بازگشت

حضرت امام حسين و قبول شهادت


اين قسمت احتياج به تحقيق بيشتري دارد، خصوصا عالم ذر، لذا به نقل عبارت «تذكرةالشهداء» اكتفا شد.)

هنگاميكه خداوند ودود از راه محبت، وجود و قابليات مخلوقات را - به صورت ذرات - خلق فرمود، به آنها خطاب نمود كه:

(ألست بربكم) [1] .

«آيا من پروردگار شما نيستم»

تمام آن ذرات بر حسب مراتب استعداد، زبان به «بلي» گشوده، و آنچه در مكنون داشتند ظاهر ساختند، و هر آنچه درخواست كردند به آنها عطا شد.

(و آتاكم من كل ما سألتموه) [2] .

«و هر چه درخواست نموديد به شما داده شد».

نخستين كسي كه از روي حقيقت و پيش از همه ذرات در «بلي» سبقت گرفت، حقيقت محمديه (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، چه وي اولين خلق خدا بود، از اين رو وجود مباركش در آن عالم نيز پيش از همه، آن ندا را لبيك گفت، و لهذا اين وجود مسعود در تمام عوالم غيب و شهود بر تمام مراتب موجود سبقت گرفت.

شخصي خدمتش عرض كرد: يا رسول الله، براي چه بر همه ي پيامبران تفضيل داده شدي، و حال آنكه در آخر همه مبعوث شدي؟ فرمود: براي آنكه در اجابت خدا بر همه سبقت گرفتم.

پس از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام نداي حق را «بلي»


گفت، و پس از آن ساير آل محمد عليهم السلام، بر حسب مراتب مقرره خودشان. سپس ساير خلق از ملائكه و جن و انس و ديگر موجودات...

در بعضي كتب است كه چون محمد و آل محمد عليهم السلام در اجابت نداي حق بر همه ي خلق سبقت گرفتند، نور الهي همه ي ذرات وجودشان را فراگرفت و اين نور در غيب و شهودشان درخشنده شد، آنگاه خداوند تمام خلق را تكليف نمود كه به جلالت و بزرگي ايشان تصديق نمايند، كساني كه خبيث بودند چون اين مقام و مرتبه را براي آل محمد عليهم السلام مشاهده كردند، بر آنها حسد بردند و عداوت آنها را در دل گرفتند، همانگونه كه حضرت باقر عليه السلام در ذيل اين آيه.

(أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله).

«آيا مردم حسد مي برند بجهت آنچه خداوند از فضل خويش به ايشان عطا كرده»

فرمود: سوگند بخدا، ما آن مردمي هستيم كه درباره ي ما حسد بردند.

در آن حال بواسطه اين حسد و عداوت، ظلمت متراكم شد، و آن عالم را فراگرفت. در آن هنگام منادي حق ندا كرد: آيا كسي هست متصدي شود و اين ظلمت را برطرف نمايد، نه به قهر و غلبه بلكه به مظلوميت و مقهوريت؛ يعني به شهادت كليه؟

عرض كردند: خدايا، شهادت كليه چيست؟ فرمود: دور شدن از وطن و تحمل بلايا و محن، و با لب تشنه كشته شدن، و فرزندان و برادران و ياران خود را كشته ديدن، و از دشمنان دشنام شنيدن و راضي شدن به غارت اموال و اسيري زن و فرزند و در بازارها در ميان نامحرمان گرداندن، و توسط دشمنان سر در طشت طلا در مجلس شراب گذاشتن، و چوب خيزران بر او زدن، و تن دادن به كنيزي دختران، و كشيدن معجر از سر خواهران، و اطفال او از تشنگي مردن، و تير بر حلقوم طفل شش ماهه خوردن، و دستهاي بريده ي برادر ديدن، و فرق جوان شكافته مشاهده كردن، و ناله ي، العطش، العطش از كودكان شنيدن، و به دوازده ضربت سر او از عقب جدا گشتن، و بوسيله ي دشمنان بدنش را برهنه كردن و در


آفتاب انداختن و اسب بر آن تاختن.

چون اهل عرصه اين تفسير را شنيدند، بر خود لرزيدند و از قبول آن رميدند، و خود را قابل تحمل آن نديدند، همانگونه كه فرموده:

(انا عرضنا الأمانة علي السموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها) [3] .

«ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از حمل آن ابا نموده و از آن ترسيدند».

به روايت امام محمد تقي عليه السلام: جوابي عرض نكردند، دوباره به ايشان ندا شد، هيچكس جواب نداد، تا دفعه ي سوم كه به نداي عظيمي خطاب شد كه؛ كيست قبول كننده ي شهادت كليه تا در روز قيامت لواي شفاعت كليه بدستش دهم؟ حضرت أبي عبدالله الحسين عليه السلام عرض نمود: خداوندا من بار اين امانت را مي كشم و اين كار را انجام مي دهم...

و به روايتي چون عرض كرد: من آنها را خريداري مي كنم. ندا آمد؛ اي حسين.

«بم تشتريهم و تشفعهم و تعتقهم من النار؟».

«به چه چيزي آنها را مي خري، و آنان را شفاعت مي كني واز آتش آزاد مي نمائي؟»

عرض كرد: به هر چيز كه در نزد تو عزيزتر است، ندا آمد كه هيچ چيز در نزد من از جان عزيزتر نيست. عرض كرد: جان مي دهم و امت را مي خرم.

خطاب رسيد: با جان، مردها را مي خري، زنها را به چه مي خري؟ عرض كرد: زنان و دختران خود را در راه تو مي دهم تا آنها را اسير كنند و در شهرها بگردانند.

خطاب آمد: جوانان آنها را به چه مي خري؟ عرض كرد: جوانان خود را مي دهم تا در راه تو كشته شوند.


ندا آمد: اطفال آنها را به چه مي خري؟ عرض كرد: طفل شير خواره ام را مي دهم تا با لب تشنه تير بر حلقومش زنند.

پس حضرت رب الأرباب در اين باره از آن جناب عهد و پيمان گرفت و اين عهد در صحيفه نوشته شد.

سپس آن صحيفه به دست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داده شد تا امضاء نمايد، چون پيامبر اين عهدنامه را مطالعه فرمود، رنگش تغيير كرد و آثار حزن در چهره انورش ظاهر گرديد و گريه شديدي نمودند، و فرمودند: راضي شدم به آنچه خدا براي ما راضي است، و به اين مصيبت صبر مي نمايم، زيرا ترويج دين و شفاعت گناهكاران در آن است، آنگاه به خاتم مباركش آن عهدنامه را مهر نمود در حالي كه چشمانش اشكبار بود.

بعد از آن عهدنامه را براي پدر حضرت علي عليه السلام آوردند، او نيز گريست و فرمودند:

«ما لي و لال أبي سفيان».

«مرا با آل ابي سفيان چكار!».

و فرمودند: راضي شدم به آنچه خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم به آن راضي شده اند، و آن صحيفه را امضاء نمود و به خاتم شريف مهر كرد.

هنگاميكه آن صحيفه را نزد مادرش حضرت فاطمه عليهاالسلام آوردند، و به مضمونش اطلاع يافت، گريه شديدي نمود و بيهوش شد، و زماني كه بهوش آمد از دل پرسوز ناله ي «واولداه، واحسيناه» بركشيد، و چون ملاحظه نمود كه در عوض اين مصيبت عظمي ترويج دين و شفاعت كبري است، فرمود: راضي شدم به آنچه خدا و پيامبر و علي به آن راضي شدند.

آن صحيفه را نزد امام حسن عليه السلام آوردند، او نيز گريست و راضي شد و مهر كرد. پس تمام انبياء و اوصياء و ملائكه اين صحيفه را مهر كردند و اين مضمون را در دفتر ملكوتي ثبت نمودند.

آنگاه منادي حق ندا كرد: اي مردم،


«هذا الحسين بن علي بن أبيطالب، هو حبيبي و وليي و صفوتي و وديعتي فيكم، أحبوه و أعزوه و لا تخالفوه و لا تنكروا عليه».

«اين حسين فرزند علي بن أبيطالب است، او حبيب و ولي و برگزيده و امانت من در بين شماست، او را دوست بداريد و اكرام كنيد و با او مخالفت نكنيد و او را انكار ننمائيد».

اول كسي كه اين ندا را اجابت كرد، محمد و آل محمد عليهم السلام بودند و پس از ايشان شيعيان و دوستان آنها بودند، و از اينجاست كه فرمود: براي حسين در دلهاي مؤمنين محبتي پوشيده است.

چون منافقين اين منزلت بلند را براي حضرت حسين عليه السلام ديدند بر بغض و حسد و عداوتشان بيفزود و نتوانستند خودداري كنند و گفتند: آيا اين تكليف - يعني محبت و اطاعت حسين عليه السلام - از روي جبر و اضطرار است، يا از روي ميل و اختيار؟

خطاب رسيد: ما كسي را به اضطرار تكليف نمي كنيم.

(فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر).

«هر كس خواست ايمان بياورد و هر كس خواست كافر شود».

گفتند: اي پروردگار، چون چنين است رضا نمي دهيم كه حسين بر ما حاكم و امير باشد، بلكه اگر در اطاعت ما نيايد او را مي كشيم، از اين سخن اركان وجود متزلزل شد و ملائكه و انبياء و اولياء گريستند، و هم و غم در دلها داخل گرديد و سينه ها تنگ شد... [4] .



پاورقي

[1] سوره‏ي اعراف، آيه‏ي 172.

[2] سوره‏ي ابراهيم، آيه‏ي 34.

[3] سوره‏ي احزاب، آيه‏ي 72.

[4] تذکرة الشهداء : 4 تا 7، مجلس اول.