بازگشت

در شيون كردن جنيان بر حضرت سيدالشهداء


ابن قولويه روايت كرده است از ميثمي كه سه تن كوفيه به آهنگ ياري حسين عليه السلام بيرون شدند، در دهي كه «شاهي» نام داشت فرود آمدند؛ دو نفر ديدند يكي پير و ديگري جوان و سلام كردند، پير گفت: من مردي از جنيانم و اين برادرزاده ي من است؛ خواست ياري اين مظلوم كند و من چيزي به خاطرم مي رسد. جوانان انسي گفتند: آن چيست؟ گفت: بپرم و خبر او را براي شما بياورم تا با بصيرت برويد. گفتند: نيكو رأيي است. گفت: آن روز و شب غايب گشت و فردا بيامد، آوازي شنيدند و كس را نديدند، مي گفت:



و الله ما جئتكم حتي بصرت به

بالطف منعفر الخدين منحورا



و حوله فتية تدمي نحورهم

مثل المصابيح يطفون الدجي نورا






وقد حثثت قلوصي كي اصادفهم

من قبل أن تتلاقي الخرد الحورا



فعاقني قدر و الله بالغه

و كان أمرا قضاه الله مقدورا



كان الحسين سراجا يستضاء به

الله يعلم اني لم أقل زورا



مجاورا لرسول الله في غرف

و للوصي و للطيار مسرورا



يكي از آن جوانان انسي جواب داد:



اذهب فلا زال قبر انت ساكنه

الي القيامة يسقي الغيث ممطورا



و قد سلكت سبيلا كنت سالكه

و قد شربت بكأس كان مغزورا



و فتية فرغوا لله أنفسهم

و فارقوا المال و الأحباب و الدورا



سبط در «تذكرة» گويد مدايني از مرد مدني نقل كرده است كه گفت: «چون حسين عليه السلام روانه ي عراق گرديد، من هم به اميد آن كه به خدمت او برسم بيرون شدم، چون به ربذه رسيدم مردي ديدم نشسته، گفت: يا عبدالله! گويا به ياري حسين عليه السلام خواهي رفت؟ گفتم: آري، گفت: من نيز همين خواهم؛ اندكي اينجا باش كه من رفيق خويش را فرستاده ام اكنون باز آيد و خبر بياورد! پس ساعتي نگذشت كه رفيقش آمد گريان، آن مرد پرسيد خبر چيست گفت و الله ما جئتكم... آه.

به خدا سوگند نزد شما نيامدم تا او را در طف ديدم هر دو گونه اش خاك آلوده و نحر شده و بر گرد او جواناني بودند از گلويشان خون مي ريخت، مانند چراغ بودند كه از تاب رخسار تاريكي را مي زدودند، من شتران خويش را به شتاب راندم شايد به ايشان رسم پيش از اين كه حوران بهشتي را ملاقات كنند، اما قدر الهي مانع آمد و خداوند آن را به انجام رساند، امري بود خدا فرموده و مقدر كرده. حسين عليه السلام روشني است كه از او كسب نور كنند و خدا داند كه من دروغ نگفتم همسايه ي رسول خداست صلي الله عليه و آله در غرفه ها و همسايه ي وصي او عليه السلام و جعفر طيار است، شادان».

و از شعر سوم كه گويد: «شتران خود را بشتاب راندم» معلوم مي شود كه اين شاعر انسي بوده است نه جني و با شتر براي ياري آن مظلوم مي رفت نه به


پريدن و اين حكايت از معصوم نيست تا حجت باشد.

ابن شهر آشوب در «مناقب» گويد: «جن تا يك سال بر سر قبر پيغمبر بر حسين عليه السلام مي گريستند و در همان كتاب است كه دعبل گفت: پدرم از جدم از مادرش سعدي بنت مالك خزاعيه روايت كرده كه او آواز جنيان را مي شنيد بر حسين نوحه مي كردند».



يابن الشهيد و يا شهيدا عمه

خير العمومة جعفر الطيار



عجبا لمصقول علاك حده

في الوجه منك و قد علاه غبار



و در روايت غير«مناقب» است كه دعبل گفت من خود در قصيده گفتم:



زر خير قبر بالعراق يزار

واعص الحمار فمن نهاك حمار



لم لا أزورك يا حسين لك الفدا

قومي و من عطفت عليه نزار



و لك المحبة في قلوب ذوي النهي

و علي عدوك مقتة و دمار



يابن الشهيد و يا شهيدا عمه

خير العمومة جعفر الطيار



مؤلف گويد: ظاهرا اين دو بيت اقتباس از شعري است كه مردي در حضور موسي بن جعفر عليهماالسلام خواند.

ابن شهر آشوب گويد: حكايت كنند كه منصور نزد موسي بن جعفر عليهماالسلام فرستاد و عرضه داشت روز نوروز بنشيند تا مردم به تهنيت آيند و هر چه مال پيشكش براي خليفه آورند آن حضرت بستاند، امام عليه السلام فرمود: من هر چه در اخبار جدم جستجو كردم از اين عيد خبري نيافتم، از آئين فارسيان است كه اسلام برانداخت - معاذ الله - چيزي را كه اسلام برانداخت ما احيا بكنيم! منصور گفت: براي سياست لشكر اين كار بايد كرد(كه عجمند) و تو را به خدا سوگند مي دهم كه بنشيني! آن حضرت بنشست [1] بزرگان و سرهنگان و سپاهيان


خدمت او مشرف شدند و تهنيت گفتند و هدايا و تحف بسيار آوردند، خادم منصور بالاي سر آن حضرت ايستاده بود و هر چه مي آوردند شماره برمي گرفت، در آخر پيرمردي فرتوت بيامد و گفت: اي دختر زاده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله من مردي درويش و بي چيزم، مالي ندارم كه تقديم كنم و لكن جدم در مرثيه ي جد تو حسين عليه السلام بيت گفت، آن را تقديم مي كنم:



عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج وقد علاك غبار



ولأسهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار



ألا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الاجلال و الاكبار



حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: هديه تو را پذيرفتم. بنشين خداي


متعال تو را برومند گرداناد! سوي آن خادم التفات فرمود كه، نزد اميرالمؤمنين رو و خبر اين مالها با او بگوي و بپرس با آن چه بايد كرد! خادم رفت و بازگشت و گفت: اميرالمؤمنين مي گويد همه ي آن مال به او بخشيدم تا هر چه خواهد كند، حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام با آن پيرمرد فرمود: مال را بر گير كه همه را به تو بخشيدم».

سبط ابن جوزي در «تذكره» گويد: در ذكر نوحه كردن جن بر آن حضرت، زهري از ام سلمه روايت كرد كه گفت: صداي جن را نشنيدم مگر در آن شبي كه حسين عليه السلام كشته شد، شنيدم گويند مي گفت:



ألا يا عين فاحتفلي بجهد

و من يبكي علي الشهداء بعدي



علي رهط تقودهم المنايا

الي متجبر في ثوب عبد



دانستم كه حسين عليه السلام كشته شد».

شعبي گفت: اهل كوفه شنيدند يكي هنگام شب مي گفت:



أبكي قتيلا بكربلاء

مضرج الجسم بالدماء



أبكي قتيل الطغاة ظلما

بغير جرم سوي الوفاء



أبكي قتيلا بكي عليه

من ساكن الارض و السماء



هتك أحلوه و استحلوا

ما حرم الله في الاماء



يا بابي جسمه المعري

الا من الدين و الحياء



كل الرزايا لها عزاء

و ما لذا الرزء من عزاء



و ليكن قرينه بر اينكه خواننده جني بود در اين حكايت نيست.

زهري گفت جن بر آن حضرت نوحه كردند و گفتند:



خير نساء الجن يبكين شجيات

و يلطمن خدودا كالدنانير نقيات



و يلبسن ثياب السود بعد القصبيات

ابن قولويه از ابي زياد قندي روايت كرد كه: وقتي حسين بن علي عليهماالسلام شهيد شد گچكاران صداي جن را هنگام سر در قبرستان شنيدند و مي گفتند:



مسح الرسول جبينه

فله بريق في الخدود






أبواه من عليا قريش

و جده خير الجدود



و از علي بن حزور روايت است كه از ليلي شنيدم مي گفت: نوحه ي جن را بر حسين بن علي عليهماالسلام شنيدم:



يا عين جودي بالدموع فانما

يبكي الحزين بحرقة و توجع



يا عين ألهاك الرقاد بطيبة

عن ذكر آل محمد و ترجع



باتت ثلثا بالصعيد جسومهم

بين الوحوش و كلهم في مصرع



از داوود رقي روايت است گفت: جده ي من براي من حكايت كرد كه چون حسين بن علي عليهماالسلام كشته شد، جن بر او به ابيات نوحه سرايي كردند:



يا عين جودي بالعبر

و ابكي فقد حق الخبر



ابكي ابن فاطمة الذي

ورد الفرات فما صدر



الجن تبكي شجوها

لما أتي منه الخبر



قتل الحسين و رهطه

تعسا لذلك من خبر



فلأبكينك حرقة

عند العشاء و بالسحر



و لأبكينك ما جري

عرق و ما حمل الشجر



در «مناقب» است از نوحه جنيان:



احمرت الأرض من قتل الحسين كما

احمر عند سقوط الجونة العلق



يا ويل قاتله يا ويل قاتله

فانه في شفير النار يحترق



و نيز:



أبكي ابن فاطمة الذي

من قتله شاب العشر



و لقتله زلزلتم

و لقتله خسف القمر



مترجم گويد: از نوحه و زاري كردن جن و شنيدن گروهي از مردم اشعار آنان را عجب نبايد داشت، زيرا كه وجود جن به نص قرآن ثابت است و در علم حكمت نيز تجسم و تمثل موجودات غيبي و مجردات در نظر بعض مردم در پاره اي اوقات مبرهن گرديده است و هم به تجربه رسيده ونيز در همه طوائف و لغات لفظي هست براي دلالت كردن بر جن، لابد چيزي ديدند و محتاج به تعبير از آن شدند


و كلمه اي براي آن وضع كردند و اگر نديده بودند براي آن لفظي نبود، مثل آن كه ما تلگراف را نديده بوديم هم براي آن نداشتيم و ليكن بعضي مردم مادي و جاهل گمان مي كنند هر موجودي محسوس است و بايد همه كس همه چيز را ببيند، و وجود روح و خداوند متعال و جن و عالم قبر و برزخ و امثال آن را انكار مي كنند و اگر خواب ديدن شايع نبود آن را هم منكر مي شدند و مي گفتند ممكن نيست يك نفر چيزي ببيند و ديگران نبيند، اما حكماء جايز مي شمارند كه موجود مجرد كه عادة ديده نمي شود گاهي براي بعض مردم متمثل گردد، هر چند ديگران نبينند و فرشتگان براي انبياء همچنين متمثل مي شدند، آنها را مي ديدند و سخنشان مي شنيدند و ديگران هيچ نمي ديدند و نمي شنيدند، با اينكه در كنار پيغمبران نشسته بودند. و ما نمي گوييم همه ي قصه ها كه از جن نقل مي كنند صحيح است و نمي گوييم همه باطل است و حكايات از جن نيز مانند حكايات از انس دروغ و مجعول دارد و صحيح هم دارد، و اگر يك داستان از بزرگان و سلاطين و علما بر خلاف واقع نقل كردند مثل آن كه شيخ الرئيس از اصفهان صداي چكش مسگران كاشان مي شنيد دليل آن نيست كه شيخ الرئيس اصلا وجود نداشت. همچنين اگر قصه مجعول از جن نقل كند، دليل عدم وجود جن نيست، اما اين كه جنيان شعر عربي مي گفتند نيز عجيب نيست، زيرا كه تمثل صورت يا صورت غيبي براي هر كسي مطابق فكر و روح اوست؛ قال تعالي: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون).

مؤلف فصلي آورده است در مراثي عربي و اين بنده مرتجم فائده معتد به در نقل ترجمه ي آن ابيات نديدم، الا آن كه مناسب است حكاياتي از دعبل كه مؤلف در اين فصل آورده است نقل شود.

(بحار) در بعض مؤلفات اصحاب ديدم دعبل خزاعي گفت كه: بر سيد و مولاي خويش علي بن موسي الرضا عليهماالسلام در آمدم در چنين روزها (ايام عاشورا)، او را ديدم محزون و غمناك نشسته و ياران بر گرد وي، چون مرا ديد فرمود: خوش آمدي اي دعبل! خوش آمدي اي ناصر ما به دست و زبان! آنگاه جاي براي


من بگشود و مرا در كنار خويش بنشانيد و گفت: اي دعبل! دوست دارم براي من شعر خواني! كه اين روزها روز اندوه ما اهل بيت و شادي دشمنان ماست مخصوصا بني اميه، اي دعبل! هر كس بر ما بگريد يا بگرياند و لو يك نفر را، ثواب او بر خداست.

اي دعبل! هر كس ديده اش اشك ريزد بر مصيبت ما و بگريد براي آن چه ما را رسيد از دشمن، خداوند او را با ما و در زمره ي ما محشور كند، اي دعبل! هر كس بر مصيبت جد من حسين بگريد، خداي تعالي البته گناهان او را بيامرزد! آن گاه برخاست و فرمود: ميان ما و حرمش پرده زدند و زنان را پشت پرده نشانيد كه بر مصيبت جد خويش حسين عليه السلام گريه كنند، آنگاه رو به من كرد و فرمود: اي دعبل! بر حسين عليه السلام مرثيه بخوان كه تو تا زنده اي ياور و مادح مايي پس در ياري ما كوتاهي مكن تا تواني! دعبل گفت گريه گلوي مرا بگرفت و اشكم روان گشت و اين اشعار گفتم:



أفاطم لو خلت السحين مجدلا

و قد مات عطشانا بشط فرات



اذا للطمت الخد فاطم عنده

و أجريت دمع العين في الوجنات



أفاطم قومي يا ابنة الخير و اندبي

نجوم سموات بأرض فلات



قبور بكوفان و اخري بطيبة

و اخري بفخ نالها صلواتي



قبور ببطن النهر من جنب كربلا

معرسهم فيها بشط فرات



توفوا عطاشا بالعراق فليتني

توفيت فيهم قبل حين وفاتي



مؤلف گويد: دعبل را غير از اين قصيده ي تائيه، اشعار در مصيبت حسين عليه السلام بسيار است. ابوالفرج در اغاني گويد: دعبل از شيعيان مشهور است و به علي عليه السلام محبت داشت و قصيده ي او «مدارس آيات خلت...» آه از نيكوترين اشعار و بهترين مدايح است كه در اهل بيت گفتند و آن قصيده را براي علي بن موسي الرضا عليه السلام به خراسان برد و آن حضرت ده هزار درهم مسكوك به نام خود به وي صلت داد و از جامه هاي خويش خلعتي بخشيد و مردم قم سي هزار درهم در بهاي آن خلعت مي دادند نپذيرفت سر راه بروي گرفتند و به قهر بستانيدند. دعبل


گفت: شما اين خلت را براي تقرب به خدا مي خواهيد آن را بر شما حرام كرده است. پس سي هزار درهم بدو دادند؛ سوگند ياد كرد كه نمي فروشم مگر قطعه اي از آن به من دهيد كه در كفنم باشد! پس به اندازه ي يك آستين جدا كردند و آن در كفن او بود. و گويند قصيده ي «مدارس آيات» را بر جامه ي نوشت و در آن احرام بست و فرمود. آن را هم در كفنش گذاشتند و هميشه مردم از زبان او مي ترسيدند، او هم از خلفا مي ترسيدند، چون بسيار آنان را هجا گفته بود و پيوسته گريزان از خلق و آواره مي زيست.

و هم در «اغاني» است مسندا از عبدالله بن سعيد اشقري گفت: «دعبل بن علي براي من حكايت كرد كه چون از خليفه بگريختم شبي در نيشابور ماندم، تنها و شبانه، خواستم قصيده اي در مدح عبدالله بن طاهر گويم، من در اين انديشه بودم كه ناگهان شنيدم كسي گفت: السلام عليكم! و در هم بسته بود، بدنم بلرزيد و سخت بترسيدم، گفت: خداي تو را سلامت دارد! مترس كه من يكي از برادران تو از جنيان يمن، يكي از برادران ما از عراق بيامد و قصيده ي «مدارس آيات» را براي ما بخواند، خواستم آن را از خود تو شنوم. پس من آن را خواندم و بگريست تا بيفتاد و گفت: آيا براي تو حديثي نگويم تا در نيت خويش استوارتر گردي و به مذهب خود سخت تر متمسك شوي؟ گفتم: چرا. گفت: مدتها نام جعفر بن محمد عليهماالسلام را مي شنيدم، به مدينه رفتم، شنيدم مي فرمود: حديث كرد مرا پدرم از پدرش از جدش كه پيغمبر صلي الله عليه و آله گفت: تنها علي و شيعيان او رستگارند» آن گاه با من وداع كرد كه بازگردد، گفتم: «يرحمك الله» اگر خواهي نام خويش با من بازگوي گفت: ظبيان بن عامر».

مؤلف گويد: دعبل بسال 246 درگذشت. شيخ صدوق از علي بن دعبل روايت كرده است كه گفت: پدرم دعبل را چون مرگ فرارسيد رنگش بگرديد و زبانش بسته شد و رويش سياه گشت؛ نزديك شد من از مذهب او برگردم، اما سه روز پس از مرگ او را در خواب ديدم، جامه هاي سفيد در بر داشت و كلاهي سفيد بر سر، او را گفتم اي پدر خداي عزوجل با تو چه كرد؟ گفت: اي پسرك من! آن


سياه شدن روي و بند آمدن زبان من كه ديدي، از شراب خواري بود در دنيا و همچنان بودم تا رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدار كردم و جامه هاي سپيد پوشيده بود و كلاهي سفيد بر سر داشت، با من گفت: تويي دعبل؟ گفتم: آري يا رسول الله. فرمود: از اشعار خويش كه درباره ي فرزندان من گفته اي بخوان! پس من اين اشعار خواندم:



لا أضحك الله سن الدهر ان ضحكت

و آل أحمد مظلومون قد قهروا



مشردون نفوا عن عقر دارهم

كأنهم قد جنوا ما ليس يغتفر



دعبل گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: احسنت! و مرا شفاعت كرد و جامه هاي خويش را به من داد، اينهاست، و اشارت به جامه هاي تن خود كرد.

صدوق رحمه الله گويد: ابا نصر محمد بن حسن كرخي كاتب را شنيدم مي گفت بر قبر دعبل بن علي خزاعي نوشته بود:



أعد لله يوم يلقاه

دعبل أن لا اله الا هو



يقولها مخلصا عساه بها

يرحمه في القيامه الله



الله مولاه و الرسول و من

بعدهما فالوصي مولاه



مؤلف گويد: حسين بن علي عليهماالسلام را بسياري از شعرا رثا گفتند، كه اگر هم خواهيم بر گزيده هاي آن را بياوريم چندين مجلد شود.

و ابوالفرج در مقاتل الطالبيين گويد: حسين عليه السلام را گروهي از متأخران شعرا رثا گفتند كه از كراهت تطويل ذكر آنها نكرديم، اما از متقدمان چيزي از مراثي به ما نرسيد و شعرا از ترس بني اميه اقدام به آن نمي كردند و صاحب بن عباد نيكو گفت:



اين خير المداح (الملاح،ظ) من مدحته

شعراء البلاد في كل ناد



ابن شهر آشوب از «امالي» مفيد نقل كرده است كه در زني بود نوحه گر و فاطمه - سلام الله عليها - را در خواب ديد كه بر قبر حسين عليه السلام افتاده بود مي گريست و فرمود او را به اين ابيات نوح كند:




أيها العينان فيضا

و استهلا لا تغيضا



و ابكيا بالطف ميتا

ترك الصدر رضيضا



لم امرضه قتيلا

لا و لا كان مريضا



يعني: اي دو چشم اشك ريزيد و سرشك بباريد و خشك نشويد، و بگرييد كشته ي طف را كه سينه اش كوبيده شد. كشته كه من پرستاري او نكردم و بيمار هم نبود.



پاورقي

[1] مترجم اين کتاب گويد: به مقتضاي اين روايت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام در زمان منصور نيز به عراق آمد و منصور ده سال پس از حضرت امام جعفر صادق زيست و در سال 158 که به حج رفت روز ششم ذي الحجه نزديک مکه در حال احرام درگذشت و ده سال از امامت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام در زمان منصور بود و احتمال بودن اين واقعه و گفتگو در مدينه ممکن نيست، چون منصور در اين ده سال دو بار به حج رفت يکي در سال 152 و ديگر در سال 158 و در هيچ يک از اين دو سال نوروز در ايام حج نبود، بلکه در جمادي الاولي يا پيش از آن بود و بر فرض صحت، اين حديث دلالت دارد که نوروز را عيد گرفتن اگر نه براي احياء سنت مجوس باشد جايز است و اولي آن است که مرد مؤمن به قصد وقوع نصب اميرالمؤمنين عليه‏السلام به خلافت در اين ايام آن را عيد گيرد، چون بر حسب بعض روايات آن روز نوروز بود و من از زيج هندي استخراج کردم تحويل آفتاب برج حمل در سال دهم هجري چهارشنبه‏ي بيست و يکم ذي الحجه بود، سه روز پس از غدير خم و جشن گرفتن پس از سه روز هم مناسب است. و به روايت معلي بن خنيس از حضرت صادق عليه‏السلام بسياري از وقايع در نوروز اتفاق افتاد و اهل علم را در آن سخني است و گروهي آن را ضعيف شمارند و به نظر من روايت مجعول نيست، اما سهوي از روات در آن راه يافته؛ از جمله وقايع نوروز و زيدن بادهاي لواقح و دميدن شکوفه و گل است و در آن شکي نيست، و ديگر قرار گرفتن کشتي نوح بر کوه جودي، و در تورات آمده است که کشتي روز 17 از ماه 7 بر کوه آراراط قرار گرفت. و روز اول از ماه اول زمين خشک بود که نوح بيرون آمد و ظاهرا روز اول از ماه اول همان نوروز است و سال رسمي يهود از اول بهار بود و سال شرعي اول پائيز، و ديگر کشته شدن عثمان و خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه‏السلام وليکن کشته شدن عثمان در هيجدهم ذي الحجه سال 35 بود در برج سرطان، و ضعف حديث از اين جهت است. گويا امام فرمود: غدير نوروز بود و همان روز يعني روز غدير اميرالمومنين عليه السلام به خلافت ظاهري رسيد و راوي از آن نوروز فهميد اما اينکه در روايت است که مبعث پيغمبر صلي الله عليه و آله و شکستن بتهاي کعبه هم در نوروز بود، چون راجع به قبل از حجة الوداع است، حساب نجومي در آن مضبوط نيست. پيش از اين گفتيم عرب بعض سال‏ها را سيزده ماه مي‏گرفتند و اين حساب منظم زيج به برکت حکم خدا در قرآن و بر افتادن «نسي‏ء» است.