بازگشت

غارت كردن ورس و حله ها و شتران


مردم بر ورس و حله ها و شتران ريختند و غارت كردند (ورس يعني اسپرك و حلل همان است كه در فصل يازدهم از باب اول شرح آن بگذشت) شيخ مفيد گفت: اثاث و شتران و باروبنه آن حضرت را غارت كردند و جامه هاي زنان را بربودند. حميد بن مسلم گفت: «مي ديدم زني از زوجات مكرمات و بنات طاهرات را با آن بي شرمان بر سر جامه در كشمكش بودند و عاقبت آن مردم جامه را از او مي ربودند».

ابومخنف گفت: حديث كرد مرا سليمان بن ابي راشد از حميد بن مسلم گفت: «به علي اصغر بن الحسين عليهماالسلام رسيدم، ديدم بيمار است، بر بستر افتاده و شمر بن ذي الجوشن با رجاله؛ يعني، پيادگان بر سر وي بودند، مي گفتند اين را نمي كشي؟ من گفتم سبحان الله! آيا كودكان را هم بايد كشت؟! اين كودك است (و انه لمابه) يعني همين بيماري او را از پاي در آورده است. كار من اين بود، ايستاده بودم و هر كس مي آمد و مي خواست آزاري به آن حضرت رساند، جلوگيري مي كردم تا وقتي عمر سعد برسيد و گفت: هيچكس داخل خيمه ي زنان نشود و متعرض اين جوان بيمار نگردد و هر كس از كالا و متاع ايشان چيزي برده است بازگرداند! حميد گفت: و الله هيچ كس چيزي باز پس نداد».

مترجم گويد: يكي از قواعد مذهب ما اين است كه هر كس عمل نيكي كند


پاداش آن يابد هر چند او خود كافر باشد و عمل او اندك، مانند فرعون كه كافر بود و آن همه ستم كرد اما بخشنده بود، خداوند ملك واسع و عمر دراز به او مرحمت كرد و نفرين موسي عليه السلام را بر وي مستجاب نفرمود و انوشيروان كافر بود و عادل خداوند بمروحه دفع عذاب از او فرمايد، كما في الحديث. و عدل از اصول مذهب شيعه است، پس خداوند هيچ عمل خير را ضايع نگذارد «كتب ربكم علي نفسه الرحمة» و عامه پندارند عمل زشت كار نيك را حبط؛ يعني ناچيز و نابود مي كند چون عدل الهي را از اصول عقيده نشمرند. و خواجه نصير الدين طوسي فرمايد: «الاحباط باطل» همچنين حميد بن مسلم هر چند در سپاه دشمن بود چون حفظ امام زين العابدين عليه السلام كرد، اميد است خداوند عذاب را بر او سبك فرمايد.

در«اخبار الدول» قرماني است كه شمر خواست علي اصغر؛ يعني امام زين العابدين عليه السلام را بكشد، زينب بنت علي عليه السلام بيرون آمد و گفت: او كشته نشود مگر من هم با او كشته شوم! شمر دست بداشت.

و در «روضة الصفا» است كه: چون شمر به آن خيمه درآمد كه علي بن الحسين عليه السلام در آنجا افتاده بود و سر بر بالين نهاده، شمشير بركشيد تا او را بكشد، حميد بن مسلم گفت: سبحان الله! آيا اين بيمار را خواهي كشت؟ البته او را مكش! و بعض گويند عمر سعد دستهاي او بگرفت و گفت: آيا از خدا شرم نداري و مي خواهي اين جوان بيمار را بكشي؟ شمر - لعنه الله - گفت: فرمان امير است كه همه ي فرزندان حسين عليه السلام را بكشم؛ عمر مبالغت كرد در منع وي تا دست بازداشت و به سوختن سراپرده هاي ايشان فرمود.

و در «مناقب» ابن شهر آشوب است از «المقتل» احمد بن حنبل گفت: «سبب بيماري زين العابدين عليه السلام آن بود كه زرهي پوشيد از بالاي او بلندتر بود، افزوني آن را به دست پاره كرد».

و در روايت شيخ مفيد است كه: چون عمر سعد بيامد، زنان در روي او فرياد كشيدند و گريستند. عمر گفت: هيچ كس در خيام اين زنان نرود و متعرض اين


جوان بيمار نشويد! و زنان خواستند آن جامه ها كه سپاهيان ستانيده بودند باز دهند تا خويشتن را بپوشند؛ ابن سعد گفت: هر كس چيزي گرفته است باز دهد! به خدا سوگند كه هيچ كس چيزي باز نداد! پس بر آن چادر و بر سراپرده هاي زنان گروهي پاسبان برگماشت و گفت: پاس داريد كسي بيرون نرود و آنان را آزار نكنيد! و به چادر خويش بازگشت و در ميان همراهان خويش فرياد زد: «من ينتدب للحسين؟»

طبري گفت: سنان بن انس نخعي بر در چادر ابن سعد آمد و به بانگ بلند فرياد زد:



اوقر ركابي فضة و ذهبا

انا قتلت الملك المحجبا



قتلت خير الناس اما و ابا

و خير هم اذ ينسبون نسبا



يعني: «شتر مرا از سيم و زر سنگين بار كن كه من پادشاه محجب؛ يعني با فر و شكوه و آنكه در بند و دربان بسيار دارد و شكوه وي مانع ديدار او است بكشتم، كشتم كسي را كه بهتر مردم است از جهت پدر و مادر و گوهر و نژاد او والاتر از همه».

عمر بن سعد گفت: گواهي مي دهم تو ديوانه اي و هرگز عاقل نبوده اي، او را در خيمه آوريد! وقتي او را درآوردند با چوبدستي او را بيازرد و گفت: اي ديوانه! اين چه سخن است كه مي گويي؟ به خدا سوگند اگر ابن زياد اين كلام تو بشنود گردن ترا مي زند.

مترجم گويد: مقصود عمر سعد اين است كه چرا حسين عليه السلام را اين گونه ستايش مي كني و مي گويي بهترين خلق است؟ و هم طبري گفت: مردم با سنان من انس گفتند تو حسين پسر علي و فاطمه دختر رسول خدا عليهم السلام را كشتي، بزرگ و مهتر عرب بود و آمده بود پادشاهي را از دست بني اميه بستاند، پس نزد اميران خويش رو و پاداش خود بخواه كه اگر همه ي خزائن خويش را براي قتل حسين عليه السلام به تو دهند كم داده اند.

مؤلف گويد: عمر بن سعد عقبة بن سمعان كه مولان رباب، يعني از بستگان


وي بود بگرفت و رباب زوجه ي امام حسين عليه السلام بود و از او پرسيد تو كيستي؟ گفت: بنده ي مملوكم، او را رها كرد و خبر او و مرقع بن ثمامه را پيشتر گفتيم.

(طبري) راوي گفت آنگاه عمر سعد در ميان همراهان خود فرياد زد: «من ينتدب للحسين عليه السلام و يوطئه فرسه» پس ده تن حاضر گشتند؛ از آنهاست اسحق بن حيوه (بر وزن خيمه) حضرمي كه پيراهن آن حضرت را برده بود و پيش شد و اخنس بن مرثد بن علقمه بن سلامه ي حضرمي «فداسوا الحسين عليه السلام بخيولهم حتي رضوا ظهره و صدره» و من شنيدم اخنس در جنگي ايستاده بود، تيري تيز بيامد و دل او بشكافت و بمرد - لعنه الله -.

و سيد فرمايد: «ثم نادي عمر بن سعد في اصحابه من ينتدب للحسين عليه السلام فيوطي الخيل ظهره و صدره فانتدب منهم عشرة و هم اسحاق بن حيوه الذي سلب الحسين عليه السلام قميصه و اخنس بن مرثد و حكيم بن طفيل السنبسي و عمر بن صبيح الصيداوي و رجاء بن منقذ العبدي و سالم بن خيثمة الجعفي و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب الجعفي و هاني بن ثبيت الحضرمي و اسيد بن مالك لعنم الله فدا سوا الحسين عليه السلام بحوافر خيلهم حتي رضوا صدره و ظهره».

مضمون عبارات بسيار دلخراش است و خلاصه ي آنها را يكي از شعرا در يك بيت گفته است.



لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور

تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش



و بيش از اين شرح دادن لازم نيست. راوي گفت اين ده تن آمدند و نزديك ابن زياد بايستادند: اسيد بن مالك گفت:



نحن رضضنا الصدر بعد الظهر

بكل يعبوب شديد الاسر



ابن زياد پرسيد كيستند؟ گفتند: آنها كه اسب تاختيم، عبيدالله جائزتي اندك مقرر داشت. ابوعمر زاهد گفت: ديدم هر ده نفر حرامزاده بودند و اينها را مختار گرفت و دست و پاي آنها را به بندهاي آهنين بست، فرمود اسب بر آنها تاختند و همه را هلاك ساختند.


مترجم گويد: در كافي روايتي است از عده اي از مجاهيل از مردي موسوم به ادريس بن عبدالله كه فضه خادمه ي - سلام الله عليها - برخصت بانوي خويش زينب، شيري را به ياري طلبيد و آن شير آمد و اسبان پيش نرفتند، و مؤلف اين روايت را نقل نكرد و چون اخبار مخالف قويتر و مشهورتر است.