بازگشت

روانه كردن عمر سعد اهل بيت را از كربلا به كوفه


آنگاه عمر سعد بقيه ي روز عاشورا و فرداي آن تا ظهر در كربلا بماند (ممد بن ابي طالب) و كشتگان خودشان را گرد كرد و نماز گزارد بر آنها و به خاك سپرد و حسين عليه السلام و اصحاب او را همچنان در بيابان گذاشت.

مترجم گويد: طبري از ابي مخنف نقل كرده است كه همه كشتگان لشكر عمر سعد 88 نفر بودند (طبري) پس حميد بن بكير احمري را گفت فرياد بزند كه لشكر روانه ي كوفه شوند، (ملهوف) و خود با هر كه از كسان حسين عليه السلام مانده بود آماده ي رفتن شد. گليمها بر جهاز شتر كشيدند و زنان را سوار كردند بي دوشكچه و ميان آن همه دشمن با روي باز و امانتهاي پيغمبر صلي الله عليه و آله مانند اسيران ترك و روم در سخت تر مصيبت و اندوه، كشان مي بردند و چه نيكو گفته آن كه گفت:



يصلي علي المبعوث من آل هاشم

و يغزي بنوه ان ذا لعجيب



و ابوحنيفه ي دينوري گويد: «عمر سعد بفرمود زنان حسين عليه السلام و خواهران و دختران و كنيزان و حشم او را در كجاوه هاي با روپوش بر شتر نشانيدند (پس روي باز بودن آنان مسلم نيست) و در كامل بهايي است كه عمر سعد - لعنه الله - روز عاشورا و فرداي آن تا ظهر بماند و پيران و معتمدان را بر امام زين العابدين عليه السلام و دختران اميرالمؤمنين عليه السلام و زنان ديگر گماشت، و آن همه


بيست زن بودند و امام زين العابدين عليه السلام آن روز 22 ساله بود و امام محمد باقر عليه السلام چهار سال داشت و هر دو در كربلا بودند، خداوند عزوجل آنها را حفظ كرد».

و در «مناقب» گويد: زنان را اسير آوردند، مگر شهر بانويه كه خويش را در فرات افكند.

ابن عبدربه در «عقد الفريد» گويد: «دوازه پسر از بني هاشم اسير شدند، در آنها بود محمد بن الحسين (ظاهرا محمد بن علي بن الحسين) و علي بن الحسين و فاطمه دختر آن حضرت عليهم السلام، پس اولاد را پايه ي دولت بر جاي نايستاد و ملك از آنها زايل شد و عبدالملك مروان براي حجاج نوشت: مرا دور دار از خون اين خاندان! چون كه ديدم وقتي حسين عليه السلام را كشتند چگونه ملك از دست آل حرب بدر رفت».

(طبري) ابومخنف ازدي گويد: حديث كرد مرا ابوزهير عبسي از قرة بن قيس تميمي گفت: «آن زنان را ديدم چون بر نعش حسين عليه السلام و كسان و فرزندان او بگذشتند، فرياد كشيدند و سيلي بر رخسار زدند و از چيزهايي كه هرگز فراموش نمي كنم گفتار زينب دختر فاطمه است - سلام الله عليها - وقتي بر برادرش گذشت او را بر خاك افتاده ديد، مي گفت: «يا محمداه يا محمداه صلي عليك ملائكة السماء هذا حسين بالعراء مرمل بالدماء مقطع الاعضاء يا محمداه و بناتك سبايا و ذريتك مقتلة تسفي عليها الصبا».

گفت: به خدا قسم هر دشمن و دوستي را بگريانيد و در حديث مشهور از زائده روايت شده است از امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «چون در روز طف بر ما آن رسيد كه رسيد و پدرم با همراهان وي از فرزندان و برادران و ساير كسان او كشته شدند، و زنان و حرم را بر جهاز شتر سوار و به جانب كوفه روانه كردند و من كشتگان را بر زمين افكنده ديدم به خاك ناسپرده و بر من گران بود و از آنچه مي ديدم سخت آشفته بودم، نزديك بود جان از تنم بيرون رود و عمه ام زينب دختر بزرگ علي عليه السلام آثار آن حزن در من بديد،


با من گفت: اي بازمانده ي جد و پدر و برادرانم! چون است كه جان خود را در كف نهاده اي؟! گفتم: چگونه بي تابي نكنم و ناشكيبايي ننمايم كه مي بينم سيد خود و برادران و عموها و عموزادگان و كسان خود را بر زمين افتاده و به خون آغشته در اين دشت، جامه ها ربوده و نه كسي آنها را كفن كرده است و نه به خاك سپرد، هيچ كس سوي آنان نمي آيد، و هيچ مردي نزديك آنها نمي شود؟! گويي خانواده ي ديلم و خزرند! و عمه ام گفت: اينها تو را به جزع نياورد كه اين عهدي است از رسول خدا صلي الله عليه و آله با جد و پدر و عمت عليهم السلام و خداوند پيماني گرفته است از جماعتي از اين امت كه فرعونان زمين آنها را نمي شناسند، اما فرشتگان آسمان ها مي شناسند و آنها اين استخوان هاي پراكنده را فراهم مي كنند و با اين پيكرهاي خون آلود به خاك مي سپارند، و در اين طف براي قبر پدرت سيد الشهدا عليه السلام نشاني بر پا مي دارند كه اثر آن كهنه نمي شود و رسم آن با گذشتن شبها و روزها ناپديد نمي گردد و پيشوايان كفر و پيروان ضلال در محو آن بكوشند و با اين حال آن اثر ظاهرتر شود و كار بالا گيرد.»

مترجم گويد: اين حديث از اخبار غيب و از معجزات ائمه عليهم السلام است و از آن زمان كه اين حديث در كتب مدون گشته است تا كنون بيش از هزار سال گذشته و مصداق آن محقق گرديده است«ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة.»



چو بر مقتل رسيدند آن اسيران

به هم پيوست نيسان و حزيران [1] .



يكي مويه كنان گشتي به فرزند

يكي شد موكنان بر سوگ دلبند



يكي از خون به صورت غازه مي كرد

يكي داغ علي را تازه مي كرد



به سوگ گلرخان سرو قامت

به پا گرديد غوغاي قيامت



نظر افكند چون دخت پيمبر

به نور ديده ي ساقي كوثر






به ناگه نعره ي هذا اخي زد

به جان خلد نار دوزخي زد



ز نيرنگ سپهر نيل صورت

سيه شد روزگار آل عصمت



ترا طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كي بود مانند ديدن





پاورقي

[1] يعني اشک و خون نيسان ماه ريزش باران است و حزيران موسم جوشش خون و حجامت.