بازگشت

ذكر رفتن ابراهيم اشتر به قتال ابن زياد


در ذكر سال 66 هشت روز مانده از ذي الحجه ابراهيم بن اشتر به رزم ابن زياد بيرون شد، دو روز پس از فراغت از جنگ ميدان سبيع، و مختار دليران اصحاب و روشناسان و بزرگان و خردمندان را با او بفرستاد كه حرب ديده و آزموده بودند و مختار به بدرقه او بيرون رفت تا وقتي ابن اشتر به دير عبدالرحمن بن ام الحكم رسيد، ديد ياران مختار در برابر او آمدند و كرسي را مانند هميشه بر استري سفيد نهاده بودند و آن را بر پل بداشته و كرسي به حوشب برسمي سپرده بود، و او مي گفت: خدايا زندگي ما را در طاعت خويش دراز گردان و ما را ياد دار و فراموش مكن و گناهان ما را بيامرز! و همراهان او آمين مي گفتند و مختار گفت:



اما ورب المرسلات عرفا

لنقتلن بعد صف صفا



و بعد الف قاسطين الفا

يعني: «سوگند به پروردگار آن فرشتگان كه در پي هم فرستاده مي شوند ما دشمنان را بكشيم يك صف پس از صف ديگر و پس از هزار ستمگر هزار ستمگر ديگر!»



مترجم گويد: از اين گونه سخنان مختار بسيار مي گفت و از اين جهت بدو نسبت كهانت دادند و گفتند دعوي علم غيب مي كند و شاعري در اين معني گفت:



ما شرطة الدجال تحت لوائه

باضل ممن غره المختار



ابني قسي اوثقوا دجا لكم

يجلي الغبار و انتم احرار






لو كان علم الغيب عند اخيكم

لتوطات لكم به الاحبار



و لكان امرا بينا فيما مضي

تاتي به الانباء و الاخبار



اني لارجو ان يكذب وحيكم

طعن يشق عصاكم و حصار



اما قضيه كرسي؛ مؤلف كتاب ياد نكرده است و اين بنده ي مترجم روايت طبري از ابي مخنف را در اين جا بياورم كه معتبرتر است و بر روايات ديگران اعتمادي نيست، گويد: مختار با خاندان جعدة بن هبيرة بن ابي وهب مخزومي گفت: كرسي علي بن ابي طالب عليه السلام را براي من بياوريد! - و جعدة بن هبيرة خواهرزاده اميرالمؤمنين علي عليه السلام است و مادرش ام هاني بنت ابي طالب بود - آل جعده گفتند: آن كرسي نزد ما نيست و نمي دانيم كجاست تا بياوريم. مختار گفت: سخن جاهلانه مگوييد و كرسي را بياوريد! آنها پيش خود گفتند هر كرسي كه بياوريم و بگوييم كرسي اميرالمؤمنين است قبول مي كند. كرسي اي آوردند، او بپذيرفت و قبيله بني شاكر و بني شبام و اصحاب مختار آن كرسي را استقبال كردند و آن را در حرير و ديبا پوشيدند و مختار موسي بن ابي موسي اشعري را به نگاهباني كرسي فرمود و كرسي را بدو سپرد و پس از آن به علتي از او بگرفت و به حوشب برسمي داد و اين منصب وي را بود تا مختار كشته شد. و ابو امامه يكي از اعمام اعشي داستان كرسي را با دوستان خود نقل كرد و گفت: امروز براي ما وحي آمد تكه مانند آن كسي نشنيده است و در آن خبر همه چيز هست. و از غير ابي مخنف نقل كرده است كه مختار گفت: در بني اسرائيل تابوت سكينه بود كه آثار آل موسي و آل هارون را در آن نهاده بودند و در اين امت مثل آن هست. و اعشي شاعر همدان بدين كرسي اشارت كرده است.



و اقسم ما كرسيم بسكينة

و ان كان قد لفت عليه اللفائف



و ان ليس كالتابوت فينا و ان سعت

شبام حواليه و نهد و خارف



و اني امرؤ احببت آل محمد

تابعت و حيا ضمنته المصاحف



و بالجمله كرسي تدبيري بود از مختار كه بدان تبرك جويند و دل قوي كنند و به نام كرسي اميرالمؤمنين عليه السلام در حفظ آن بكوشند در جنگ و غير آن. و از


اين گونه تدابير سلاطين بسيار كنند، چنانكه گويند دروازه ي نجف را شاه عباس بر در سراي خويش نصب كرد تا مردم آن را ببوسند و احترام كنند و در ظاهر احترام او شده باشد.

باز به ترجمه ي كتاب بازگرديم:

مختار ابراهيم اشتر را وداع كرد و گفت: اين سه اندرز از من بپذير! نخست آن كه در پنهان و آشكار از خداي عزوجل بترس و در رفتن شتاب فرماي و چون به دشمن رسي زود كار يكسره كن! و مختار بازگشت و ابراهيم رفت تا در راه اصحاب كرسي را ديد گرد آن را گرفته دست به آسمان برداشته دعا مي كردند. ابراهيم گفت: خدايا! ما را به گناه بي خردان مگير! سوگند به آنكه جان من به دست اوست، اين روش بني اسرائيل بود كه گرد گوساله گرفتند و آن ها برگشتند. و ابراهيم روانه شد.