بازگشت

در گريه ي آسمان و زمين


شيخ ابوجعفر طوسي از مفيد از احمد بن وليد از پدرش از صفار از ابن عيسي از ابن ابي فاخته روايت كرده است گفت: «من و ابوسلمه سراج و يونس بن يعقوب و فضيل بن يسار نزد ابي عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام بوديم، من گفتم: فداي تو شوم! در مجلس اينها (عمال خلفا) حاضر مي شوم و در دل خود ياد شما مي كنم، چه بگويم؟ فرمود: اي حسين چون در مجالس اينان حاضر شوي بگوي: «اللهم أرنا الرخاء و السرور» يعني: خدايا ما را آسايش و شادي نصيب كن! كه اگر گفتي به مقصود خود رسي. گفتم: فداي تو شوم! من ياد حسين عليه السلام مي كنم، چه بگويم؟ فرمود بگوي: «صلي الله عليك يا أباعبدالله» و سه بار تكرار كن! آن گاه روي به جانب ما كرده فرمود كه اباعبدالله الحسين عليه السلام چون كشته شد، آسمانهاي هفتگانه و زمينها و آن چه در آسمان و زمين و بين آن ها بود و هر كس كه در بهشت و دوزخ است و هر موجودي كه ديده مي شود يا ديده نمي شود بر او گريه كردند، مگر سه چيز كه گريه نكردند! گفتم: فداي تو شوم! آن سه چيز كه نگريستند چيستند؟ فرمود بصره و دمشق و آل حكم بن ابي العاص. انتهي.»

مترجم گويم: از نسبت گريه به جمادات عجب نبايد داشت! هر چند بعض مردم سست عقيده از جهالت بر اين گونه امور طنز مي زنند.

و شيخ طوسي رحمه الله در تفسير «فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا


منظرين» در سوره ي دخان از تفسير تبيان گويد: در گريه ي آسمان و زمين سه قول است: قول اول آن كه مراد از آسمان و زمين اهل آسمان و زمين است؛ يعني اهل آسمان و زمين گريه كنند يا نكنند، دويم آنكه، اگر آسمان و زمين بر كسي مي گريستند، بر ايشان نمي گريستند و عرب چون خواهد مرگ كسي را بزرگ شمارد گويد:

آفتاب در مرگ او تاريك شد و ماه بگرفت و آسمان و زمين بر مرگ او گريه كردند، و شاعر گفت:



الريح تبكي شجوها

و البرق يلمع في الغمامه



و ديگري گويد:



فالشمس طالعة ليست بكاسفة

تبكي عليك نجوم الليل و القمر



سوم آنكه، بر ايشان نگريست آنچه بر مؤمن مي گريد و آن جاي نماز و مكان بالا رفتن عمل صالح اوست، كنايه از آنكه عمل صالح نداشتند و مؤمنان عمل صالح دارند.

و سدي گفت: چون حسين عليه السلام كشته شد آسمان بر او گريست و گريه ي او سرخي اطراف آن است. انتهي بتلخيص.

و اين معاني كه شيخ رحمه الله از كلام عرب نقل كرده است، در فارسي نيز استعمال كنند، چنانكه جايي را نام برند و اهل آن جاي را خواهند؛ مثلا گويند: شهر بشوريد، يعني اهلش بشوريدند و فلان كشور فقير است، يعني اهلش فقيرند و نيز در مقام تعظيم مصيبت گويند: آسمان و زمين و در و ديوار گريه مي كردند. سعدي گويد:



گيتي بر او چو خون سياوش گريه كرد

خون سياوشان زده چشمش روان برفت



و نيز گويد:



آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين

بر زوال ملك مستعصم اميرالمؤمنين






دجله خونابست زين پس گر نهد در نشيب

خاك نخلستان بطحا را كند در خون عجين



روي دريا در هم اندر اين حديث هولناك

مي توان دانست بر رويش ز موج افتاده چين



و اينكه در وجه سوم گفت «مصلي بر او گريه نمي كند يا مصلي و جاي نماز بر مؤمن گريه مي كند» در فارسي نظير دارد، وقتي عالمي از دنيا برود گويند محراب و منبر بر او گريه مي كردند و اگر تازه دامادي در گذرد گويند حجله بر او مي گريست و اگر بزرگي از دنيا رود نظير آن چيزي گويند. باز به ترجمه ي كتاب بازگرديم.

شيخ صدوق از جبله مكيه روايت كرده است گفت از ميثم تمار قدس سره شنيدم مي گفت: به خدا قسم اين امت پسر پيغمبر خود را روز دهم محرم مي كشند و دشمنان خدا آن روز را فرخنده دارند اين امر شدنيست و در علم خدا گذشته است، و اميرالمؤمنين عليه السلام پيماني با من سپرده است و آن را مي دانم و مرا خبر داد كه هر چيز بر او بگريد حتي وحش بيابان و ماهيهاي درياها و مرغان هوا و خورشيد و ماه ستارگان آسمان و زمين و مؤمنان جن و انس، و همه ي فرشتگان آسمان ها و زمين ها و رضوان و مالك و حمله ي عرش و آسمان خون و خاكستر بارد تا اينكه گفت: اي جبله اگر نگريستي آفتاب را سرخ، مانند خون تازه بدانكه سيد الشهداء عليه السلام كشته شده است.

جبله گفت: روزي بيرون رفتم، آفتاب را بر ديوارها ديدم تابيده بود مانند چادرهاي به عصفر رنگ كردم كه بر ديوار بياويزند، فرياد زدم و گريستم و گفتم: و الله سيدنا الحسين عليه السلام كشته شد».

شيخ ابوالقاسم جعفر بن قولويه قمي قدس سره به اسناده ي از ابي عبدالله عليه السلام روايت كرد كه هشام بن عبدالملك سوي پدر من فرستاد و او را به شام برد، چون بر وي در آمد، گفت: يا اباجعفر عليه السلام ما تو را خواستيم تا چيزي بپرسيم كه سائل از آن نشايد غير من و مسؤول غير تو! و نپندارم كسي جواب آن را داند مگر يك تن كه


جواب آن را داند. پدرم گفت: اميرالمؤمنين از هر چه خواهد بپرسد، اگر جواب آن را بدانم بگويم و اگر ندانم بگويم نمي دانم، كه راست گفتن اولي است. هشام پرسيد: خبر ده مرا از آن شبي كه علي عليه السلام كشته شد، مردمي كه در آن شهر نبودند چگونه آگاه شدند بر قتل وي و به چه نشان دانستند؟(گويا اين معني هشام را معلوم بود كه در بعض بلاد دور از كوفه پيش از آن كه چاپار و پيك تواند خبر رسانيد، از قتل اميرالمؤمنين آگاه شدند و خبر آن ميان مردم شايع گشت، دانست اين سر غيب است و چاره جز سؤال از امام محمد باقر نيست) و باز گفت اگر آن را دانستي و جواب دادي، مرا خبر ده كه آيا مانند آن نشانه براي غير قتل علي عليه السلام نيز اتفاق افتاد؟ پدرم گفت: يا اميرالمؤمنين چون آن شب فرارسيد كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب كشته شد، هيچ سنگ از زمين برنداشتند مگر زير آن خون تازه و سرخ يافتند و آن شب كه هارون برادر موسي كشته شد همان علامت پديدار گشت، و همچنين آن شب كه يوشع بن نون كشته شد و آن شب كه عيسي بن مريم عليه السلام به آسمان رفت و آن شب كه شمعون بن حون الصفا كشته شد و آن شب كه حسين بن علي عليهماالسلام به شهادت رسيد، پس رنگ روي هشام بگرديد و تيره شد و خواست پدرم را آزار رساند. پدرم گفت: يا اميرالمؤمنين! بندگان خدا را بايد فرمان پادشاه بردن و راست گفتن و نيكخواهي نمودن و اينكه من جواب اميرالمؤمنين را گفتم از هر چه پرسيد، براي آن بود كه دانستم او تكليف مرا در اطاعت خود مي داند، پس به من گمان نيكو برد. هشام گفت اگر خواهي سوي اهل خود بازگرد. پس پدرم بيرون آمد و هشام هنگام بيرون آمدنش با او گفت كه پيمان كن با من و خداي گواه باشد بر ما كه اين سخن را تا من زنده ام با كسي نگويي! پدرم پيمان كرد به چيزي كه وي را خوش آمد.

مؤلف گويد: در اين حديث آمده است كه هارون كشته شد با اين كه به عقيده ي ما او به مرگ خدايي از دنيا رفت و مؤلف حديثي در اين باب روايت كرد و گفت شايد اين كلام را بر مذاق هشام فرمود و عقيده ي هشام اين بود كه هارون كشته


شد، چنانكه يهود به موسي چنين نسبت دادند.

مترجم گويد: امام عليه السلام در حضور هشام صريحا فرمود براي كشته شدن حسين بن علي عليهماالسلام خون از زير سنگ بيرون آمد و با بني اميه چنين سخن گفتن سخت خطرناك بود و امام از آن باك نداشت و خويش را ايمن از آزار او مي دانست، پس مخالفت با هشام در اينكه هارون كشته شد يا به مرگ خدايي از دنيا رفت، مهم نيست و اولي آن است كه بگوييم اطمينان به صحت نقل اين خصوصيات نيست. و راوي چون كلامي طويل از امام بشنود، ممكن است در بعض كلمات آن سهو كند و امام مردم هارون فرمود و راوي از خاطرش محو شد و به جاي آن كشتن نقل كرد و امثال اين در نقل كلام ديگران و در احاديث بسيار اتفاق افتد. و شيخ طوسي در «تهذيب» و «استبصار» بسيار از اين سهوها را ياد كرده است. و اينكه اخباريين گويند علم داريم به صحت همه احاديث و بعض علما كه گويند ظن اطميناني داريم (يعني ظن قوي نزديك به علم) به صحت همه ي احاديث به تمام خصوصيات و الفاظ البته صحيح نيست، و ما در محل خود ثابت كرده ايم در اين احاديث موجوده اخبار مجعوله و محرفه و آن كه عمدا يا سهوا در آن تصرف كرده اند بسيار است و روش علماي سابق ما مانند علامه ي حلي و شهيدين و امثال ايشان بر تتبع اسناد حديث و تقسيم آن و تميز حديث صحيح از سقيم بود، نه آن كه محدث استرابادي و اتباع وي گفته اند. و با كثرت احاديث كاذبه علم يا اطمينان به صحت همه باقي نمي ماند و نيز نسبت دادن مطالب مشكوكه به امام معصوم عليه السلام از گنهان كبيره است و داخل كردن چيزي كه صحت آن ملعوم نيست در دين بدعت است، و بعض احاديث را مخصوصا بايد گفت از امام نيست تا عقيده ي مردم به دين محكم شود. و از زمان محدث استرابادي كه اخبار و احاديث همه را صحيح پنداشتند و قرآن و سنت متواتره و عقل را رها كردند و احاديث ضعيفه را اساس دين گرفتند، بي ديني و سستي عقيده شايسته گشت، براي آن كه مردم خرافات و معاني نامعقول در ضعاف احاديث بسيار ديدند. فقيه محقق ابن ادريس رحمه الله گويد: «فهل هدم الدين الا اخبار


الآحاد» خصوصا كه اخباريين مردم را مجبور مي كنند عين ظاهر لفظ حديث را بي توجيه و تأويل بايد پذيرفت و عقل را متابعت نبايد كرد.

اما قضيه فوت هارون، يهود هم مي گويند به مرگ خدايي از دنيا رفت و هم يوشع بن نون را به عقيده ي يهود نكشتند؛ اما شمعون الصفا كه وصي بلا فصل و جانشين حضرت عيسي عليه السلام است، نصاري گويند در شهر روميه به شهادت رسيد و در آنجا دفن شد و امروز كليساي بزرگي بر قبر او است و توليت آن با پاپ اعظم است و اهل فرنگ آنر ا بغايت محترم شمرند و به زيارت آن روند و نام پدرش در نسخه كتاب ماحمون است. و البته تصحيف اسم عبري است و نصاري اختلاف دارند؛ گروهي گويند يونس بود و گروهي گويند يونس بود و گروهي گويند يوحنا اما لغت صفا به معني سنگ است و در زبان يوناني سنگ را «پطرس» گويند و امروز فرنگيان به تخفيف «پطر» يا «پير» گوين. و از آن ملقب به صفا گشت كه حضرت عيسي او را به منزلت نخستين سنگ بناي دين خود شمرد و او را به اين عنوان خطاب كرد. و مناسب است در اين جا بگوييم كه در شريعت حضرت موسي در بسياري از نجاسات و احداث كه به بدن كسي مي رسيد تا خود را پاك نمي كرد، حق نداشت داخل جماعت مؤمنين شود و از معاشرت و سخن گفتن و معاملات ممنوع بود و اين محروميت را «قطع» مي ناميدند، و در حديثي در تفسير علي بن ابراهيم وارد است كه: «اذا أصاب أحدهم البول قطعوه» يعني آن مرد نجس شده را قطع معاشرت مي كردند و در ميان جماعت راه نمي دادند و اكنون هم با زن حائض و نفساء همين عمل كنند و كسي كه تفسير علي بن ابراهيم را بيند يقين داند كه ضمير جمع در «قطعوه» به بني اسرائيل برمي گردد و ضمير مفرد «بأحدهم» و اگر غرض قطع بول بود، بايد «قطعه» بگويد و گويا يكي از روات پس از شنيدن اين كلام از امام عليه السلام يا خواندن در كتاب، ضمير «قطعوه» را به بول برگردانيد؛ يعني وقتي نجس مي شد بول را از بدن او مي بريدند. و روايت كرده است «قرضوا لحومهم بالمقاريض» يعني با قيچي مي برييدند و غرض نقل حديث اين بود كه بداني چگونه تحريف در احاديث مي شود.


مؤلف گويد: در اين مقام سزاوار است نقل حديث زهري، بتمامه. ابن عبدربه در «عقد الفريد» گفت: حديث زهري در قتل حسين عليه السلام آنگاه مسندا آن را از عمرو بن قيس و از عقيل روايت كرده است كه گفتند زهري گفت: «با قتيبه به آهنگ مصيصه بيرون شدم و بر عبدالملك بن مروان در آمديم، در ايواني ايستاده بود و دو صف مردم بر دو جانب در ايوان ايستاده بودند، هر گاه حاجتي خواستي با آنكه نزديك او بود مي گفت و او با ديگري همچنين تا به در ايوان مي رسيد، و كسي ميان آن دو صف مردم راه نمي رفت، زهري گفت: آمديم بر در ايوان ايستاديم، عبدالملك با آن كه بر جانب راست ايستاده بود، گفت: شب قتل حسين عليه السلام در بيت المقدس چه شد و آيا در اين باب به شما چيزي رسيد؟ پس هر يكي از آن كه پهلوي اوب ود بپرسيد تا به در رسيد؛ هيچ كس جوابي نداد و زهري گفت: من گفتم در اين باب چيزي دانم و گفتار مرا يكي يكي به هم گفتند تا به عبدالملك رسيد و او مرا بخواند، من ميان دو صف رفتم تا به عبدالملك رسيدم و سلام كردم. گفت: كيستي؟ گفتم محمد بن مسلم بن عبدالله بن شهاب زهري، و عبدالملك مرا به نسب بشناخت و او مردي بود بسيار جوياي حديث و پرسيد: روز قتل حسين عليه السلام در بيت المقدس چه اتفاق افتاد؟ و در روايت ديگر پرسيد: آن شبي كه فرداي آن حسين عليه السلام كشته شد در بيت المقدس چه اتفاق افتاد؟ زهري گفت: حديث كرد مرا فلان و نام اين راوي را بريا ما ذكر نكرد كه آن شبي كه علي بن ابي طالب و حسين بن علي عليهماالسلام فرداي آن كشته شدند، هيچ سنگي از بيت المقدس برنداشتند مگر زير آن خون سرخ تازه مشاهده گرديد. عبدالملك گفت: راست گفتي؛ آن كه اين حديث را به تو گفت با من هم گفت، من و تو در اين حديث منفرديم. آن گاه مرا از علت مسافرت پرسيد؟ گفتم به مرابطي آمدم؛ يعني در مرز اسلام نشينم، از حال و قصد كفار آگاه باشم. گفت: ملازم در بار ما باش! من چندي نزد او بماندم و مال بسيار مرا داد، آن گاه دستوري خواستم كه به مدينه بازگردم! رخصت داد و غلامي با من بود و مال بسيار همراه داشتم در صندوقي و آن صندوق گم شد، گمانم به غلام رفت، به وعد و وعيد هر


چه كردم اقرار نياورد. پس او را بر زمين افكندم و بر سينه اش نشستم و آرنج بر سينه ي او گذاشتم و سخت مي فشردم و قصد قتل او نداشتم، اما او بمرد و پيش روي من جان داد و من به مدينه آمدم و سعيد بن مسيب و ابا عبدالرحمن و عروة بن زبير و قاسم بن محمد و سالم بن عبدالله را پرسيدم از كار خويش؟ همه گفتند توبه براي تو ندانيم. خبر به علي بن الحسين عليهماالسلام رسيد و مرا نزد خود خواست! نزد او رفتم و قصه ي خويش بگفتم. فرمود: گناه تو را توبه اين است دو ماه پي در پي روزه دار و بنده آزاد كن و شصت مسكين طعام ده! اين كار كردم و باز آهنگ خدمت عبدالملك نمودم، و به او خبر رسيده بود كه آن مال از دست من بشده است. چند روز بر در سراي او بدم، اذن دخول نداد. پس نزد معلم فرزند او نشستم، يكي از پسران او را تعليم مي داد كه چون بر اميرالمؤمنين در آيد، چه بگويد. و با آن معلم گفتم: هر اندازه اميد داري عبدالملك تو را صلت دهد من به تو دهم بهشرط آن كه به اين پسر بياموزي كه چون بر اميرالمؤمنين در آيد و او را از حاجتش پرسد، بگويد حاجت من آن است كه از زهري راضي بشوي! آن كار كرد و پسر را آن سخن بياموخت و او نزد عبدالملك بگفت و عبدالملك بخنديد و پرسيد: زهري كجاست؟ گفت: بر در سراي است. مرا اذن داد، داخل شدم و پيش روي او بايستادم. گفتم: يا اميرالمؤمنين حديث كرد مرا سعيد بن مسيب از ابي هريره از پيغمبر صلي الله عليه و آله كه فرمود: «لا يلدغ المؤمن من جحر مرتين» يعني مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نمي شود.

مؤلف گويد: «مصيصه» (بر وزن شريفه) به تخفيف هر دو صاد يا بتشديد صاد اول شهري است بر كنار جيحان در مرز شام ميان انطاكيه و كشور روم است و از جاهايي است كه مسلمانان در قديم مرزداران مي نشانيدند و «مصيصه» نيز از قراي دمشق است نزديك باب «لهيا» جايي بر دروازه ي دمشق و در اين حديث زهري، مقصود جاي اول است چون كه براي مرابطي آمده بود.

و قول عبدالملك كه گويد:

«من و تو در اين حديث منفرديم» يعني ديگري غير ما آن را روايت نكرد


جون يكي از دو معني غريب در اصطلاح اهل حديث آن است كه متن آن را يك نفر نقل كند.

مترجم گويد: نظير اين سوال را هشام از امام محمد باقر عليه السلام كرد به روايت سابقه و چون به روايت مختلف نقل شده است، احتمال كذب در آن بعيد است و تعجب خلفا از اين بود كه چگونه آوازه ي قتل اميرالمؤمنين يا حسين عليهماالسلام در افواه افتاده در بيت المقدس يا شهر ديگر پيش از آن كه به وسائل آن زمان رسيدن خبر ممكن باشد؟! و از هر عالمي استفسار مي كردند.

شيخ ابوالقاسم جعفر بن قولويه قمي از زهري روايت كرده است كه: «چون حسين عليه السلام كشته شد، سنگي در بيت المقدس نماند مگر زير آن خون سرخ تازه يافتند.» و هم او از حارث اعور روايت كرده است كه: «علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود پدر و مادرم فداي حسين عليه السلام كه پشت كوفه كشته مي شود و به خدا قسم گويي مي بينم حيوانات صحرايي از هر نوع بر قبر او گردن كشيده مي گريند و شبها شيون مي كنند تا صبح و چون چنين شد، شما هم جفا نكنيد».

و از زراره روايت است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: «اي زراره! آسمان بر حسين چهل روز خون گريست و زمين چهل روز گريه كرد به اين كه سياه و تاريك شد و خورشيد چهل روز گريست و به منكسف شدن و سرخ گشتن (تفسير چهل روز كسوف بيايد ان شاء الله) و كوه ها پاره شد و از هم بريخت و درياها شكافته شد و فرشتگان چهل روز گريستند و هيچ زن از ما خضاب نكرد و روغن به كار نبرد و سرمه نكشيد و سر شانه نكرد تا سر عبيدالله بن زياد - لعنه الله - را بياوردند و پس از آن پيوسته اشك مي ريختيم، و جدم هر گاه ياد او مي كرد مي گريست تا محاسن او به آب ديده تر مي شد و هر كس گريه ي او را مي ديد از سوز دل اشك مي ريخت؛ و فرشتگان كه نزديك قبر او هستند گريه مي كنند؛ تا اينكه گفت: هيچ چشمي و اشكي محبوبتر نيست نزد خداوند از آن چشم كه بر او اشك ريزد و هيچ كس بر او گريه نكرد مگر فاطمه عليهاالسلام و پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله را خوشنود ساخت و حق ما را ادا كرد، و هيچ بنده محشور نشود در قيامت مگر


چشمش گريان باشد غير آن كه بر جدم گريه كند، كه او با چشم روشن محشور گردد به شادماني، و خوشي و خرمي در روي او پديدار باشد، و همه مردم در هول و هراس باشند و ايشان ايمن، و مردم در عرض اعمال باشند و آنها با حسين عليه السلام حديث گويند و زير عرش نشسته باشند در زير سايه ي آن و از سختي حساب نترسند. با آنها گويند به بهشت در آييد! نخواهند و مجلس و حديث حسين عليه السلام را بر بهشت بگزينند، و حوران بهشتي سوي آنها فرستند كه ما آرزومند شماييم با ولدان مخلدين، آن ها سر بر ندارند براي آن سرور و كرامت كه در آن مجلس بينند. و گروهي را از دشمنان ايشان به موي پيشاني گرفته كشان سوي آتش مي برند و گروهي گويند: «مالنا من شافعين و لا صديق حميم» و منزلت آن ها را مي بينند و نمي توانند به ايشان نزديك شوند و به آنان برسند؛ و فرشتگان پيغام از جانب ازواج و خزانه داران آن ها مي آوردند كه چه كرامات ايشان را مقرر است؟ مي گويند: نزد شما مي آييم. پس گفتار ايشان را به ارواحشان مي رسانند و شوق ايشان افزوده مي گردد براي آن كرامت و قرب منزلت كه از حسين عليه السلام دارند و مي گويند: الحمد خداي را كه هول بزرگ را از ما دور داشت و اهوال قيامت را از ما كفايت كرد و از آنچه مي ترسيديم ما را برهانيد! و مراكب مي آورند و شتران اصيل با جهاز و پالان و بر آن سوار مي شوند و خداي را ستايش مي كنند و سپاس مي گويند و درود بر محمد و آل او مي فرستند، تا به منازل خويش در بهشت رسند».

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه: «در «رحبه» بود؛ يعني ميداني در كوفه و اين آيت تلاوت مي كرد: «فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين» و در آن هنگام حسين عليه السلام از يكي از درهاي مسجد خارج شد. فرمود: اين فرزند من كشته مي شود و آسمان و زمين بر او گريه مي كنند.

و از ابي عبدالله عليه السلام روايت است كه: «براي كشته شدن حسين عليه السلام آسمان و زمين بگريستند و سرخ شدند و بر هيچ كس گريه نكردند مگر بر يحيي بن زكريا و حسين بن علي عليهماالسلام.


و به مضمون اين حديث، احاديث بسيار از كتب عامه و خاصه روايت شده است. و از ابي عبدالله عليه السلام روايت است كه: «قاتل يحيي بن زكريا ولد الزنا بود و قالت حسين عليه السلام هم ولد الزنا بود. و آسمان بر كسي گريه نكرد مگر بر آن ها، راوي گفت: گفتم آسمان چگونه گريه مي كند؟ فرمود: خورشيد در سرخي طلوع مي كند و در سرخي فرومي رود.»

و از داوود بن فرقد روايت است گفت: «در خانه ي ابي عبدالله نشسته بودم، كبوتر راعبي [1] ديدم بانگ بسيار مي كند. ابوعبدالله عليه السلام ديري سوي من نگريست و گفت: اي داوود مي داني چه مي گويد؟ گفتم: لا و الله فداي تو شوم! فرمود: بر كشندگان حسين عليه السلام نفرين مي كند. از اين مرغان در منازل خود نگاه داريد».

مؤلف در حاشيه گفته است در «حيوة الحيوان» گويد: راعبي متولد از قمري و كبتر است و در آواز خود فرفره اي دارد و سجعي كه قمري و كبوتر ندارند و اين سبب فزوني بهاي او است.

حسين بن علي بن صاعد بربري كه متولي قبر حضرت رضا عليه السلام بود، از پدرش از حضرت رضا عليه السلام روايت كرد: «اين جغد به عهد جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله در منازل و قصر و سراهاي مردم سكني داشت و هر گاه مردم طعام مي خوردند مي پريد و پيش روي ايشان مي نشست و خوردني و آشاميدني براي او مي نهادند، مي خورد و مي آشاميد و باز به جاي خود باز مي گشت و چون حسين بن علي عليهماالسلام كشته شد از آبادي ها گريزان شد و به ويرانه ها و كوه ها و بيابان ها پناه برد و گفت: بد امتي هستيد شما كه پسر پيغمبرتان را كشتيد و من بر جاي خويش ايمن نيستم».

مترجم گويد: راوي اين حديث مجهول و روايت ضعيف است و شواهد بسيار دلالت دارد كه بوم پيش از شهادت آن حضرت هم ويرانه نشين بود و ظاهرا اين مرد بربري كه خادم قبر حضرت رضا بوده است، اين حديث را از آن امام نشنيده است يا حديث به اين كيفيت نبوده؛ مثلا امام فرمود: حق دارد جغد كه از اين


مردم مي پرهيزد براي آنكه پسر پيغمبرشان را كشتند.

شيخ صدوق رحمه الله روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام از پدرش از جدش كه حسين بن علي عليهم السلام روزي بر برادرش حسن عليه السلام درآمد، چون بدو نگريست، بگريست، حسن عليه السلام گفت: يا اباعبدالله از چه گريه مي كني؟ گفت: گريه مي كنم از آنچه با تو كردند.حسن عليه السلام گفت: آنچه با من كردند زهري است كه در پنهاني به من نوشاندند و مرا بكشتند، اما روزي مانند روز تو نيست يا اباعبدالله كه سي هزار مرد بر تو تازند و همه ادعا كنند از امت محمد صلي الله عليه و آله هستند و دين اسلام دارند! پس بر كشتن و ريختن خون تو و شكستن حرمت تو و اسير كردن فرزندان و زنان تو و تاراج باروبنه تو هم قول گردند. در اين هنگام لعنت بر بني اميه فرود آيد و آسمان خون و خاكستر بارد و هر چيز بر تو گريه كند حتي وحش در بيابان و ماهيها در دريا.

و در زيارتي كه سيد مرتضي خواند اين عبارت آمده است «لقد صرع بمصرعك الاسلام و تعطلت الحدود و الأحكام و اظلمت الايام و انكسف الشمس و اظلم القمر و احتبس الغيث و المطر و اهتز العرش و السماء و اقشعرت الأرض و البطحاء و شمل البلاء و اختلفت الأهواء و فجع بك الرسول و از عجت البتول و طاشت العقول».

ابن حجر در «صواعق» گويد: ابونعيم اصفهاني در «دلائل النبوة» از نصرة ازديه روايت كرده است كه: «چون حسين عليه السلام كشته شد آسمان خون باريد بامداد كه برخاستيم، حب و كوزه ها پر از خون بود».

و در احاديث ديگر هم مانند آن روايت شده است و از آياتي كه روز قتل آن حضرت ظاهر شد اين بود آسمان را سياهي عظيم بگرفت چنانكه ستارگان در روز پديدار گشتند و هيچ سنگي برنداشتند مگر زير آن خون سرخ تازه ديدند.

و ابوشيخ روايت كرده است آن عدس كه در لشكر ايشان بود خاكستر شد و اين عدس در كاروان يمن بود، به عراق مي آوردند و هنگام قتل حسين عليه السلام به ايشان رسيد.


مترجم گويد: در اين روايت تصحيف است، زيرا كه عراق معدن حبوب است و عدس يا طعام ديگر را از يمن به عراق نمي آورند و آنچه آوردند «ورس» بود تصحيف به عدس شده و براي يزيد فرستاده بودند و امام عليه السلام آنها را تصرف فرموده و پس از كشته شدن آن حضرت سپاه ابن سعد غارت كردند، چنانكه شرح آن بگذشت.

ابن عيينه از جده ي خود روايت كرد كه سارباني با او اين خبر بگفت و اسپرك او خاكستر شده بود.

و ناقه اي كشتند، در گوشت او چيزي مانند موش ديدند و چون پختند مانند علقم تلخ بود. و آسمان براي كشتن او سرخ شد و آفتاب بگرفت چنانكه ستارگان در نيمروز پديدار شدند و مردم گمان كردند قيامت بر پا شد، و هيچ سنگي بر نداشتند مگر زير آن خون سرخ تازه بود.

و عثمان بن ابي شيبه روايت كرده است كه: «آسمان پس از كشتن حسين عليه السلام چنان سرخ بود كه از سرخي آن ديوار به نظر مي آمد به چادرهاي معصفر پوشيده است و ستارگان به يكديگر مي خورند، و عصفر گل كافشه است».

و ابن جوزي از ابن سيرين روايت كرده است كه: «جهان سه روز تاريك شد آنگاه سرخي در آسمان پديد آمد.

ابوسعيد گفت: هيچ سنگي بر نداشتند مگر زير آن خون سرخ تازه يافتند و آسمان خون باريد، چنانكه مدتها اثر آن در جامه ها پديدار بود، پس از آن هوا بگشود.

و ثعلبي و ابونعيم همان احاديث خون باريدن را نقل كرده اند و ابونعيم بر آن افزوده است كه چون بامداد برخاستيم، حب ها و كوزه ها پر از خون بود.

و در روايتي است كه مانند خون چيزي بر جامه ها و ديوارها يافتند در خراسان و شام و كوفه، و اينكه سر حسين عليه السلام را در سراي ابن زياد آوردند از ديوارها خون روان بود.

و ثعلبي روايت كرده است كه آسمان بگريست و گريه آن سرخي آن است و


غير او گفت كرانه هاي آسمان شش ماه سرخ شد پس از قتل آن حضرت، و پيوسته پس از آن سرخي ديده مي شد.

و ابن سيرين گفت: به ما خبر رسيد كه اين سرخي كه با شفق است پيش از كشته شدن حسين عليه السلام نبود.

مترجم گويد: قول ابن سيرين حجت نيست و آن را از معصوم نقل نكرده است و سرخي شفق را پيغمبر علامت وقت مغرب قرار داد بي خلاف، و اين سرخي كه هنگام قتل سيد الشهداء عليه السلام پديد آمد سرخي فوق عادت بود - چنانكه سابقا بگذشت -.

و ابن سعدان گفت: اين سرخي در آسمان پيش از قتل آن حضرت ديده نشد.

ابن جوزي گفت: و حكمت ظهور اين سرخي آن است كه ما چون خشم گيريم سرخي در رخسار ما پديدار گردد و خداوند از جسميت مبراست، پس غضب خود را از قتل حسين عليه السلام به سرخي افق نمود براي اظهار بزرگي جنايت، كلام صواعق به انجام رسيد، و از شرح قصيده ي همزيه مانند اين روايت شده است.

در «تذكره ي» سبط است از هلال بن ذكوان كه: «چون حسين عليه السلام شهيد شد، دو يا سه ماه گذشت، ديوارها را گويي خون آلوده مي ديديم از هنگام نماز صبح تا غروب آفتاب. و گفت: به سفري رفتيم، باراني بر ما باريد كه نشانه ي آن در جامه هاي ما بماند مانند خون».

از «مناقب» ابن شهر آشوب نقل است كه قرظه بن عبيدالله گفت: نيمروزي آسمان بر قطيفه سفيد بباريد، نيك نگريستم خون بود و شتر به چرا رفت براي آب نوشيدن، آب خون بود و دانستيم كه همان روز حسين عليه السلام كشته شد. سرخي از جانب مشرق بر آمد و سرخي از جانب مغرب و نزديك بود در وسط آسمان به يكديگر رسند. و از عقود الجمان سيوطي نقل است كه منجمين گويند: خورشيد منكسف نمي شود مگر در بيست و هشتم يا بيست و نهم براي مقارنه كه گفته اند«قاتلهم الله».

در صحيحين آمده است كه روز رحلت پيغمبر آفتاب بگرفت و آن دهم ماه


ربيع الاول بود، چنانكه زبير بن بكار روايت كرده است. و روز قتل حسين عليه السلام هم آفتاب بگرفت، چنانكه در تواريخ مشهور است و آن دهم محرم بود.

و مؤلف گويد: شيخ شهيد در «ذكري» روايت كرده است كه: «علي المشهور خوريد روز عاشورا منكسف شد وقتي حسين عليه السلام به شهادت رسيد، چنانكه ستارگان ميان روز هويدا گشتند» و اين را بيهقي و غير او روايت كرده اند. و پيش از اين گفتيم كه ابراهيم فرزند پيغمبر چون از دنيا رفت آفتاب بگرفت. و زبير بن بكار در كتاب انساب روايت كرده است كه وفات ابراهيم در دهم ربيع الاول بود. و اصحاب ما روايت كردند كه از علائم ظهور مهدي عليه السلام كسوف شمس است در نصف اول ماه رمضان. انتهي.

مترجم گويد: در احاديث اهل سنت آمده است كه آفتاب روز وفات ابراهيم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله بگرفت و مردم گفتند گرفتن آفتاب براي موت ابراهيم و مصيبت رسول بود عليه السلام. پيغمبر فرمود: «خورشيد و ماه دو آيتند از آيات خداوند عزوجل، نه براي مردم كسي منكسف مي گردند و نه براي زنده بودن كسي و چون آنها را گرفته ديديد، خداي را بخوانيد و نماز گزاريد تا گشوده شود. انتهي».

اما وفات ابراهيم در روز دهم ربيع الاول مسلم نيست، شايد روز ديگر بود كه كسوف آفتاب در آن معتاد باشد و پيش از اين مؤلف از سيوطي در «عقود الجمان» نقل كرد كه اين حديث رد منجمين است و لكن قول صحيح آن است كه شيخ مرتضي انصاري رحمه الله از سيد مرتضي و شيخ كراجكي نقل كرده است كه: «كسوف و خسوف و اقتران كواكب و امثال آنها بر اصول صحيحه و قواعد محكمه مبتني است و منجمين در آن ها خطا نمي كنند و دائما به حقيقت مي رسند بر خلاف احكام و تأثير كواكب در خير و شر. انتهي».

و طعن سيوطي و امثال وي بر منجمين از جهل است يا تجاهل و حساب كسوف و خسوف مانند حساب بهار و پائيز و ايام هفته است و همچنانكه نمي توان گفت شب بيست و هفتم ماه نو رؤيت شد، همچنين نمي توان گفت در غير وقت معين كسوف اتفاق افتاد.


و غزالي در مقدمه ي كتاب«تهافة الفلاسفه» گويد: «قسم دوم از مطالب فلاسفه اموري است كه مخالف با هيچ اصلي از اصول دين نيست و مؤمن بانبياء ناچار نيست انكار آن كند، مثل اينكه گويند: خسوف ماه براي آنست كه زمين ميان ماه و خورشيد فاصله مي شود و ماه چون از خورشيد نور مي گيرد وقتي در سايه ي زمين افتاد، نور خورشيد بر آن نمي تابد و مثل اين كه گويند: در كسوف آفتاب جرم ماه ميان چشم بيننده و آفتاب حايل مي گردد... و ما در صدد باطل كردن اينها نيستيم، چون غرض به آن تعلق نمي گيرد و هر كس پندارد باطل كردن اين مقالات خدمت به دين است، به دين جنايت كرده است و آن را سست گردانيده، چون براهين هندسي و حسابي بر اين مسائل قائم است و شكي در آن نگذاشته و هر كس از اين علوم آگاه باشد و ادله آن را بداند چنانكه از پيش خبر دهد در فلان روز و فلان ساعت كسوف مي شود و مدت آن تا انجلا چه اندازه است، اگر به او گويند اين بر خلاف شرع است در علم خود شك نمي كند، بلكه در شرع شك مي كند و اينها كه از غير طريق صحيح ياري شرع مي كنند زيانشان بر شرع بيش از آنهاست كه رد بر شرع مي كنند، چنانكه گفته اند: «عدو عاقل خير من صديق جاهل» يعني دشمن دانا به از نادان دوست، تا اينكه گويد بزرگترين اعتراض ملاحده بر دين وقتي است كه كسي براي ياري شرع صرييحا يكي از اين قبيل امور را بر خلاف شرع داند، بهانه به دست آورند و گويند اگر شرط دينداري معتقد شدن به اينهاست، پس نبايد ديندار بود و مقصود ما اين است كه عالم به هر شكل باشد فعل خداست. انتهي».

و ما سابقا گفتيم امثال اين كسوفات در غير وقت اگر به سند صحيح ثابت شود، براي حائل شدن اجرام ديگر جوي است نادر الوقوع نظير «ذوات الأذناب» و احجار سماوي؛ و در لغت مانعي نمي بينيم كه بر «عجه»هاي سخت كه گاهي در عربستان اتفاق مي افتد نيز اطلاق كسوف صحيح باشد، و «عجه» شنهاي ريز است كه چون بر مي خيزد هوا را تاريك مي كند، چنانكه روز چراغ لازم مي شود و چون مي نشيند يا باران بر آن مي بارد، همه چيز را آلوده مي كند. و مطالب بسيار در


زبان اهل شرع است كه نبايد حمل بر اصطلاح خاص اصحاب فنون كرد، چنانكه گويند: مكه در مركز زمين يا مركز عالم است و از زمين كره ي زمين نخواهند، بلكه ربع مسكون و بر قديم خواهند و مكه در وسط ربع مسكون است، چنانكه دوري آن از شرق اقصي و آخر چين يا مغرب اقصي و بلاد مراكش تقريبا مساوي است، و نيز از پانزده درجه ي عرض جنوبي و 55 درجه ي عرض شمالي تا مكه مساوي يكديگر است. و زمين در زبان همه كس به معني كره ي زمين نيست، چنانكه مردي گويد: زمين خود را فروختم، قطعه را خواهد نه كره را؛ و نيز در قرآن است كه ذو القرنين خورشيد را ديد در چشمه ي گل آلوده غروب مي كند، اين غروب به اصطلاح نجوم نيست بلكه چنان است كه مسافر دريا گويد ديدم آفتاب را از آب بيرون مي آمد و در آب فرومي رفت و گاه باشد كه اين مسافر خود عالم به جغرافيا و نجوم بود، باز اين گونه سخن گويد، و اين معني را واضحتر در تفسير منسوب به خواجه عبدالله انصاري ديدم در چند جاي، و از آن اجزايي نزد منسب و تفسيري است به فارسي فصيح سخت نيكو بر وفق مذاق اهل شرع و آيات را در سه نوبت تفسير كرده است؛ نوبتاول ترجمه ي فارسي و نوبت دوم مبسوط و كامل و سهل و نوبت سوم اندكي دقيقتر و علمي براي خواص و اگر مسلمانان اقدام به طبع آن كنند، بسي سودمند افتد؛ و يكي از وزراي دانشمند كه شايد راضي نباشد نام او برده شود، از غايت علاقه كه بدين تفسير دارد اجزاي آن را از اطراف بلاد اسلام از تركيه و افغانستان و غيره فراهم كرده است. به ترجمه بازگرديم.



پاورقي

[1] به راء و عين هر دو مهمله.