمنان در اطراف آن مظلوم بي ياور جمع شدند، و همانند نگين انگشتري او را در ميان گرفتند، آن جناب بر مركب خود سوار شد و در مقابل دشمن ايستاده، فرمود:

«... ألا وان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة. يأبي الله ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف


حمية و نفوس أبيه من أن نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، و اني زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر».

«آگاه باشيد كه اين زنازاده فرزند زنازاده مرا بر سر دو راهي نگه داشته است: راهي به سوي مرگ و راهي به سوي ذلت. هرگز مباد كه ما ذلت را بر مرگ اختيار كنيم. خدا و پيامبرش و مردم باايمان و دامنهاي پاك و پاكيزه كه ما را پرورديده و مردمي كه زير بار ستم نروند و افرادي كه تن به ذلت ندهند، به ما اجازه نمي دهند كه فرمانبري لئيمان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم.

بدانيد كه من با اين نزديكانم - اگر چه اندكند و ديگر ياوري ندارم - با اين گروه خواهم جنگيد...» [33] .

7- در پاسخ فرزدق فرمودند:

«ان نزل القضاء بما نحب و نرضي، فنحمد الله علي نعمائه، و هو المستعان علي أداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء، فلم يبعد من كان الحق نيته و التقوي سريرته».

«اگر رخدادها بر طبق ميل و رغبت ما پيش آيد، خدا را در برابر نعمتهايش سپاس مي گوئيم، كه او مددكار ما در سپاس و شكرگزاري است. و اگر


كارها بر طبق مراد پيش نرفت، آن كسي كه نيتش حق باشد و تقوا در سويداي دلش حاكم باشد، از مسير حق بيرون نخواهد رفت» [34] .

8- آن حضرت در رجز خود چنين مي فرمودند:



القتل أولي من ركوب العار

والعار أولي من دخول النار



كشته شدن از زندگاني ننگين بهتر است، ولي ننگ هم از آتش خداوند بهتر مي باشد [35] .

9- در زيارت اربعين آن جناب، كه از امام صادق عليه السلام شرف صدور يافته است، مي خوانيم:

«اللهم اني أشهد أنه وليك... و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة، و قد توازر عليه من غرته الدنيا و باع حظه بالارذل الأدني... فجاهدهم فيك صابرا محتسبا حتي سفك في طاعتك دمه و استبيح حريمه...».

«خدايا، گواهي مي دهم كه او ولي توست... و در راه تو جان خود را تقديم نمود، تا بندگانت را از ناداني و سرگرداني نجات دهد. كساني كه دنيا آنها را گول زد و بهره ي هستي خود را به بهاي ناچيز و پستي فروختند، بر عليه او همدست شدند... پس با شكيبائي و خيرخواهي در راه تو جهاد كرد تا خونش


در طاعت تو ريخته شد و حرمش مباح شمرده شد...» [36] .

10- در زيارت جامعه ي كبيره ي صادره ي از امام هادي عليه السلام آمده است:

«و بذلتم أنفسكم في مرضاته، و صبرتم علي ما أصابكم في جنبه (حبه)، و أقمتم الصلاة، و آتيتم الزكاة، و أمرتم بالمعروف، و نهيتم عن المنكر، و جاهدتم في الله حق جهاده، حتي أعلنتم دعوته، و بينتم فرائضه، و أقمتم حدوده، و نشرتم شرايع أحكامه، و سننتم سنته، و صرتم في ذلك منه الي الرضا، و سلمتم له القضاء، و صدقتم من رسله من مضي».

«و جان خود را در تحصيل رضايتش فدا كرديد، و در آنچه در اين زمينه به شما رسيد شكيبا بوديد، نماز را بپا داشتيد و زكات را ادا نموديد، و امر به معروف و نهي از منكر كرديد، و در راه خدا جهاد نموديد آن چنانكه شايسته بود (حق جهاد در راه دين خدا). تا دعوتش را آشكار كرديد و واجباتش را بيان نموديد، و حدودش را اقامه كرديد و دستورات احكامش را منتشر نموديد و سنتش را عمل كرده و استوار نموديد و در اين باره رضايت او را جلب كرديد و به قضاي او تن داديد و پيامبران گذشته را تصديق كرديد» [37] .

با دقت در مطالب گذشته و مطالعه و بررسي اوضاع و شرايط حاكم بر زمان حضرت


ابا عبدالله الحسين عليه السلام و آشنائي با اعمال و رفتار يزيد پليد و دوري جامعه ي مسلمين از اهداف عاليه ي اسلامي، در اثر تبليغات زهرآگين معاويه، مجالي براي خدشه و اشكال نسبت به قيام و شهادت حضرت سيدالهشداء عليه السلام باقي نمي ماند، خصوصا از ديدگاه شيعه كه معتقد به عصمت آن بزرگوار است، ترديدي در صحت و لزوم آن قيام و شهادت وجود ندارد.

در عين حال، در مورد علت و انگيزه ي اين قيام، نظرات مختلفي وجود دارد.

اكثر بزرگان با توجه به كلمات آن حضرت كه در اين باره نقل شده، علت قيام را امر به معروف و نهي از منكر و اقامه ي نماز و ساير واجبات شرع مقدس، و بالجمله احياي دين بر شمرده اند.

لكن به نظر مي رسد كه در اين بيان، حق مطلب ادا نشده است، زيرا مسأله قيام آن بزرگوار بسيار بالاتر از اين مطلب بوده، آنچه كه در فرمايشات آن سرور آمده گوشه اي از اهداف اين حركت، بلكه شمه اي از آثار و ثمرات آن مي باشد.

چون ابعاد قيام حضرت بسيار گسترده است و ميزان درك افراد متفاوت مي باشد و همه ي مردم قابليت درك حقايق را ندارند، لذا كلمات امام حسين عليه السلام در علت خروج خود و حركت به عراق متفاوت و متناسب با درك و استعداد شنوندگان بوده است.

امر به معروف و نهي از منكر و ساير واجبات و حتي نماز، هر چند مهم و بسيار مورد تأكيد و توجه شارع مقدس است، لكن در مقايسه با وجود مقدس امام عليه السلام فرع به حساب مي آيد، و آنچه اصل است وجود ملكوتي حضرت سيدالشهداء عليه السلام است.

چگونه ممكن است اصل فداي فرع شود؟ امام عليه السلام روح نماز است، آيا روح نماز براي نماز كشته مي شود؟ و آيا اصل فداي فرع مي شود؟! بلي اينها از آثار و شعاع آن حقيقتي است كه در واقع، حضرت براي آن قيام فرمود، و لذا بايد گفت: همانطوري كه خود آن سرور ناشناخته است و كسي نمي تواند به حقيقت آن درياي بي انتها پي ببرد، و به معرفت واقعي


او دسترسي پيدا كند [38] حقيقت قيام آن بزرگوار نيز كه حساس ترين فراز زندگي اوست ناشناخته مي باشد، لكن هر كس به تناسب سعه ي معلومات و سطح معرفت خويش به پاره اي از آثار و ثمرات نهضت آن حضرت واقف گرديده است.

ما بر همين اساس عرض مي كنيم: امام حسين عليه السلام ناچار بايد يكي از دو راه را انتخاب مي كرد: پذيرش بيعت با يزيد پليد كثيف فاسق كه بر خلاف حاكمان قبلي، بسياري از كبائر را آشكار مرتكب مي شد و كارهاي زشت او بر همه روشن بود، و تن به ذلت دادن كه به معني محو ولايت و شريعت و حقيقت بود،

و يا برگزيدن مرگ سرخ باعزت كه دربر دارنده ي دفاع از حقيقت خويش - كه مشتمل بر حفظ ولايت مطلقه ي خود و پدر بزرگوارش حضرت علي عليه السلام و فرزندان طاهرينش عليهم السلام بود - و بالمال شريعت مقدس نيز محفوظ مي ماند.

حضرتش راه دوم را برگزيد.

پس قيام آن بزرگوار براي حفظ ولايت مطلقه ي خود و پدر و فرزندانش بود، كه حفظ شريعت را نيز تضمين مي كرد، و در پرتو آن دين جد بزرگوارش نيز احياء مي شد، و شايد فراز دوم از كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: «حسين مني و أنا من حسين» [39] ناظر به همين معنا باشد.

حضرت حسين عليه السلام جداي از علم امامت به طريق عرفي و معمولي هم اين مردم را به خوبي مي شناخت و با دردها و سوز دل پدر بزرگوار و برادر مظلوم خود آشنا بود، و پيوسته


در انتظار فرصتي بود كه با زدودن پرده هاي جهل و ضلالت از سينه هاي تيره و تار اين مردم دنياپرست و گمراه، اندكي آنان را با حقيقت دين كه در واقع همان حقانيت ولايت ائمه ي معصومين عليهم السلام است آشنا فرمايند. لذا هنگاميكه بيش از هفت سال از شهادت برادر بزرگوارش امام مجتبي عليه السلام گذشت، در سال 57 هجري براي زيارت خانه خدا به سوي مكه ي مكرمه عزيمت نمود.

عبدالله جعفر و ابن عباس و عده اي از بني هاشم و جماعتي از دوستان و شيعيان همراه آن حضرت آمدند، روزي در مني گروهي را كه بيش از هزارنفر بودند از بني هاشم و از مردم و صحابه و تابعين و انصار و كساني كه به خوبي و صلاح معروف بودند طلب نمود، آنگاه كه جمع آن حضرت بپاي خاسته خطبه آغاز نمودند و بعد از حمد و ثناي الهي، و درود بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

معاويه از در طغيان و عصيان با ما و شيعيان ما آنچه خواست انجام داد، و حاضر بوديد و ديديد و خبر به شما رسيد. اكنون مي خواهم از شما چيزي سؤال كنم، اگر راست گويم مرا تصديق كنيد وگرنه تكذيب نمائيد، بشنويد تا چه گويم و كلمات مرا محفوظ داريد و چون به شهرها و اقوام خود بازگشت نموديد، جماعتي را كه به ايشان وثوق و اعتماد داريد بخوانيد و براي آنها نقل كنيد، چه من بيم آن دارم كه دين خدا مندرس گردد، و كلمه ي حق مجهول بماند، و حال آنكه خداوند شعشعه ي نور خود را تابش دهد، و جگربند كافران را بر آتش نهد.

چون اين سفارش به پايان بردند، آغاز سخن و فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را يكي يكي تذكر فرمودند، و آيات قرآني را كه در فضيلت آن حضرت نازل شده بود بيان نمودند و همگان تصديق كردند.

آنگاه فرمودند: همانا شنيده ايد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «هر كس گمان كند كه دوست من است و علي عليه السلام را دشمن دارد دروغ گفته است، دشمن علي عليه السلام دوست من نتواند بود».


مردي گفت: يا رسول الله، اين چگونه باشد، چه زيان دارد كه مردي محبت تو را داشته باشد و علي عليه السلام را دشمن دارد؟ فرمود: اين بدان جهت است كه من و علي يك تنيم، علي من است و من علي ام، چگونه مي شود كه يك تن را كسي هم دوست و هم دشمن بدارد؟!

لاجرم آن كس كه علي را دوست دارد مرا دوست داشته و آنكه با علي دشمني كند با من دشمن است، و كسي كه با من دشمن است با خداوند دشمني كرده است».

حاضران همه تصديق كردند، صحابه گفتند: چنين است كه فرموديد، ما حاضر بوديم و شنيديم. تابعين گفتند: ما نيز از آنها كه به ما روايت كرده اند و اعتماد بر قول ايشان داشتيم شنيده ايم.

آن حضرت در پايان فرمودند: شما را بخدا سوگند چون شهرهاي خود مراجعت كرديد آنچه را گفتم، براي هر كس كه به او اعتماد داريد نقل كنيد. [40] .

حجت الهي و امامي بر حق، پس از 7 سال سكوت و بردباري در برابر وضعيتي كه مصائب بزرگ و سخت آن هر قلب پاكي را مي شكافت، اينك در يك فرصت استثنائي، بر آنست كه پيام خود را كه اساسي ترين و مهمترين مسأله ي جهان است توسط گروهي از معتمدين و معروفين به مسلمين جهان ابلاغ نمايد.

مسأله اي كه بنا به فرمايش خود آن جناب چنانكه مردم از آن آگاه نشوند بيم آن مي رود كه دين خدا مندرس گردد. اين مسأله نه نماز است و نه روزه و نه حج و نه امر به معروف، و نه حتي جهاد، بلكه امري است كه دين خدا با وجود همه ي احكام الهي بدون آن مندرس، و حق مجهول است، و آن همان چيزي مي باشد كه امام عليه السلام براي احياي آن خود و فرزندان و برادران و يارانش را در معرض شهادت قرار داد، و همه ي فرمايشات آن بزرگوار در مواضع مختلف در طول حركت از مدينه تا كربلا با تعبيرهاي گوناگون - كه بر اساس اختلاف نظر و استعداد و درك مخاطبين بوده - در واقع به همين امر مهم و اساسي


باز مي گردد.

چه تن دادن به بيعت با يزيد به معناي اندراس دين و نابودي حق و پايمال شدن ولايت است. و وداع با اسلام به جهت ابتلاء به مثل يزيد نيز به همين معناست، خروج براي اصلاح و امر به معروف هم جز اين نيست، دلتنگي ناشي از زندگي با ستمگران هم به لحاظ همين مهم است، و تذكر حرمت خلافت بر آل سفيان نيز به جهت ياد آوري ركن اساسي اسلام يعني ولايت ائمه عليهم السلام است. و گمراهي و جهالتي كه در جملات زيارت اربعين به آن اشاره شده جز انحراف از ولايت ائمه اطهار عليهم السلام چيز ديگري نيست. [41] .

آن حضرت خوب مي دانست كه بني اميه خصوصا معاويه به نحوي با مردم رفتار نموده كه اغلب مردم ايشان را دوست داشته و آنها را بر حق مي دانستند [42] و حضرت علي عليه السلام و اولاد و شيعيانش را باطل مي دانستند. سب و لعن آن حضرت را شعار خود كرده، بلكه جزء نماز جمعه قرار داده بودند و آنقدر تأكيد داشتند كه شخصي فراموش كرده بود كه بعد از نماز، آن حضرت را لعن نمايد، و در سفر يادش آمد، در آن محل قضا نمود و در آنجا معبدي بنا كرد و آن را مسجد ذكر ناميد. [43] .

بسياري از مردم گمان داشتند كه كسي با بني اميه مخالف ندارد و ايشان به حق خلفاي پيامبرند. ولي چون آن حضرت با ايشان مقاتله نمود و آنها با آن جناب اينگونه رفتار نمودند و با عيال و اطفال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن حركات كردند، مردم آگاه شدند و دانستن كه آنها سلاطين جورند نه خلفاي رسول الله.

امام عليه السلام بر سر دو راهي شهادت و ذلت قرار گرفته و البته هرگز ذلت را كه به معناي اندراس دين و نابودي حق و از بين رفتن ولايت اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام است نخواهد


پذيرفت.

حضرت امام حسين عليه السلام با انتخاب شهادت، هم به تكليف باطني و هم به وظيفه ي ظاهري عمل كرد؛ اما تكليف باطني و واقعي آن بزرگوار كه ما نمي فهميم و عقل ما قاصر است، چه براي هر كدام از معصومين عليهم السلام وظيفه ي الهي مخصوص بخود بوده كه از جانب پروردگار مأمور به انجام آن بودند و عمل مي كردند، و تسليم امر الهي بودند.

تكليف ظاهري آن بزرگوار نيز چنين اقتضاء مي كرد كه از مدينه به سوي مكه و از مكه به سوي عراق سفر نمايد و اگر بناست كشته شود، در آنجا كشته شود، زيرا به هر كجا مي رفت آن حضرت را دستگير كرده مي كشتند.

يزيد به عامل خود در مدينه دستور مي دهد كه آن حضرت را به قتل برساند. [44] .

همانطور كه ماجراي بيعت خواستن از آن بزرگوار را قبلا نوشتيم كه قصد داشتند آن حضرت را مطيع و منقاد يزيد كنند لكن آن جناب تسليم نشد و به مكه تشريف برد در حالي كه اين آيه را تلاوت مي نمود: (فخرج منها خائفا يترقب...) [45] ترسان و نگران از مدينه بيرون رفت. [46] .

آن حضرت به حرم امن خدا پناه برد - كه خداوند حتي براي وحوش و پرندگان و گياهان مأمن قرار داده - آنجا هم يزيد تصميم گرفت آن حضرت را دستگير و به قتل برساند. [47] .

آن بزرگوار از حج به عمره عدول نموده، از احرام بيرون آمدند. [48] .

اهل كوفه هم نامه هاي بسيار - كه تعداد آنها به دوازده هزار مي رسيد - نوشتند كه شما


تشريف بياوريد، ما همه مطيع و گوش به فرمان شما هستيم. [49] .

حضرت مسلم هم نوشت كه مردم با آن حضرت بيعت نموده اند. [50] .

پس حجتي براي آن جناب نماند، و چون به سوي ايشان آمد و بيعت شكستند نمي توانست برگردد، و اگر برمي گشت به كجا برود! هيچ مأمني برايش نبود حتي اگر بيعت مي كرد باز او را به ذلت مي كشتند و شاهد بر اين امور آنست كه چون برادرش محمد حنفيه خدمت آن سرور عرض كرد: به يمن برويد، يا به گوشه صحرا و كوهها فرار كنيد، در جواب فرمودند:

«والله - يا أخي - لو كنت في جحر هامة من هوام الأرض لا ستخرجوني منه حتي يقتلوني»:

«اي برادر، بخدا سوگند اگر در سوراخ جانوري بروم، مرا بيرون آورند تا بكشند» [51] .

چون فرزدق گفت: يابن رسول الله، چرا حج را تمام نفرمودي؟ فرمود: اگر مانده بودم مرا دستگير مي كردند [52] .

و چون آن حضرت در منزل ثعلبيه فرود آمد، مردي كه كنيه اش اباهره ازدي بود و از كوفه مي آمد به خدمت حضرت رسيد، سلام كرد و سپس گفت: يابن رسول الله، براي چه از حرم خدا و حرم جدت بيرون آمدي؟ حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: اي اباهره، بني اميه مالم را گرفتند صبر كردم، دشنامم دادند و به آبرويم لطمه زدند باز تحمل كردم، حال مي خواهند خونم را بريزند فرار كردم، بخدا سوگند، ستمكار مرا خواهند كشت، و خداوند لباس ذلتي به آنان بپوشاند كه سراپايشان را فراگيرد... [53] .


پيرمردي از بني عكرمه كه نامش عمرو بن لوذان بود، در بطن عقبه با آن حضرت ديدار كرد، عرض كرد: به كجا مي رويد؟ حضرت فرمودند: به كوفه، عرض كرد: شما را به خدا سوگند مي دهم كه باز گرديد، زيرا به خدا به آنجا نمي رويد جز به سوي سر نيزه ها و شمشيرهاي برنده...

حضرت فرمودند: اي بنده ي خدا، آنچه تو انديشي بر من پوشيده نيست و خداي متعال در كار خود مغلوب نمي شود (يعني جز آنچه اراده ي خدا به آن تعلق گرفته نخواهد شد) سپس فرمودند:

«والله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي»

«بخدا سوگند، دست از من برندارند تا اين دل خون شده را از سينه ام بيرون آورند»... [54] .

اما شاهد بر اينكه اگر بيعت هم مي كرد باز او را شهيد مي كردند:

ابن زياد لعين نوشت؛ بايد بر حكم من و حكم يزيد گردن نهد و بيعت كند. [55] .

و شمر ملعون به ابن زياد گفت: اگر حسين و يارانش بيعت كنند آنگاه اگر تو آنان را كيفر كني تو بدان سزاوارتر خواهي بود. [56] .

اگر خيال كشتن نداشتند چنين نمي گفتند: و آن حضرت غرض ايشان را مي دانست


لذا فرمود: نه بخدا، دست خواري به شما نخواهم داد و مانند غلامان فرار نخواهم كرد. [57] .

و مي فرمود:

«... ألا و ان الدعي ابن الدعي قدر ركز بين اثنتين: بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة، يأبي الله ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمية و نفوس أبيه من أن نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام»

«... آگاه باشيد كه اين زنازاده فرزند زنازاده مرا بر سر دو راهي نگهداشته است؛ راهي به سوي مرگ و راهي به سوي ذلت. هرگز مباد كه ما ذلت را بر مرگ اختيار كنيم. خدا و پيامبرش و مردم با ايمان و دامنهاي پاك و پاكيزه كه ما را پرورديده، و مردمي كه زير بار ستم نروند و افرادي كه تن به ذلت ندهند، هرگز رضايت نمي دهند كه فرمانبري لئيمان را بر كشته شدن شرافتمندانه بر گزينيم»... [58] .

اگر از روي تقيه هم راضي مي شد البته دست از او بر نمي داشتند و با ذلت و خواري بدون سر و صدا آن حضرت را شهيد مي كردند.

اي عزيزان، آيا سيدالشهداء عليه السلام در گوشه اي بماند و بطور مخفي ترور شود و كسي با خبر نشود، و يا وظيفه آنست كه از مدينه خارج شده به مكه - شهر بزرگ مذهبي - بيايد، و چند ماه بماند و صبر كند تا موسم حج كه مسلمين از اطراف عالم در آنجا جمع مي شوند،


و در روز هشتم، حج را به عمره تبديل كند، تا همه و همه و از امام حسين عليه السلام و كار او با خبر شوند؟

قهري است كه در مكه صدا مي كند، مگر چه خبر شده است كه حضرت امام حسين عليه السلام عمل حج را تمام نمي كند.

آنگاه به طرف عراق حركت كند، باز همه جا و همه كس با خبر مي شوند كه در كربلا با آنهمه مظلوميت شهيد مي شود، و بعد دنباله آن را حضرت زينب عليهاالسلام و ساير اسراء ادامه مي دهند، بطوريكه در خود شام كه مركز فساد و جور و حكومت يزيدي است همه و همه مسأله را مي فهمند، و پي به مظلوميت خاندان نبوت مي برند، حتي نصرانيها باخبر مي شوند.

همه ي مردم مي فهمند حق كدام است، باطل كدام است و كارهاي يزيد و معاويه و حتي وضع قبلي ها هم روشن مي شود.

شگفت آنكه ابن عباس ها مي گويند: آقا شما فرار كنيد و به عراق نرويد!

آيا اينگونه شهيد شدن بهتر نيست؟ آري سيدالشهداء عليه السلام مجري كلام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود كه مي فرمودند: «حسين مني و أنا من حسين»، و با شهادت خود رسالت حضرتش را به ثمر رسانيد، دين را، پيامبر را، علي را، ولايت را و... زنده كرد.

آري او به عزت در راه خدا كشته شد و خود را عزيز نمود و احكام الهي را بپا داشت و بندگان را از گمراهي و جهل نجات داد و تن به ذلت و خواري نداد.



پاورقي

[1] لهوف : 202.

[2] اخيرا عده‏اي ندانسته، يا با نقشه‏هاي حساب شده‏ي وهابيها و غربيها مي‏گويند: اينها دروغ است و چه کسي حاضر مي‏شود اينهمه ظلم و تعدي به ساحت آن حضرت روا دارد، علاوه بر اينکه اين استبعاد، به معناي انکار واقعيت و به منزله‏ي اجتهاد در مقابل نص است -چه اگر روشن‏ترين فراز تاريخ مستبعد شمرده شود، بايد فاتحه‏ي کل تاريخ را خواند - در حال حاضر محققين اين سؤال را راحت‏تر جواب مي‏دهند، زيرا بالعيان مي‏بينند در اين زمان با اينهمه پيشرفت علم و تمدن و بالا رفتن آگاهي، با دستاويز قرار دادن عناوين مقدسي چون حقوق بشر، آزادي، دمکراسي، حمايت از ضعيفان و... چه جناياتي در دنيا مي‏شود (مگر فراموش مي‏کنيم شکنجه‏هائي را که در زندانها در کشورهاي مختلف جهان خصوصا به دست اسرائيليها مي‏شود؟! مگر از ياد مي‏بريم در مدت ده سال در کامبوج بيش از يک ميليون انسان هلاک شدند؟! و يا آمريکا به اسم آزادي با انداختن دو بمب اتم در دو شهر ژاپن آنها را بکلي نابود کرد، و يا در ويتنام هزاران نفر را به هلاکت رسانيد!

و مگر فراموش کرديم در دو جنگ جهاني اول و دوم ده‏ها مليون انسان بي‏گناه به دست نابودي سپرده شدند؟ مگر مشاهده نمي‏کنيم در آفريقا مليونها انسان از مرد و زن و کودک بي‏گناه را با چه وضع فجيعي نابود مي‏کنند؟! مگر نمي‏بينيم هر روز در گوشه و کنار جهان همين مدافعين حقوق بشر و روشنفکران چقدر انسانها را با چه وضعي هلاک مي‏کنند، و يا شهرها و مراکز اقتصادي و حياتي را با وسائل جنگي پيشرفته به خرابه‏هائي مبدل مي‏سازند! مگر جنايات يهود و اسرائيل فراموش‏شدني است، مگر از ياد برديم جنايات صدام را در مدت هشت سال؟ مگر همين روزها در قلب اروپا مرکز تمدن دنيا در کشور بوسني اين همه فجايع دردناک به وقوع نپيوست که روي تاريخ را سياه کرد؟! و...) براي آنها دشوار نيست که بپذيرند که حدود هزار و چهار صد سال قبل به دست وحشيان دور از تمدن بني‏اميه و انسانهاي جاهلي که کينه‏هاي ديرينه با خاندان رسالت داشتند، اينهمه ظلم و ستم به ساحت مولاي ما سالار شهيدان حضرت حسين عليه‏السلام و يارانش انجام پذيرفته است.

[3] پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم امر سرپرستي و ولايت حضرت علي عليه‏السلام و سفارش راجع به عترت را در محافل و مواضع مختلف و با تعبيرهاي گوناگون از قبيل «اني تارک فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي» مورد تأکيد قرار مي‏دادند که در اين باره کتابهاي زيادي نوشته شده، که از آن جمله است: «عبقات الأنوار» جلد حديث ثقلين، و «نفحات الأزهار» جلد 1 تا 3.

[4] مغازي واقدي: 147:1 تا 152.

[5] منتهي الآمال: 56:1.

[6] منتهي‏الامال: 60:1.

[7] سوره‏ي مائده، آيه‏ي 55.

[8] سوره‏ي مائده، آيه‏ي 67.

[9] سوره‏ي احزاب، آيه‏ي 33.

[10] سوره‏ي شوري، آيه‏ي 23.

[11] بحارالانوار: 66:28 ب 2 ضمن ح 26، و ج 4:41 ب 99 ضمن ح 4، و اين حديث را بسياري از شيعه و سني نقل کرده‏اند، به پاورقي دو جلد مذکور و احقاق الحق: 181:6 مراجعه شود.

[12] احتياج طبرسي: 147:1، بحارالانوار: 160:43.

[13] کافي: 8 (روضه) : 189 ح 216.

[14] کافي: 8 (روضه) : 32 ضمن ح 5، به شرح نهج‏البلاغة ابن ابي الحديد: 14:11 و... مراجعه شود.

[15] کتاب سليم بن قيس : 85.

[16] سوره‏ي انفال،آيه‏ي 68.

[17] تفسير عياشي: 68:2 - سوره‏ي انفال ذيل حديث 76، اختصاص مفيد : 182.

[18] دلائل الامامه : 39 دنباله حديث فدک.

[19] نهج‏البلاغة فيض : 92 خ 26.

[20] مصادر و منابع اين جنايت هولناک را در کتاب «احراق بيت فاطمه عليهاالسلام» مطالعه بفرمائيد.

[21] تجارت السلف:69 تأليف هندوشاه بن سنجربن عبدالله صاحبي نخجواني.

[22] مروج الذهب: 49:4 بخش خلافت مأمون.

[23] احتجاج طبرسي: 12:2، الأنوار البهيه : 79.

[24] منتهي‏الآمال: 238:1.

[25] لهوف : 202.

[26] در نسخه‏ي امالي آمده است که «عمويش عتبه را حاکم مدينه ساخت»، ولي ظاهرا سقطي صورت گرفته، و صحيح همان است که ما نوشتيم. چنانکه در نقل خوارزمي آمده: «در آن وقت والي مدينه مروان بن حکم بود، يزيد او را عزل کرد و پسر عمويش وليد بن عتبه بن ابي‏سفيان را به جاي او نصب کرد». (مقتل خوارزمي: 179:1)

از تعبير ديگر مورخان استفاده مي‏شود که به هنگام مرگ معاويه والي مدينه وليد بن عتبه بود و يزيد او را در سمت خود باقي گذاشت و دستور جلب امام حسين عليه‏السلام را به او نوشت.

(انساب الاشراف: 155:3، البدء و التاريخ: 8:6، ارشاد مفيد: 30:2، تاريخ يعقوبي: 229:2، تاريخ فخري : 155، تاريخ دمشق - جلد امام حسين عليه‏السلام : 199 (لذا علامه مجلسي پس از نقل متن امالي صدوق، از شيخ مفيد و ابن شهر آشوب و سيد بن طاووس نقل فرموده که والي مدينه وليد بن عتبه بن ابي‏سفيان بود. (بحار: 324:44).

اصولا عتبة بن ابي‏سفيان در سال 60 هجري در قيد حيات نبوده است.

[27] امالي صدوق : 151 م 30، بحارالانوار: 313:44.

[28] لهوف : 24.

[29] بحارالانوار: 329:44.

[30] لهوف : 79، مثيرالأحزان : 44، مقتل خوارزمي: 5:2، تاريخ طبري: 404:5 و تاريخ دمشق جلد امام حسين عليه‏السلام : 214.

[31] تحف العقول : 176.

[32] بحارالانوار: 381:44، ناسخ التواريخ: 171:2، کامل ابن اثير: 48:4.

[33] لهوف : 97، بحارالانوار: 9:45 و 83، تحف‏العقول : 174، مقتل خوارزمي: 7:2.

[34] ارشاد مفيد: 69:2، کامل ابن اثير: 40:4، البداية والنهاية: 166:8.

[35] لهوف : 119، بحارالانوار: 50:45، مثيرالأحزان :72.

[36] تهذيب: 113:6، بحارالانوار: 331:101.

[37] تهذيب: 97:6، عيون الأخبار: 278:2، بحارالانوار: 129:102، فرائد السمطين: 179:2.

[38] رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي‏فرمايد: «يا علي، ما عرف الله الا أنا و أنت، و ما عرفني الا الله و أنت، و ما عرفک الا الله و أنا»: «اي علي، خدا را جز من و تو کسي نشناخت، و مرا جز خدا و تو کسي نشناخت و تو را جز خدا و من کسي نمي‏شناسد»

القطرة: 140:1 ب 2 ح 143، تأويل الايات الظاهرة : 145، مناقب ابن شهر آشوب: 267:3.

[39] کشف الغمة: 218:2، بحارالانوار: 261:43، سنن ترمذي: 658:5، مستدرک حاکم: 177:3، الفردوس بمأثور الخطاب: 158:2، فرائد السمطين: 131:2، کنزالعمال: 115:12، طبقات ابن‏سعد - ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام - : 27.

[40] منتهي‏الآمال: 239:1، احتجاج طبرسي: 18:2.

[41] البته براي ولايت معناي عامي است که دربر گيرنده‏ي مقام سرپرستي امت و حکومت و محبت و نفوذ و ملک و ملکوت و تفويض در دين و... است که اين معنا از روايات فراوان استفاده مي‏شود.

[42] عبارتي از کتاب تجارف السلف در اين زمينه گذشت.

[43] فرحة الغري از سيد بن طاووس : 25، منتخب طريحي: 5:1.

[44] بحارالانوار: 312:44 و 324، امالي صدوق : 152 م 30 ضمن ح 1، لهوف : 22.

[45] سوره‏ي قصص، آيه‏ي 21.

[46] بحارالانوار: 332:44، ارشاد: 33:2.

[47] بحارالانوار: 364:44 و 365، و ج 99:45، ارشاد: 68:2، جلاء العيون : 369.

[48] ارشاد: 68:2، جلاء العيون : 369، بحارالأنوار: 363:44.

[49] بحارالانوار: 333:44 و 334، ارشاد: 34:2 تا 36.

[50] بحارالانوار: 336:44، ارشاد: 38:2.

[51] بحارالانوار: 99:45.

[52] بحارالانوار: 365:44، ارشاد: 68:2.

[53] لهوف : 70، بحارالانوار: 367:44.

[54] ارشاد: 77:2، بحارالانوار: 375:44، تاريخ دمشق:211، تاريخ طبري: 394:5

کلام حضرت که فرمودند: «حکم خدا بايد جاري شود»اشاره به تکليف واقعي آن جناب است که ما نمي‏فهميم. و اينکه فرمودند: «دست از من برندارند» اشاره به تکليف ظاهري آن بزرگوار بود. و کلام حضرت که فرمودند: «اين دل خون شده را از سينه‏ام بيرون مي‏آورند»اشاره به شدت مصيبت آن سرور در آن سرزمين است.

[55] بحارالانوار: 383:44، مقتل خوارزمي: 239:1.

[56] بحارالانوار: 390:44، ارشاد: 90:2.

[57] ارشاد: 102:2، مثيرالأحزان:51، بحارالانوار: 7:45.

[58] لهوف:97، بحارالانوار: 9:45 و 83، مثيرالأحزان:55، تحف العقول:174، احتجاج طبرسي: 24:2، مقتل خوارزمي: 7:2.