بازگشت

فرستادن يزيد حرم محترم حضرت سيدالشهداء را به مدينه ي رسول


بدان كه چون يزيد بن معاويه دختران رسول خدا و آن ذريت پاك را رخصت داد بر حسين عليه السلام عزاداري كنند و ماتم گيرند، و علي بن الحسين عليهماالسلام را وعده داد سه حاجت برآورد و سه روز يا هفت روز ماتم گرفتند، چون روز هشتم شد، ايشان را بخواند و ماندن در دمشق را پيشنهاد ايشان كرد، نپذيرفتند و گفتند ما را به مدينه بازگردان كه جد ما بدان شهر هجرت فرمود.

پس با نعمان بن بشير كه از صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله بود (در قصه ي مسلم ذكر او بگذشت و او امير كوفه بود بدان وقت) گفت: برگ سفر اين زنان را بساز هر چه شايسته تر و مردي از شاميان امين و پارسا برگزين و با ايشان بفرست و سواران و اعوان همراه ايشان كن! آنگاه كسوت و عطاها داد و مشاهره و انعام مقرر كرد.

شيخ مفيد گفت: «چون خواست برگ سفر ايشان بسازد علي بن الحسين عليهماالسلام را بخواند و خالي كرد و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! به خدا سوگند اگر من بودم و پدرت هر چه مي خواست مي پذيرفتم و تا مي توانستم مرگ را از او دور مي كردم، اما خدا چنين فرمان كرده بود، و چون به مدينه بازگشتي از آن جا سوي من نامه نويس و هر حاجت كه داري بخواه! و خلعت براي او و خاندان رسالت مقرر كرد و از جمله نعمان بشير را همراه ايشان كرد و گفت: شبانه آن ها را ببريد و تو خود اندكي دور از ايشان و در پي ايشان باش، چنانكه چشم تو آن ها را بيند و


اگر در منزلي فرود آيند دورتر فرود آي و خود با همراهان برگرد ايشان پاسبان باشيد و در جايي دورتر فرود آئيد كه اگر يكي از ايشان حاجتي خواهد شرم ندارد!

پس نعمان با ايشان روانه شد و با ايشان در منازل فرود مي آمد و مهرباني مي كرد و پاس ايشان مي داشت تا به مدينه رسيدند. انتهي».

از يافعي نقل است كه، حافظ ابو العلا [1] همداني گفته است كه: چون سر حسين عليه السلام به يزيد رسيد، به مدينه فرستاد و چند تن از بستگان بني هاشم را بخواست و با گروهي از بستگان ابي سفيان و حرم محترم حسين عليه السلام هم به مدينه گسيل داشت و برگ سفر ايشان بساخت و هر حاجت كه داشتند بر آورد».

و در «ملهوف» گويد كه: «يزيد با علي بن الحسين عليهماالسلام گفت: آن سه حاجت كه تو را وعده دادم بگوي تا انجام دهم، آن حضرت فرمود: «اول سر پدرم حسين عليه السلام را به من نمايي ه از آن توشه برگيرم. دوم آن كه، هر چه از ما گرفتند بازگرداني. سوم آنكه، اگر مرا خواهي كشت، كسي را با اين زنان به حرم جدشان فرستي!»

يزيد گفت: اما روي پدرت هرگز نخواهي ديد و اما كشتن تو، از آن درگذشتم، اما زنان را ديگري به مدينه بازنگردند مگر تو، و اما آنچه از شما بردند، من چند برابر در عوض آن بدهم، امام عليه السلام فرمود: مال تو را نخواهيم و آن ارزاني تو باد! آن چه را از ما گرفتند خواستم، براي آن كه چرخ نخ ريسي فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و مقنعه و قلاده و پيراهن او در آن ها بود، پس يزيد فرمان داد آن ها را بازگردانيدند و خود دوست دينار بيفزود و امام و آن را بر فقرا انفاق كرد و يزيد امر كرد اسرا را به وطن خود به مدينه بازگرداندند».

در بعض مقاتل است كه چون خواستند به مدينه بازگردند كجاوه ها آوردند و آراستند و سفره هاي ابريشمين گستردند و مال بسيار بر آن ها ريختند و گفت: يا


ام كلثوم! اين اموال عوض آن مصيبتها كه به شما رسيد، ام كلثوم فرمود: اي يزيد! چه بي شرم و سخت روي مردي! تو برادر و مردان خاندان را مي كشي و به جان آن خواهي ما را به مال دنيا دلخوش كني؟! به خدا قسم كه چنين امري نخواهد شد:



من أين تخجل أوجه أموية

سبكت بلذت الفجور حيائها



(كامل، بهائي) روايت است كه ام كلثوم خواهر حسين عليه السلام در دمشق در گذشت.

ابوعبدالله محمد بن عبدالله معروف به ابن بطوطه در «رحله ي» معروف خود گويد: «در دهي در جنوب شهر دمشق به يك فرسخ مشهد ام كلثوم دختر علي بن ابي طالب و فاطمه - سلام الله عليهما - است و گويند نام او زينب بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله او را (كنيت) ام كلثوم داد براي شباهت به خاله اش ام كلثوم دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله، و مسجد بزرگي بر آن ساخته اند و بر گرد آن مساكني است و اوقافي دارد؛ مردم دمشق گويند قبر ست [2] ام كلثوم است.


سيد رحمه الله گفت: «روايت شده است كه سر حسين عليه السلام را به كربلا باز گردانيدند و با جسد شريف دفن كردند و عمل طايفه بر اين است و غير اين هم روايت شده است و ما نقل نكرديم چون بناي ما بر اختصار است».

مؤلف گويد: كلام اهل اثر در مدفن رأس شريف مختلف است؛ گروهي گفتند يزيد آن را نزد عمرو بن سعيد بن عاص عامل مدينه فرستاد؛ عمرو گفت: هرگز نمي خواستم آن را براي من فرستد، فرمان داد در بقيع نزد قبر مادرش فاطمه دفن كردند [3] ، و بعضي گونيد آن سر در خزانه ي يزيد بود تا منصور بن جمهور به


خزانه ي او در آمد، آن را در سبدي سرخ رنگ يافت و به سياهي خضاب شده بود، آن را نزديك باب الفراديس دفن كرد، و بعضي گويند سليمان بن عبدالملك مروان آن را در خزانه ي يزيد يافت و در پنج جامه ي ديبا كفن كرد و با جماعتي از اصحاب خود بر آن نماز گزاردند و دفن كردند. و مشهور ميان علماي اماميه آن است كه يا با جسد شريف دفن شد و علي بن الحسين عليهماالسلام آن را باز گردانيد يا نزديك قبر اميرالمؤمنين عليه السلام دفن شد، چنانكه در اخبار بسيار وارد است.

مترجم گويد: به قول صاحب جواهر نزديك قبر اميرالمؤمنين عليه السلام همان مسجد حنانه است. و مرحوم مجلسي گويد در «جلاء» احاديث بسيار دلالت مي كند بر آن كه مردي از شيعيان، آن سر مبارك را دزديد و آورد در بالاي سر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و دفن كرد و به اين سبب در آنجا زيارت آن حضرت سنت است. انتهي.

من بنده مترجم اين كتاب هر چند تفحص كردم در «بحار و تهذيب و كافي» كه مجلسي در بحار به آنها حواله كرده است، يك حديث هم نيافتم، بلكه روايت «تهذيب» صريح است در فاصله بين مدفن رأس شريف و قبر اميرالمؤمنين عليه السلام. ابن شهر آشوب گفت: سيد مرتضي در بعض مسائل خويش گفته است: سر مطهر حسين عليه السلام را از شام به كربلا باز گردانيدند و به بدن ملحق كردند. و شيخ طوسي فرمايد: زيارت اربعين به همين علت بايد كرد. و در تاريخ «حبيب السير» گويد: يزيد بن معاويه سرهاي شهدا را به علي بن الحسين عليهماالسلام تسليم كرد و آن حضرت آن سرها را روز بيستم صفر به ابدان طاهره بازگردانيد، آن گاه به مدينه ي طيبه توجه فرمود. و گويد: اصح روايات در مدفن سر مكرم اين است.

مترجم گويد: اختيار اين قول از خواند مير عجيب مي نمايد، چون رسيدن اهل بيت عليهم السلام روز بيستم به كربلا عادتا محال است با مسافتي كه ميان كوفه و شام است و مدتي كه در شام ماندند.

و سبط در «تذكره» پنج قول نقل كرده است؛ يكي آن كه در كربلا با بدن مطهر دفن شد، دوم در مدينه نزديك قبر مادرش، سوم به دمشق، چهارم به مسجد


الرقه، پنجم در قاهره و گفت: اشهر آن است كه با اسراء به مدينه باز گردانيدند، آن گاه از آن جا به كربلا فرستادند و با بدن دفن شد، تا آنكه گويد: بالجمله سر يا بدن مطهر هر جا كه باشد او خود در دلهاي و ضماير جاي دارد.

مترجم گويد: خلفاي فاطمي سري از شام به قاهره بردند و آوازه در انداختند سر حسين عليه السلام را آورديم براي سياست ملك و توجه دادن مردم به قاهره و اعتباري به قول پنجم نيست.

سبط گويد:

بعضي اساتيد ما در اين معني شعري خواند:



لا تطلبوا المولي الحسين بأرض شرق أو بغرب

و دعوا الجميع و عرجوا نحوي فمشهده بقلبي [4] .



(ملهوف) راوي گفت: چون زنان و عيال حضرت ابي عبدالله عليه السلام از شام بازگشتند و به عراق رسيدند با آن دليل كه همراه بود، گفتند: ما را از كربلا بر و چون به مصرع رسيدند جابر بن عبدالله انصاري را يافتند با چند تن از بني هاشم و خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله براي زيارت حسين عليه السلام آمده بودند و با هم بدان مقام مبارك رسيدند، بگريستند و زاري كردند، سيلي بر روي زدند، ناله هاي جانسوز


سردادند و زنان قراي مجاور به ايشان پيوستند و چندي بماندند. و در مقتل ابن نما نزديك همين آورده است.

مترجم گويد: بسياري از علما زيارت اهل بيت قبر مطهر را در روز اربعين مستبعد شمردند، مخصوصا حاجي ميرزا حسين نوري رحمه الله در «لؤلؤ و مرجان» سخت انكار كرده است. و ما پيش از اين گفتيم دليلي بر انكار اصل زيارت در روز اربعين نداريم، اما به ظن غالب زيارت هنگام رفتن به شام بود نه بازگشتن، و اگر گوييم بعض روات در اين خصوصيت سهو كرد و هنگام بازگشتن گفت، آسانتر مي نمايد كه گوييم اصلا زيارت نكردند، و غالب علائم ضعف در احاديث از تصرفي است كه روات كردند در خصوصيات سهوا، و اصل آن مجعول نيست با اين شهرت، و به روايتي كه شيخ طوسي در «تهذيب» روايت كرد، زيارت اربعين را مانند جهر بسم الله الرحمن الرحيم شعار شيعه شمرده است، و نقل شعائر در اعتبار مانند متواتر است، چون نمي توان در شعائر اهل مذاهب دروغ نقل كرد، و زيارت اربعين از قديم در زمان ائمه عليهم السلام شعار شيعه بود و به ظن غالب از زمان زيارت امام زين العابدين عليه السلام اين اشعار در ميان شيعه ي عراق ماند.

در اينجا ارباب تقوي و اهل ورع، از ذاكرين مي پرسند: نقل وقايع مشكوكه مانند طفلان مسلم رحمهما الله و عروسي حضرت قاسم رضي الله عنه و قضيه ي فاطمه صغري و مرغ و امثال آن، در منابر چگونه است؟

در جواب گوييم: اگر ذاكر نسبت قضيه را به كتابي كه از آن نقل كرده است بدهد و به مستمع چنان وانمود نكند كه يقينا صحيح است، ضرر ندارد و گرنه «تدليس» است و«تدليس» در روايت جايز نيست، و چون غالب مردم متوجه اين احكام نيستند، لازم است چند مسئله براي توجه خواننده ذكر شود تا اگر راوي خود مجتهد نيست در امثال آن ها رجوع به مجتهد اعلم كند و اين هم از مسائل تقليدي است.

اگر مستمع از ناقل حديث بخواهد يا متوقع باشد يا در خاطرش مركوز باشد و چنان داند كه راوي واقع را نقل مي كند، جايز نيست نقل كردن غير حديث


متواتر و مقرون به قرائن قطعيه، و اگر مستمع حديث مظنون خواهد، مي تواند حديث ظني نقل كند.

در غير اين صور در نقل سير و وقايع جايز است متابعت طريقه ي اهل تاريخ در اعتماد كردن بر احاديثي كه ناقل آن موثق و مطلع بوده است، چون اين رسم از زمان ائمه تا كنون ميان مورخين بود، بر كسي انكار نكردند اما مخالفت آن طريقه خروج از اصطلاح و «تدليس» است.

نقل حديث با سند جايز است، خواه سند آن ضعيف باشد يا صحيح، مگر نقل كردن حديث به سند ضعيف براي كساني كه جاهل به اسنادند و چنان وانمود كردن كه اين حديث معتبر است و قابل اعتماد، تدليس است.

نقل حديثي كه يقينا يا به ظن غالب مجعول است بدون تنبيه بر آن جايز نيست و نقل حكايات مشتمل بر حكمت و مواعظ و حجت مذهبي مانند حكايات كليله و دمنه و حكايت حسنيه و بلوهر و يوذاسف و امثال آن ها جايز است به طوري كه «تدليس» نشود. هر چند جايز است دعايي كه از امام وارد نشده كسي بخواند يا بر عبارات ادعيه و زيارات مأثوره چيزي بيفزايد، نه به قصد تشريع، اما براي محدث و ناقلين حديث جايز نيست نقل كردن و نسبت دادن به معصوم، بلكه نقل آن معصيت و از گناهان كبيره است، و جواز خواندن موجب جواز نقل از معصوم نيست. بلي، اگر دعا و زيارت غير مأثور را نقل كند با تصريح به اينكه مأثور نيست، ضرر ندارد و اگر دعايي نقل كند و هيچ تصريح نكند كه از معصوم است يا از غير معصوم، مشكل است و چون غالب مردم ذهنشان به مأثور مي رود موجب«تدليس» است.

اضافه كردن صلي الله عليه و آله و سلام و امثال آن در متن احاديث اگر موهم آن نشود كه در اصل حديث بوده است، ضرر ندارد.

واجب نيست عين الفاظ حديث را نقل كردن، بلكه نقل به معني هم جايز است اگر موجب «تدليس» نشود، يعني ناقل صريحا بگويد نقل به معني كرده ام يا عادت بر آن جاري باشد مانند نقل احاديث در منابر به زبان غير عربي.


فرقي بين نقل حديث شفاها و يا كتبا نيست و «تدليس» و «تحريف» در هر دو حرام است.

در نقل حديث به معني شرط است كه حاصل مضمون حديث محفوظ ماند و چيزي بر آن افزوده و يا كاسته نگردد؛ مثلا اگر امام بفرمايد: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي» و كسي بگويد: الآن پشتم شكست و اميدم نااميد شد و چاره از دستم رفت» جايز نيست، براي آن كه اميدم نااميد شد در عبارت امام نيست و «قلت حيلتي» يعني چاره ام كم شد نه از دستم رفت، مگر اينكه صريحا بگويد كه امام قريب به اين مضامين فرموده يا به عنوان زبان حال بخواند.

تغيير ألفاظ حديث بطوري كه معني محفوظ باشد و «تدليس» نشود ضرر ندارد؛ مثلا ضمير به جاي ظاهر و ظاهر به جاي ضمير آوردن و مقدر را مذكور ساختن و لفظي را به مرادف يا قريب المعني تبديل كردن مثل انكسر به انقصم و همچنين مختصر يا مفصل كردن؛ بطوري كه معني تغيير نكند جايز است؛ مثلا «يا ايها الذين آمنوا» را به اي مؤمنين و يا «أبناء الدنيا» را به اي كساني كه فريب دنيا و مال دنيا را خورديد و هكذا.

تغيير لفظ حقيقي به مجازي يا مجازي به حقيقي كه معني را تغيير ندهد و «تدليس» نشود جايز است؛ مثلا «يداه مبسوطتان» را گويي خداوند عالم جواد است يا بالعكس و همچنين تغيير صيغه ي ماضي به مضارع و بالعكس، در صورتي كه از زمان منسلخ باشد مثل «كان الله عليما حكيما» را گوي خداوند دانا و حكيم مي باشد و به لفظ جامع طوري جايز است كه معني محفوظ ماند و «تدليس» نشود و به اصطلاح مطول، معاني «اول» بايد محفوظ ماند نه «ثوابي» و نقل است كه مردم از يكي از علماي متورع خواستند واقعه ي عاشورا را در منبر بيان كند، فرمود: حضرت سيدالشهداء عليه السلام روز دهم محرم در كربلا شهيد شد و از منبر فرود آمد و نه از اين جهت بود كه نقل غير آن جايز نيست، بلكه چون مردم از كثرت اعتقاد به آن عالم قول او را حجت مي گرفتند و توقع داشتند آن چه يقينا مطابق واقع باشد بگويد،: به متواتر اكتفا كرد و در جايي كه مستمع چنين متوقع


باشد تكليف همين است، اما هميشه مردم از همه كس اين توقع ندارند.

سيد گويد راوي گفت: آنگاه از كربلا جدا گشتند و روانه ي مدينه شدند، بشير بن جذلم (مترجم گويد حذلم به «حاء» بي نقطه و «ذال» نقطه دار بر وزن «جعفر» صحيح است و در احتجاج خطبه ي زينب - رضي الله عنه - را از حذام بن ستير روايت كرده است، آن نيز ظاهرا تصحيف حذلم است و بشير و ستير مقدم يا مؤخر نيز قرينه بر وحدت و تصحيف است و اين مرد همراه اسرا بود و در دمشق محافظ و مأمور رسيدگي به آنان بود و در سفر مدينه همراه ايشان آمد).

بشير بن حذلم گفت: چون نزديك مدينه رسيديم علي بن الحسين فرود آمد و فرمود بارها بگشودند و خيمه برافراشت و زنان را فرود آورد و گفت: اي بشير خداي پدرت را رحمت كند كه شاعر بود! تو نيز شعر گفتن تواني؟ گفت: آري، يابن رسول الله من نيز شاعرم. حضرت فرمود: به شهر مدينه رو و خبر مرگ ابي عبدالله را بگوي!

بشير گفت بر اسب خويش سوار شدم و تازان رفتم تا به مدينه رسيدم و به مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله در آمدم و آواز به گريه بلند كردم و اين شعر از انشاي خود گفتم:



يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فأدمعي مدرار



الجسم منه بكربلا مضرج

و الرأس منه علي القناة يدار



بشير گفت: گفتم اين علي بن الحسين عليهماالسلام است با عمه ها و خواهران پيرامون شهر شما و نزديك منازل شما فرود آمده است، من فرستاده ي اويم سوي شما و جاي او را به شما نشان مي دهم، پس در مدينه هيچ زن پرده نشين نماند مگر از خانه بيرون آمد زاري و شيون كنان و من نديدم مرد و زن گريان بيش از آن روز و نه روزي تلختر بر مسلمانان از آن، و كنيزكي ديدم بر حسين عليه السلام زبان گرفته بود و مي گفت:



نعي سيدي ناع نعاه فأوجعا

و أمرضني ناع نعاه فأفجعا



فعيني جودا بالدموع و أسكبا

وجودا بدمع بعد دمعكما معا






علي من دهي عرش الجليل فزعزعا

فأصبح هذا المجد و الدين أجدعا



علي بن نبي الله و ابن وصيه

و ان كان عنا شاحط الدار اشسعا



يعني: «خبر مرگ مولاي مرا داد خبر دهنده اي، پس دل را به درد آورد و چون آن خبر داد مرا بيمار ساخت و اندوهگين كرد، پس اي دو ديده ي من اشك بريزيد و بسيار بريزيد! باز هم اشك بريزيد و با هم اشك بريزيد! بر آن كسي كه مصيبت او عرش خداي بزرگ را به لرزه آورد، پس از اين مجد و بزرگي و دين ناقص و خوار گشتند، گريه كن بر پسر دختر پيغمبر او اگر چه منزل و سراي او از ما سخت دور است!»

آنگاه گفت: اي خبرگزار! اندوه ما را براي حسين عليه السلام تازه كردي و زخمهايي كه التيام نيافته بود باز بكاويدي، تو كيستي؟ گفتم: بشير بن حذلم، مولاي من علي بن الحسين عليهماالسلام مرا فرستاد و او در فلان جا با عيال و زنان ابي عبدالله عليه السلام فرود آمد، پس از من جدا گشتند و پيشتر از من بدان موضع روانه شدند و من اسب را زدم تا بازگردم، ديدم همه جاها و راه ها را گرفته اند، از اسب فرود آمدم و گام بر گردن مردم نهادم تا نزديك خيمه رسيدم؛ علي بن الحسين عليهماالسلام به درون خيمه بود، بيرون آمد و دستمالي در دست داشت، سرشك بدان پاك مي كرد و پشت سر او خادمي كرسي در دست داشت، بگذاشت و آن حضرت بر آن نشست و گريه گلوي او گرفته بود و خويشتن داري نمي توانست، و آواز مردم به گريه بلند شد و زنان و كنيزان ناله و زاري مي كردند و مردم از هر طرف دلداري و سر سلامتي مي دادند و آن زمين يكباره فرياد بود! پس به دست اشاره فرمود خاموش باشند! جوشش آنها فرونشست پس گفت:

«الحمد لله رب العالمين مالك يوم الدين باري ء الخلائق أجمعين الذي بعد فارتفع في السموات العلي و قرب النجوي، نحمده علي عظائم الامور في فجائع الدهور و ألم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة، ايها القوم ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة قتل ابوعبدالله الحسين و سبي نسائه و صبيته و داروا برأسه في


البلدان من فوق عال السنان، و هذه الرزية التي لا مثلها رزية، أيها الناس فأي رجالات منكم تسرون بعد قتله، ام أي فؤاد لا تحزن من أجله، أم أية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بأمواجها و السموات بأركانها و الأرض بأرجائها و الأشجار بأغصانها و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و اهل السموات أجمعون، يا ايها الناس اي قلب لا ينصدع لقتله، أم أي فؤاد لا يحن اليه، أم أي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في السلام و لم يصم، ايها الناس أصبحنا مطرودين مشردين مذودين و شاسعين عن الأمصار كأنا أولاد ترك و كابل، من غير جرم اجترمناه و لا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين ان هذا الا اختلاق و الله لو ان النبي تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا علي ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما أعظمها و أوجعها و أفجعها و أكظها و أفظعها و أمرها و أفدحها فعند الله نحتسب فيما أصابنا و ما بلغ بنا فانه عزيز ذو انتقام.»

«(ترجمه) سپاس خداي را كه پروردگار اهل جهان است و مالك روز جزا، آفريننده ي همه ي آفريدگان، آن كه بلند است و بر آسمان هاي افراشته مستولي و نزديك است، چنانكه سخنان آهسته را مي شنود. او را سپاس گوييم بر سختيهاي بزرگ و آسيبهاي روزگار و آزار مصائب دلخراش و گزش بلاهاي جانسوز و اندوه بزرگ و مصيبت عظيم رسوا كننده و رنج آور و گران و بنياد كن؛ اي مردم! خداوند تبارك و تعالي و له الحمد ما را به مصائب عظيم بيازمود و رخنه ي بزرگ در اسلام پديد آمد، ابوعبدالله الحسين كشته شد و زنان و فرزندان او اسير گشتند و سر او را در شهرها بر نيزه بگردانيدند، اين مصيبتي است كه مانند آن هيچ مصيبت نيست! كدام يك از مردان شما پس از كشتن او شادي نمايد؟! و كدام دل است كه براي او اندوهگين نشود؟! و كدام چشم است سرشگ خود را نگاهداري تواند و از ريزش باز دارد؟! آسمانها به آن سختي براي كشتن او بگريستند و درياها با امواج و آسمان ها با اركان و زمين از همه جوانب، و درختان با شاخها و ماهيان


و انبوه آب درياها و فرشتگان مقرب همه و اهل آسمان ها بگريستند.

اي مردم! كدام دل از كشتن او نشكافد و كدام قلب براي او ناله سر ندهد و كدام گوش است كه داستان اين رخنه كه در اسلام پديد آمد بشنود و كر نشود؟

اي مردم! ما آواره شديم و رانده، و دور از خانمان از وطن جدا مانده، مانند بردگان ترك و كابل، نه گناهي كرده بوديم و نه ناپسندي مرتكب شده يا رخنه در اسلام آورده «ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين ان هذا الا اختلاق».

به خدا قسم پيغمبر صلي الله عليه و آله اگر به جاي آن وصيتها به كشتن ما امر مي فرمود بيش ازين كه با ما نمي كردند «انا لله و انا اليه راجعون» چه مصيبت بزرگ و دردناك و دلخراش و سخت و رسوا و تلخ و بيناد كن است! از خداي چمشم داريم اجر اين مصيبت را كه به ما رسيد، كه او غالب و منتقم است. انتهي الترجمه».

راوي گفت: صوحان بن صعصعة بن صوحان برخاست، و زمين گير بود، و عذر خواست از تخلف براي رنج پاي خويش، امام عليه السلام عذر او بپذيرفت و نيكو گماني نمود و شكر گفت و رحمت بر پدرش فرستاد. جزري و ابن صباغ مالكي گفتند: يزيد مردي امين با خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله از شام روانه ي مدينه كرد و سواران چند همراه ايشان بفرستاد.

و در «اخبار الدول» گويد: «اين مرد نعمان بن بشير بود با سي مرد، آنها را فرستاد شبانه با آن ها مي رفت و اهل بيت پيشتر بودند، چنان كه چشم او ايشان را مي ديد و چون در منزل فرود مي آمدند، او و همراهان دورتر بار مي گشودند و بر گرد ايشان مانند پاسبان بودند. و نعمان از حوايج ايشان مي پرسيد و مهرباني مي كرد تا به شهر مدينه در آمدند، پس فاطمه دختر علي بن ابي طالب عليه السلام با خواهرش زينب گفت: اين مرد با ما نيكي كرد، آيا بينيد كه چيزي به وي صلت دهيم؟ زينب گفت: به خدا كه چيزي نداريم جز اين زيورها، پس دو دستبند و دو بازوبند خويش را بيرون آورده براي نعمان فرستادند و عذر خواستند، نعمان همه را بازگردانيد و گفت: اگر من خدمت شما براي دنيا كرده بودمي، اين صلت


پذيرفتمي و مرا كافي بود، اما من اين خدمت براي خدا كردم و قرابت شما با رسول خدا صلي الله عليه و آله. و زوجه حسين عليه السلام رباب، دختر امرؤ القيس مادر دخترش سكينه با او بود و با اسرا او را به شام بردند و به مدينه بازگشت؛ اشراف قريش او را خواستند، نپذيرفت و گفت: پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله ديگري را به پدر شوهري خود نمي پسندم. و يك سال پس از آن بزيست و زير سقف نرفت تا فرسوده گشت و از اندوه بدرود زندگاني گفت. و بعضي گويند يك سال در كربلا بر سر قبر شوهر بماند، پس از آن به مدينه رفت و از اندوه درگذشت.

در بعض مقاتل است كه ام كلثوم چون روي به مدينه داشت مي گريست و ابياتي مي خواند كه از جمله آنها اين است:



مدينة جدنا لا تقبلينا

فبالحسرات و الأحزان جينا



الا فاخبر رسول الله عنا

بأنا قد فجعنا في أبينا



خرجنا منك بالأهلين جمعا

رجعنا لا رجال و لا بنينا



و كنا في الخروج بجمع شمل

رجعنا بالقطيعة خائفينا



و مولانا الحسين لنا أنيس

رجعنا و الحسين به رهينا



فنحن الضايعات بلا كفيل

و نحن النائحات علي أخينا



الا يا جدنا قتلوا حسينا

و لم يرعوا جناب الله فينا



ألا يا جدنا بلغت عدانا

مناها و اشتفي الأعداء فينا



لقد هتكو النساء و حملوها

علي الاقتاب قهرا أجمعينا



مؤلف گويد: ابيات بسيار است، از ترس اطاله همه ي آن ها را نياورديم.

راوي گفت: اما زينب دو جانب در مسجد را به دست گرفت و فرياد زد: اي جداه! خبر مرگ برادرم حسين را آوردم و زينب هرگز اشكش نمي ايستاد و گريه و ناله سبك نمي كرد و هر گاه علي بن الحسين عليهماالسلام را مي ديد، اندوهش تازه تر مي شد و غمش افزوده تر مي گشت.

سيد رحمه الله گفت: «از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه، امام زين العابدين عليه السلام چهل سال بر پدرش بگريست، روزها روزه بود و شبها به بندگي


خداي ايستاده، چون هنگام افطار مي شد غلام وي خوردني و آشاميدني مي آورد و نزد او مي نهاد و مي گفت: اي سيد من تناول فرماي! امام مي فرمود: پسر پيغمبر را گرسنه كشتند، پسر پيغمبر را تشنه كشتند و چند بار تكرار مي كرد و مي گريست تا خوردني خود را به سرشك خويش تر مي ساخت و آب را با اشك مي آميخت و همچنين بود تا به رحمت حق پيوست.

مترجم گويد: گاه باشد كه اسم عدد را مجازا بر مقداري نزديك به آن اطلاق كنند و اين از قواعد لغت و فصاحت خارج نيست؛ مثلا چيزي نزديك ده من است، به تقريب گويند ده من و گروهي نزديك هزار نفرند گويند هزار نفر به تقريب، مگر حشويه كه مجاز را در قرآن روا ندانند. و بعض عوام كه از مجاز چيز ديگر مي فهمند و پندارند امام عليه السلام مجاز در كلام خويش نياورد، با آن كه خدا و پيغمبر مجاز در كلام آورند، چون باشد كه امام مجاز نگويد؟ گوييم رحلت امام زين العابدين عليه السلام چنانكه شيخ طوسي در كتاب تهذيب و ديگران گفته اند، در سال 95 بود، 34 سال پس از واقعه ي عاشورا و 34 سال به چهل سال نزديك است. امام جعفر صادق عليه السلام به تقريب چهل فرمود و از آن 34 خواست.

و اين كه فرمايد آن حضرت همه روز روزه بود و همه شب به عبادت ايستاده نيز به تغليب و مجازات است؛ يعني غالبا روزه بود، چون روزه بعض ايام حرام است و بعضي مكروه و نيز صوم دهر مطلقا مرجوح است.

باز به ترجمه كلام سيد بازگرديم: يكي از موالي و بستگان آن حضرت حكايت كرد كه روزي به صحرا بيرون رفت و من در پي او رفتم، او را يافتم بر سنگي درشت پيشاني نهاده است و من ناله و گريه ي او را مي شنيدم و هزار بار گفت: «لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله تعبدا ورقا لا اله الا الله ايمانا و صدقا».

پس سر از سجده برداشت و محاسن و روي او را ديدم از سرشك ديده تر بود. گفتم: يا سيدي! وقت آن نرسيده است كه اندوه تو تمام شود و گريه ي تو اندك گردد؟ با من گفت: «ويحك»! يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم پيغمبر و پيغمبر زاده بود و دوازده فرزند داشت، خداوند يكي از آن ها را ناپديد كرد، موي سرش از اندوه


سپيد شد و پشتش از غم خم گشت و ديده اش از گريه نابينا شد با آنكه فرزندش در جهان زنده بود، و من پدر و برادر و هفده نفر از خاندان خود را از دست دادم ديدم كشته و افتاده بودند، چگونه اندوه من به آخر رسد و گريه ام اندك شود؟

شيخ ابوجعفر طوسي رحمه الله به اسناده از خالد بن سدير روايت كرده است گفت: «امام صادق عليه السلام را پرسيدم از مردي كه جامه ي خويش را بر مرگ پدر و مادر و برادر و يكي از خويشان خود بدرد؟ فرمود: باكي نيست، موسي بن عمران بر برادرش هارون عليهماالسلام جامه چاك زد و نبايد مرد بر مرگ فرزند و نه شوهر بر مرگ زن جامه بدرد، اما زن مي تواند بر مرگ شوهر جامه چاك كند، تا اينكه فرمود: دختران فاطمه عليهاالسلام گريبان بر حسين عليه السلام دريدند و لطمه بر رخسار زدند و بر مثل حسين سزاوار است لطمه بر روي زدن و گريبان دريدن».

از «دعائم الاسلام» از جعفر بن محمد عليهماالسلام روايت است كه فرمود: يك سال بر حسين عليه السلام نوحه كردند هر روز و هر شب و سه سال از آن روزي كه آن مصيبت بر آن حضرت رسيد».

مترجم گويد: «دعائم الاسلام» تصنيف قاضي نعمان مصري است كه شرح حال او در ذيل قصه ي شهادت زاهر مولي عمرو بن الحمق گذشت، عبارت منقول اندكي ابهام دارد. برقي روايت كرده است كه: «چون حسين عليه السلام شهيد شد، زنان بني هاشم پلاس سياه در بر كردند و از گرما و سرما رنجي نمي ديدند و علي بن الحسين براي آن ها طعام ماتم مي ساخت».

ثقة الاسلام كليني رحمه الله از ابي عبدالله صادق عليه السلام روايت كرده است كه: چون حسين عليه السلام كشته شد زوجه ي كلبيه او؛ يعني رباب ماتم گرفت، بر او مي گريست و زنان و كنيزان با او مي گريستند تا ديگر اشك در چشم آنها نماند، و در آن ميانه ديدند كنيزكي اشكش روان است، او را بخواند و با او گفت: چون است كه در ميان ما اشك تو تنها روان مانده است؟ گفت: هر گاه كه مانده مي شوم شربتي سويق مي نوشم، آن زن بفرمود خوردني ساختند و سويق ها آماده كردند، بخورد و بياشاميد و بخورانيد و بنوشانيد و گفت: مي خواهم بدين خوردن نيرو تازه كنيم بر


گريستن بر حسين عليه السلام، و هم فرمود: براي آن زوجه ي كلبيه چند مرغ اسفرود (با غريقره) تحفه آوردند. زن گفت: اينها چيست؟ گفتند: فلان ارمغان فرستاده است تا در طعام ماتم حسين عليه السلام به كار بري. گفت: ما عروسي نداريم تا مرغ بريان خوريم! اينها به چه كار ما آيند؟ پس بفرمود از سراي براندندشان چون بيرون رفتند ديگر كسي آن ها را نديد، گويي ميان آسمان و زمين پرواز كردند، اثري از آن ها مشاهده نشد».

و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه: هيچ زن هاشميه سرمه به چشم نكشيد و خضاب نكرد و از هيچ سراي هاشمي دود برنخاست تا پنج سال بگذشت و عبيدالله زياد - لعنه الله - كشته شد».

از تاريخ ذهبي نقل است كه: «در سال 352 و روز عاشورا معزالدوله اهل بغداد را ملزم كرد كه مجلس سوگواري سازند و بر حسين عليه السلام نوحه كنند و بفرمود بازارها را بستند و پلاسهاي سياه بياويختند و هيچ آشپز خوردني نپخت و زنان شيعي رويهاي خود را سياه كرده بيرون آمدند، لطمه بر روي زنان و نوحه خوانان، و چند سال اين كار كرد. و از تاريخ ابن وردي است كه: «در سال 352 و معز الدوله بفرمود نوحه كنند و لطمه زنند و زنان موي پريشان كنند و رويها به سياهي بيندايند بر حسين عليه السلام، و اهل سنت از منع آن عمل فرو ماندند كه دولت در دست شيعه بود».

در كتاب «خطط و آثار مقريزي» است كه ابن زولاق در كتاب «سيرت» معز لدين الله گفت: «روز عاشورا سال 363 گروهي از شيعه و پيروان ايشان به مشهد كلثوم و نفيسه رفتند و گروهي از سواران و پيادگان اهل مغرب با آنها رفتند به نوحه گري و گريه بر حسين عليه السلام و در بعض كتب هست كه در سال 422 در بغداد ماتم حسين عليه السلام بر پا كردند به زاري و شيون و اهل سنت بشوريدند و كار به پيكار رسيد تا گروهي به قتل رسيدند و بازارها ويران گشت.

مترجم گويد: معز لدين از خلفاي فاطمي مصر و مغرب است از شيعه ي اسماعيليه و معز الدوله ديلمي از پادشاهان آل بويه است كه در ايران و عراق


عرب حكومت داشتند و از شيعه اثني عشريه بودند.

و اين معز لدين الله ابوتميم سعد بن اسماعيل بن محمد بن عبيدالله بن محمد بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن جعفر صادق عليه السلام است، پادشاه چهارم از سلسله ي فاطميان، ولادت او در شهر مهديه است كه جد او مهدي عبيدالله در آفريقا ساخته و پايتخت آن ها آن شهر بود و پس از آن منتقل به «منصوره» شدند تا زمان خلافت اين معز كه سرداي كاري و شجاع بدو پيوست نامش «جوهر» و همه ي كشورهاي شمال آفريقا را از اوقيانوس اطلس تا مصر براي او بگشود و از اوقيانوس اطلس ماهي شكار كرد و براي معز فرستاد و پادشاهان مراكش را در قفص آهنين روانه ي «منصوره» كرد و از آن جا به مشرق افريقا آمد و مملكت مصر را فتح كرد و شهر قاره را در مصر بساخت و به اين جهت اين شهر را «قاهره ي معزيه» گويند و دار الملك معز از «منصوره» به قاهره منتقل گشت و جزاير درياي مديترانه و تنگه «جبل الطارق» در تصرف آنان بود و جزيره ي خضرا كه بندر اسپانيا بود در آن تنگه و غير آن را [5] در تحت فرمان آوردند و معز خود چندي در جزيره ي «سردانيه» بود و امروز اين جزيره متعلق به مملكت ايتاليا است و آن را «ساردني» مي گويند.

و گويند چون معز به مصر آمد در شهر اسكندريه نزديك مناره ي معروف بنشست و مردم را موعظه كرد كه من به كشور گشايي نيامدم، بلكه آمدم حج و جهاد را بر پاي دارم و مذهب جد خود را رواج دهم و مخصوصا نام حج و جهاد


برد براي آن كه در مدت خلافت اجدادش گروهي ملاحده در شرق طغيان كرده بودند به نام «قرامطه» و جانبداري از خلفاي فاطمي مي نمودند به اميد آن كه چون ايشان قوت يابند به شمشير آن ها مذهب الحاد را رواج دهند. و هيچ حكمي از احكام اسلام در نظر ملاحده جاهلانه تر از حج و جهاد نيست، چون تعقل نمي كنند كسي تحمل رنج سفر كند و نفقه بسيار به مصرف رساند و در بيابان قفري بر گرد احجاري چند بگردد و ميان صفا و مروه هروله كند و هفت ريگ به ستوني افكند و با همان رنج و زحمت به ملك خود بازگردد. و همچنين جهاد در نظر آن ها لغو است و گويند چه لازم كسي را كشتن و اسير كردن و مال او را به تاراج بردن؟ براي آن كه از خيال باطلي به خيال باطل ديگر بر گردد و عاقلانه ترين عبادات به نظر بي دينان زكاة و كمك به فقراست و گويند مالي كه بيهوده صرف حج و جهاد مي شود بايد صرف فقرا كرد و آن را هم نمي كنند. معز براي بيزاري جستن از اين قبيل عقايد گفت: من براي اقامه جهاد و حج و ترويج دين جد خود آمدم.

و ابن خلكان گويد: «چون به قصر قاهره در آمد به سجده افتاد و برخاست دو ركعت نماز بگذاشت و هم او گويد كه «جوهر» چون مصر را بگشود، بفرمود بر خطبه نماز جمعه اين عبارت افزودند:

«اللهم صل علي محمد المصطفي و علي علي المرتضي و علي فاطمة البتول و علي الحسن و الحسين سبطي الرسول الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا اللهم صل علي الأئمة الطاهرين آباء أميرالمؤمنين».

و روز جمعه ي هيجدهم ربيع الآخر سال 359 «جوهر» خود در جامع ابن طولون با سپاه خود نماز جمعه بگذاشت و خطيب عبدالسميع بن عمر عباسي خطبه خواند و فضائل اهل بيت عليهم السلام در خطبه بياورد و براي «جوهر» دعا كرد، بسم الله الرحمن الرحيم را به رسم شيعه به جهر خواند و سورة الجمعة و المنافقين را در دو ركعت قرائت كرد و قنوت خواند و در اذان «حي علي خير العمل» گفت در جامع ابن طولون، پس از آن در مساجد ديگر «حي علي خير العمل» گفتند و


جوهر آغاز بناي جامع ازهر نهاد... الي آخر». ولادت معز لدين الله دوشنبه يازدهم رمضان سال 319 در شهر مهديه بود و روز يكشنبه ي هفتم ذيحجه سال 341 به تخت نشست و روز يكشنبه سه روز مانده از محرم سال 357 خبر فتح افريقا تا اوقيانوس اطلس بدو رسيد و نيمه ي رمضان همين سال مژده فتح مصر بدو دادند و روز دوشنبه هفت روز مانده از شوال سال 361 از منصوريه به جزيره ي سردانيه رفت و روز پنجشنبه ي صفر سال 362 آهنگ مصر فرمود و روز شنبه پنج روز مانده از شعبان همين سال وارد اسكندريه شد و روز سه شنبه پنجم رمضان از اين سال به قاهره آمد و به شهر قديم مصر نرفت و روز جمعه يازدهم ربيع الآخر سال 365 در قاهره درگذشت. و به قولي سيزدهم آن ماه، ولي اين قول صحيح نيست، زيرا كه به زيج هندي حساب كردم يازدهم ربيع الآخر مزبور جمعه بود نه سيزدهم و اين ايام كه در اين تواريخ ذكر شد همه را از زيج استخراج كردم مطابق بود يا به يك روز اختلاف و از اين ها دقت و صحت قول اهل تاريخ در اين قضايا محقق مي شود.

اما سيده نفيسه كه دسته ي شيعيان روز عاشورا نزد قبر او رفتند به امر معز لدين الله، دختر حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام است عمه ي پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام و زوجه ي اسحق بن امام جعفر صادق عليه السلام و از او دو فرزند داشت، قاسم و ام كلثوم. ولادت نفيسه در مكه ي معظمه به سال 145 ببود و در مدينه ي منوره به زهد و عبادت پرورش يافت، روزها روزه و شبها به بندگي خدا ايستاده و ملازم حرم جدش پيغمبر صلي الله عليه و آله بود. سي حج بگذاشت و بيشتر پياده.

از زينب برادرزاده ي وي نقل كه گفت: «عمه خود را چهل سال خدمت كردم، نديدم شبي بخوابد و روزي افطار كند. گفتم: آيا بر خود ترحم نمي كني؟ گفت: چه ترحم كنم كه گردنه ها در پيش است و جز رستگاران از آن نگذرند!

و روايت كرده اند كه: «در صمر همسايه اي داشت يهودي، زن او به حمام مي رفت، دختري زمين گير داشت، براي تنهايي او را به خانه ي نفيسه برد كه ملول نشود تا از حمام بازگردد، از آب وضوي او قطراتي به آن دختر رسيد، شفا يافت».


بالجمله چنان بود كه عروس امام جعفر صادق عليه السلام چنان بايد.

و ابن خلكان گويد: با شوهرش اسحق به مصر آمد و بعضي گويند قدوم او به مصر در سال 193 بود و چون مردم مصر آن كرامت از وي بديدند قصد زيارت او كردند. وفاتش در سال 208 است، و باتفاق مورخين در مصر مدفون شد. و گويند شافعي بدو تبرك مي جست و از او دعا مي خواست. و ام كلثوم كه قبرش در قاهره است، دختر قاسم بن امام صادق عليه السلام است. و سيد شبلنجي اخبار سيده ي نفيسه را با جماعتي از سادات اهل بيت در كتاب «نور الابصار» آورده است. و مناسب است شيعيان به آن قبور متبركه توسل جويند و گاهي در موسم حج به زيارت آنها روند تا به بركت آنها مذهب تشيع در مصر هم رواجي گيرد و مردم مصر شيعيان را بينند و بشناسند و ندانسته تهمتهاي ناروا به آنها نزنند، چنانكه به مناسبت قبور اهل بيت در دمشق گروهي شسيعه در آن جا تجمع كردند و به بركت آن مزارات قوت گرفتند.

باز به ترجمه ي كتاب بازگرديم. از ابي ريحان بيروني در «آثار الباقيه» نقل شده است كه: روز عاشورا را متبرك مي شمردند تا قتل حسين عليه السلام در آن روز اتفاق افتاد و با آن حضرت و اصحاب او كاري كردند كه جفاكارترين مردم در هيچ امت روا ندارد، از كشتار و تشنگي و شمشير و سوختن و سر بر نيزه زدن و اسب تاختن، پس آن را شوم شمردند، اما بني اميه جامه ي نو پوشيدند و زيور كردند و سرمه كشيدند و عيد گرفتند و وليمه و مهمانيها دادند و شيرينيها و طعامهاي خوش خوردند و مردم در ايام دولت آنها بر آن رسم بودند، پس از آن هم بر آن طريقه ماندند، اما شيعه نوحه و زاري مي كنند و به اندوه مي گريند و در مدينه اسلام و غير آن از شهرهاي ديگر اظهار غم مي كنند و به زيارت تربت مسعوده مي روند و عامه ي مردم چيز نو خريدن و نو كردن متاع و كالاي خانه را در اين روز شوم دارند.



پاورقي

[1] حافظ ابوالعلاء همداني نامش حسن است و ياقوت در «معجم الادباء» ترجمه‏ي او را به تفصيل آورده است.

[2] مترجم گويد: اين مشهد که ابن‏بطوطه ذکر کرده است امروز نسبت به زينب کبري مي‏دهند. مشهد ديگر در تربت «باب الصغير» در خود دمشق است منسوب به ام‏کلثوم و مشاهدي چند امروز در آن تربت است منسوب به اهل بيت، از جمله مشهد سکينه بنت الحسين، مشهد سيده زينب صغري مکناة به ام‏کلثوم فاطمه‏ي صغري بنت الحسين، عبدالله بن امام زين‏العابدين عليه‏السلام عبدالله بن امام جعفر صادق عليه‏السلام، رؤوس شهدا.

ياقوت در «معجم البلدان» در ضمن وصف دمشق، قبوري از صحابه و تابعين و اهل بيت که بدانجا مدفونند ذکر کرده است و از اهل بيت ام‏الحسن بنت امام جعفر صادق عليه‏السلام و علي بن عبدالله بن عباس و پسرش سلمان و زوجه‏اش ام‏الحسن بنت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام و خديجه دختر امام زين‏العابدين عليه‏السلام و سکينه بنت الحسين عليه‏السلام (و خود او گويد: صحيح آن است که سکينه در مدينه مدفون گشت) و ديگر محمد بن عمر بن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام و فضه کنيز فاطمه‏ي زهرا - سلام الله عليها - و از صحابه بلال و ابو الدرداء نام برده است. گويد: بيرون شهر نزديک مشهد خضر قبر محمد بن عبدالله بن الحسين بن احمد بن اسماعيل بن جعفر صادق عليه‏السلام است و در باب الفراديس مشهد حسين بن علي عليهماالسلام است و گويد: در جامع دمشق از جهت مشرق مسجد عمر بن الخطاب و مشهد علي بن ابي‏طالب و مشهد حسين و زين‏العابدين عليهماالسلام و مقصود از مشهد بنايي است که به ياد آنها بر پاي کنند براي علاقه و خصوصيتي که آن مکان با ايشان داشت. و باب الفراديس درب شمالي مسجد بزرگ دمشق گويا سر مطهر را در آن جا آويخته بودند و پس از آن که وليد بن عبدالملک چهار در براي مسجد ساخت، موسوم به باب الفراديس شد، و اين جامع که وليد ساخت، پيش از وي کليساي نصاري بود به نام يحيي پيغمبر صلي الله عليه و آله.

[3] مترجم گويد: قول صحيح در مدفن حضرت سيدة النساء زهرا - سلام الله عليها - آن است که در خانه‏ي خود بود و اين قول شيخ صدوق رحمه الله است در فقيه و کليني در کافي و شيخ طوسي در تهذيب گويد: آن کس که گفت: فاطمه - سلام الله عليها - در بقيع مدفون شد از صواب دور است و قول آن که گويد: در روضه مطهره دفن شد و آن که گويد در خانه خود، قولشان به هم نزديک است.

مترجم گويد: مقصود شيخ طوسي رحمه الله اين است: چون خانه‏ي فاطمه - سلام الله عليها - ملاصق آن جزء مسجد است که روضه گويند و البته در آن وقت در جاي در ديوار و شباکي فاصله نبود، ممکن است اطلاق روضه بر خانه‏ي مبارک آن حضرت به علاقه مجاورت. و آن که گفت در روضه مدفون است مقصودش همان خانه است، چون اگر فاطمه زهرا در روضه مدفون باشد در غير خانه‏ي خود، بايد او را در مسجد پيغمبر که از زمان آن حضرت تا کنون پيوسته مجمع خلايق بود دفن کرده باشد و اين با تستر قبر که مقصود اهل بيت بود مناسب نيست، و چون در آن عهد دفن کردن در خانه معهود بود، هيچ علت ندارد بگوييم با آن قصد تستر که داشتند حضرت زهرا را از خانه بيرون برند و در مسجد يا در بقيع دفن کنند.

پس در صحت قول مشايخ ثلاثة ترديد نبايد کرد و اکنون قبر مطهر آن حضرت در ضريح پيغمبر صلي الله عليه و آله و پشت سر آن حضرت است و خانه‏ي حضرت زهرا - سلام الله عليها - ملاصق خانه‏ي عايشه بود که رسول خدا صلي الله عليه و آله در آنجا دفن شد.

[4] يعني مولانا ابي عبدالله السحين عليه‏السلام را در زمين مشرق يا مغرب جستجو نکنيد! همه را رها کنيد و سوي من آييد که قبر او در دل من است! و سبط از اين بيت تنبيه آنان خواست که از اختلاف اخبار وحشت کنند و از اينجابايد متنبه شويم که اگر چه در اخبار و احاديث اختلاف است، دين را زياني نباشد، چون اصول دين ما به براهين عقلي که علماي کلام در کتب خويش ذکر کرده‏اند ثابت و مبرهن است و به قدري آسان که همه کس مي‏تواند با حذف اصطلاح، ادراک آن کند و احتياجي به اخبار آحاد نداريم و معجزات و آيات پيغمبر صلي الله عليه و آله به قرآن و نقل متواتر قطعي قابت است و در فروع دين فقها مي‏توانند حديث قطعي و غير قطعي و صحيح و ضعيف را تشخيص دهند، و همچنانکه حديث مجعول بسيار است، حديث صحيح نيز بسيار است و بر عالم تشخيص آن دشوار نيست. و اينکه عوام اخباريين پندارند که بايد همه مردم به مضامين همه‏ي احاديث معتقد باشند، البته باطل است چون خداوند عالم به محال تکليف نمي‏کند و مردم را نمي‏توان معتقد به صحت همه احاديث کرد و نه مأمور به تشخيص حديث صحيح از سقيم دانست اما ياد گرفتن اصول دين به ادله کلاميه سهل است.

[5] ما براي اين خلفاي اسماعيليه امامت و ولايت ثابت نمي‏کنيم و آن‏ها با خلفاي بني‏عباس و بني‏اميه در نظر يکسانند، بلکه در متابعت احکام شرع و حفظ اصول اسلام اهل سنت به ما نزديکترند از شيعه‏ي اسماعيليه، و ليکن بعض اهل حديث گفته‏اند که: مردي در جزيره‏ي خضرا خدمت نواب يا فرزندان مهدي عليه‏السلام رسيد و گمان کرده‏اند آن سلاطين مغرب اولاد امام دوازدهم ما بودند با آن که امراي جزيره‏ي خضراء و ساير نواحي مغرب و نواب و فرزندان مهدي اسماعيليه بودند، نه مهدي منتظر عجل الله تعالي فرجه که امام دوازدهم ماست و شهر مهديه در مغرب هم منسوب به مهدي اسماعيلي است که عبيدالله نام داشت و دعوي مهدويت مي‏کرد.