بازگشت

در وقايع پس از شهادت و در آن چند فصل است


(ملهوف) راوي گفت به ربودن ملبوس ان حضرت پرداختند، پيراهن او را اسحق بن حيوه ي [1] حضرمي برگرفت و بپوشيد و پيس شد و موي او بريخت. و روايت شده است كه در پيراهن او بيش از صد و ده زخم بيافتند از اثر تير و نيزه و شمشير، و امام صادق عليه السلام فرمود: بر پيكر مبارك امام عليه السلام 33 جاي نيزه و 34 جاي شمشير يافتند. و سراويل او را ابحر [2] بن كعب تميمي برداشت و روايت است كه او زمين گير شد و پاهاي او خشك گرديد و از حركت بماند. و عمامه ي او را اخنس بن مرثد بن علقمه ي حضرمي و بعضي گويند جابر بن يزيد اودي - لعنه الله - برداشت و بر سر بست و ديوانه شد. مترجم گويد: اگر شيعي اندكي از خاك قبر او بردارد شفا است براي او و اين دشمنان جامه ي تن امام را برداشتند و آنان را موجب مرض شد كه مؤثر در اينجا نيت و اخلاص است.

و نعلين او را اسود بن خالد گرفت و انگشتري را بحدل [3] بن سليم كلبي و انگشت آن حضرت را خاتم ببريد و چون مختار او را دستگير كرد هر دو پا


و هر دو دست او را جدا كرد و همچنان گذاشت در خون خود مي غلطيد تا هلاك شد. و قطيفه ي آن حضرت را كه از خز بود قيسظ بن اشعب برداشت و زره او را كه موسوم به «تبراء» بود عمر سعد برگرفت و چون به امر مختار عمر سعد را بكشتند آن زره را به قاتل وي ابي عمره بخشيد و شمشير آن حضرت را جميع بن خلق اودي برداشت و بعضي گويند اسود بن حنظله تميمي و به قول بعضي فلان نهشلي، و اين شمشير ذو الفقار نيست، چون ذوالفقار نزد اهل خود مصون و محوظ است با ساير ذخاير نبوت و امامت و همچنين آن انگشتر كه بحدل برداشت نه انگشتر رسول خداست صلي الله عليه و آله كه از ذخاير نبوت است.

شيخ صدوق از محمد بن مسلم روايت كرده است كه حضرت صادق را پرسيدم از انگشتري حسين عليه السلام به كه رسيد؟ و با او گفتم كه من شنيدم از انگشت مبارك عليه السلام ربودند، فرمود: «چنان نيست كه پنداشتند، حسين عليه السلام علي بن الحسين را وصي خويش گردانيد و انگشتري در انگشت او كرد و امر امامت به او واگذاشت، چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين امر را با اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشت و آن حضرت با امام حسن عليه السلام و امام حسن عليه السلام با امام حسين عليهماالسلام و آن انگشتري به پدر من رسيد پس از پدرش و اكنون به من رسيده است و نزد من است، هر جمعه در دست مي كنم در آن نماز مي گذارم. محمد بن مسلم گفت: روز جمعه نزد او رفتم، نماز مي گذاشت، چون نماز تمام شد دست سوي من دراز كرد، در انگشت او ديدم خاتمي كه نقش نگينش اين بود«لا اله الا الله عدة للقاء الله» و گفت: اين است انگشتري جدم ابي عبدالله الحسين عليه السلام».

در «امالي» صدوق و «روضة الواعظين» روايت شده است: «اسب امام عليه السلام آمد، كاكل و موي پيشاني به خون حسين عليه السلام آعشته كرده بود و مي دويد و شيهه مي كشيد، دختران پيغمبر بانگ او شنيدند و از سراپرده ها بيرون آمدند، اسب را بي سوار ديدند و دانستند آن حضرت به شهادت رسيده است.»

و در «مدينة المعاجز» از مناقب ابن شهر آشوب اورده است كه ابومخنف از


جلودي روايت كرد كه: چون حسين عليه السلام بر زمين افتاد، اسب به حماتيت او بر سواران حمله مي كرد تا سوار را بر زمين مي افكند و او را زير پا مي ماليد و چهل تن را بكشت، آنگاه خود را به خون حسين عليه السلام آغشته كرد و به جانب خيمه روي آورد و بلند شيهه مي كشيد و دستها بر زمين مي زد».

و شاعر گويد:



وراح جواد السبط نحو نسائه

ينوح و ينعي الظامي المترملا



خرجن بنيات الرسول حواسرا

فعاين مهر السبط و السرج قد خلا



فأدمين باللطم الخدود لفقده

و اسكبن دمعا حره ليس يصطلي



يعني: اسب سبط رسول صلي الله عليه و آله به جانب زنان او رفت شيون كنان و خبر مرگ آن تشنه ي خاك آلوده را به آنها داد، دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله سر برهنه بيرون آمدند و ساب او را ديدند زين از سوار خالي مانده، پس براي فقد او به سيلي به چهره ي خويش را خون آلوده كردند و با سوز دورن، اشك از چشم فور ريختند».

(گويا اين شعر از فصحاي عرب نيست و يكي از متأخرين گفته است الفاظ آن فصيح نيست).

و از صاحب مناقب و محمد بن ابي طالب نقل است كه: اسب امام عليه السلام از دست دشمن گريزان سوي امام آمد و كاكل در خون او آغشته كرد و از آنجا سوي سراپرده ي زنان آمد، شيهه زنان و نزديك خيام سر بر زمين مي كوفت تا بمرد و چون خواهران و دختران واهل بيت او اسب را بي سوار ديدند، فرياد به گريه و شيون برآوردند و ام كلثوم دست بر سر نهادگفت: «وا محمداه! وا جداه! وا نبياه! وا اباالقاسماه! وا علياه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حسين بالعراء، صريع بكربلاء، محزوز الرأس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء».

اين حسين است در ميدان افتاده در كربلا، سر او از قفا بريده و عمامه و رداي او ربوده اند، اين بگفت و بيهوش شد. و در زيارت مرويه از ناحيه ي مقدسه است: «اسرع فرسك شاردا الي خيامك قاصدا محمحما باكيا فلما راين


النساء جوادك مخزيا و نظرن سر جك عليه ملويا بر زن من الخدور ناشرات الشعور علي الخدود لاطمات الوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات والي مصرعك مبادرات و الشمر (با الف و لام) جالس علي صدرك مولع سيفه علي نحرك قابض علي شيبتك بيده ذابح لك بمهنده و قد سكنت حواسك و خفيت انفاسك و رفع علي القناة رأسك».

يعني: «اسب تو شتابان آمد و به آهنگ سراپرده هاي تو، شيهه زنان و گريان، و چون زنان آن اسب را زبون ديدند و زين را بر آن واژگون، از پرده بيرون آمدند، موي بر روي ريخته و پريشان كرده و سيلي بر رخسار زنان و رويها گشاده شيون كنان، پس از عزت خوار گشته، سوي قتلگاه تو شتابان، شمر بر سينه ي تو نشسته و شمشير بر گلوي تو نهاده، محاسن تو را به دست گرفته و و تيغ هندي...حواس تو خاموش و دم فروبسته و سر مطهر ترا بالاي نيزه زدند».

مترجم گويد: اين اسب معروف به ذو الجناح است و در تواريخ و مقاتل معتبر قديم كه در دست ماست اين نام نيست مگر در «روضة الشهدا» ملا حسين كاشفي، و چنانكه گفتيم كثر كتب قديم به دست ما نرسيده است و نمي توان گفت همه مطالب آن كتب در اين كتابها كه داريم مندرج است. ابن نديم در كتاب فهرست خود كه در سال 377 تأليف كرده است، سه چهار هزار كتاب «تاريخ» و انساب و سير شمرده است، همه از مصنفين معتبر و شايد ما سي كتاب از آن قبيل در دسترس خود نداشته باشيم، پس چگونه توانيم عدم وجدان را دليل عدم وجود دانيم؟ و ملا حسين كاشفي عالمي متبحر بود. در مقتلي كه منسوب به ابي اسحق اسفرايني است و اعتبار ندارد، نام آن را ميمون آورده است و گويد: از اسبان پيغمبر صلي الله عليه و آله بود و در اين امور كه صحت و بطلان آن معلوم نيست توقف بايد كرد.



به ناگه رفرف معراج آن شاه

ابا زين نگون شد سوي خرگاه



پر و بالش پر از خون، ديده گريان

تن عاشق كشش آماج پيكان






به رويش صيحه زد دخت پيمبر

كه چون شد شهسوار روز محشر؟



كجا افكندي و چونست حالش؟

چه با او كرد خصم بد سگالش؟



مر آن آدم وش پيكر بهيمه

همي گفت الظلميه الظلميه



سوي ميدان شد آن خاتون محشر

كه جويا گردد از حال برادر



ندانم چون بدي حالش در آن حال

نداند كس به جز داناي احوال





پاورقي

[1] به فتح «حاء» مهمله و سکون«ياء» دو نقطه و فتح و «او» بر وزن خيمه.

[2] در کتبي که به صحت آن‏ها اعماد بيشتر است بحر بي‏همزه آمده است.

[3] بحدل به «حاء» مهمله صحيح و به «جيم» مشهور است و سليم به صيغه‏ي بر وزن زبير.