بازگشت

به ميدان رفتن اهل بيت امام حسين و كشته شدن آنها در ذكر ابوالحسن


چون ياران امام عليه السلام كشته شدند و غير اهل بيت او كس نماند - و ايشان فرزندان علي عليه السلام و جعفر طيار و عقيل و اولاد امام حسن عليه السلام و اولد خود آن حضرت عليه السلام بودند - گرد هم آمدند و يكديگر را وداع كردن گرفتند و دل بر مرگ نهادند و مناسب حال ايشان است اين ابيات:



قوم اذا اقتحموا العجاج رأيتهم

شمسا وخلت وجوههم اقمارا



لا يعدلون برفدهم عن سائل

عدل الزمان عليهم او جارا



و اذا الصريخ دعاهم لملمة

بذلوا النفوس و فارقوا الاعمارا



آييد تا بگرييم چون ابر در بهاران

كز سنگ گريه خيزد وقت وداع ياران



لو كنت ساعة بيننا ما بيننا

و شهدت كيف نكرر التوديعا



ايقنت ان من الدموع محدثا

و علمت ان من الحديث دموعا



و كعب بن مالك گفت:



قوم علا بنيانهم من هاشم

فرع اشم و سؤدد ما ينقل



قوم بهر نظر الاله لخلقه

و بجدهم نصر النبي المرسل



بيض الوجوه تري وجوه اكفهم

تندي اذا اعتذر الزمان الممحل



و شيخ فاضل المعي علي بن عيسي اربلي از كتاب «معالم العترة» از عوام بن حوشب روايت كرده است گفت: «اين حديث به من رسيده است كه رسول


خدا صلي الله عليه و آله به چند تن از جوانان قريش نگريست. رويها مانند شمشير پرداخته و صيقل زده، درخشان و در روي آن حضرت نشانه ي اندوه پديدار گشت، چنانكه همه دانستند و گفتند يا رسول الله تو را چه شد؟ گفت: ما آن خاندانيم كه خداوند آخرت را براي ما بر دنيا برگزيد، به ياد آوردم آن چه را از امت من به خاندان من مي رسد از كشتن و از وطن دور كردن و آواره ساختن».

(ارشاد) پس علي اكبر بن الحسين عليهماالسلام پيش رفت و مادرش ليلي بنت ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي است.

و مؤلف گويد: عروة بن مسعود يكي از چهارتن است كه در اسلام آنان را مهتر عرب مي شمردند و يكي از آن دو مرد است كه كفار قريش پنداشتند اگر خدا كسي را به رسالت خواهد برگزيد آنها سزاوارند بدان قال تعالي «و قالوا لو لا انزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم» و همواست كه قريش او را در صلح حديبيه فرستادند و كافر بود و با رسول خدا صلي الله عليه و آله صلح كرد و در سال نهم (هشتم) هجرت كه پيغمبر صلي الله عليه و آله از حصار طائف بازگشت، مسلماني گرفت و از آن حضرت دستوري يافت كه به منزل خود بازگردد و قوم خويش را به اسلام خواند، هنگامي كه اذان نماز مي گفت يكي او را تيري افكند و از آن درگذشت؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله چون بشنيد گفت: مثل عروه مثل آن رسول است كه خداوند در سوره ي «يس» [1] ياد كرده است قوم خويش را سوي خدا خواند و او را بكشتند. اين


حكايت را در شرح «شمائل محمديه» در شرح قول رسول خدا صلي الله عليه و آله كه گفت: «عيسي بن مريم را مشاهده كردم و از همه كس كه ديده ام عروة بن مسعود بدو ماننده تر است» نقل كرده است و جزري در «اسد الغابه» از ابن عباس روايت كرده است كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله گفت: «چهار كس در اسلام مهترانند؛ بشر بن هلال عبدي، عدي بن حاتم طايي، و سراقة بن مالك مدلجي و عروة بن مسعود ثقفي».

(ملهوف) و آن حضرت (يعني علي بن الحسين عليه السلام) از نيكو صورت و زيبا خلقت ترين مردم بود، از پدر خويش دستوري خواست كه به حرب رود! او را


دستوري داد آنگاه با نوميدي بدو نگريست و چشم به زير انداخت و بگريست.

و از «امالي» صدوق و «روضة الواعظين» مستفاد مي گردد كه علي اكبر پس از عبدالله بن مسلم بن عقيل به مبارزت بيرون رفت، پس حسين عليه السلام بگريست و گفت: «اللهم كن انت الشهيد عليهم فقد برز اليهم ابن رسولك و اشبه الناس وجها و سمتا به».

يعني: خدايا گواه باش كه به مبارزت آنها رفت فرزند پيغمبر تو و شبيه ترين مردم به او در روي و خوي.

و محمد بن ابي طالب گويدكه آن حضرت انگشت سبابه به سوي آسمان بلند كرد و در نسخه اي محاسن روي دست گرفت، چناكه شاعر گويد:



شه عشاق خلاق محاسن

بكف بگرفت آن نيكو محاسن



به آه و ناله گفت اي داور من

سوي ميدان كين شد اكبر من



به خلق و خلق آن رفتار و كردار

بد اين نورسته همچون شاه مختار



و گفت: «اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه اللهم امنعهم بركات الارض و فرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا».

يعني: خدايا! گواه باش بر اين قوم كه جواني به مبارزت آنان بيرون رفت شبيه تر مردم در خلقت و خوي و گفتار به رسول تو كه هر گاه مشتاق ديدار رسول تو صلي الله عليه و آله مي شديم نگاه به روي او مي كرديم؛ خدايا! بركات زمين را از ايشان بازدار و آن ها را پراكنده ساز و جدايي افكن ميان آنها، هر يك را به راهي ديگر دار و واليان را هرگز از ايشان راضي مكن، [2] كه ما را خواندند تا ياري ما كنند اكنون بر ما تاختند و به كارزار پرداختند».


آنگاه آن حضرت بانگ بر عمر سعد زد كه خدا رحم تو را قطع كند [3] و هيچ كار بر تو مبارك نگرداند و بر تو گمارد كسي كه بعد از من در بستر سرت را ببرد، همچنانكه رحم مرا بريدي و پاس قرابت مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله نداشتي! آنگاه به آواز بلند اين آيت تلاوت كرد: «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم».

آنگاه علي بن الحسين عليه السلام بر آن سپاه تاخت و اين رجز مي خواند: (ارشاد)



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



من شبث و شمر [4] ذاك الدني

اضربكم بالسيف حتي اينثني



ضرب غلام هاشمي علوي

و لا ازال اليوم احمي عن ابي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

يعني«من علي پسر حسين پسر علي ام عليه السلام، سوگند به خانه ي خدا ما به نبي صلي الله عليه و آله اولي تريم از شبث و شمر دون، آن قدر به شمشير بر شما مي زنم تا شمشير بپيچد و بتابد، زدن جوان هاشمي علوي، امروز از پدرم حمايت مي كنم، قسم به خدا كه نبايد پسر زياد دعي درباره ي ما حكم كند».



و چند بار بر سپاه تاخت و بسياري بكشت. در«روضة الصفا» گويد: دوازده بار (محمد بن ابي طالب) تا مردم از بسياري كشتگان به خروش آمدند و روايت شده است كه با تشنگي 120 مرد بكشت (مناقب) هفتاد مبارز بينداخت و نزد پدر بازگشت، زخمهاي بسيار بدو رسيده (ملهوف و محمد بن ابي طالب) گفت: اي پدر


تشنگي مرا كشت و سنگيني آهن تاب از من ببرد، آيا شربت آبي هست (محمد بن ابي طالب) تا بر دفاع دشمن قوت يابم؟ [5] (ملهوف) حسين عليه السلام بگريست و گفت: «واغوثاه يا بني» اي پسرك من اندكي جنگ كن! بزودي جد خويش را ديدار كني و او جامي پر به تو نوشاند كه ديگر تشنه نشوي.

(محمد بن ابي طالب) روايت شده است كه: حسين عليه السلام گفت: اي فرزند زبان خود را نزديك آور! پس زبان او ار در دهان گرفت و بمكيد و انگشتري بدو داد كه نگين در دهان نه! و گفت به جنگ دشن بازگرد كه اميدوارم پيش از شام جد تو جامي پر به تو بنوشاند كه ديگر تشنه نشوي! او با مي گشت و مي گفت:



الحرب قد بانت لها الحقايق

و ظهرت من بعدها مصادق



و الله رب العرش لا نفارق

جموعكم او تغمد البوارق



«جنگ است كه گوهر مردان را آشكار مي كند، و درستي دعاوي پس از جنگ روشن مي گردد، به خداي پروردگار عرش كه از اين دسته هاي سپاه جدا نمي شويم مگر تيغها در نيام برود».

و همچنان كارزار مي كرد تا كشتگان او به دويست تن رسيد (ارشاد) و اهل كوفه از كشتن وي پرهيز مي كردند. (ارشاد و طبري) پس مرة بن منقذ بن نعمان العبدي الليثي او را بديد و گفت: گناه همه ي عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من گذرد و همين كار كند و من پدرش را به داغ او ننشانم! پس بر او بگذشت و با شمشير مي تاخت. مرة را بر او بگرفت و بر او نيزه زد و او را بينداخت، مردم گرد او بگرفتند و با شمشير او را پاره پاره كردند. (مناقب) مرة بن منقذ ناگهان نيزه بر پشت او فروبرد و مردم با شمشير بر او ريختند. (ابوالفرج) گويد: پي در پي حمله مي كرد تا تيري افكندند و در گلوي او آمد و بشكافت و علي در خون خود بغلطيد


و فرياد زد: يا ابتاه عليك السلام! اي پدر خدا حافظ، اين جد من رسول خداست صلي الله عليه و آله، ترا سلام مي رساند و مي گويد: بشتاب نزد ما آي! و نعره كشيد و از دنيا رفت.

و در بعضي مقاتل است كه منقذ بن مره عبدي ضربتي بر سر او زد كه بيفتاد و مردم با شمشير مي زدند، پس دست در گردن اسب آورد و اسب او را سوي لشكر دشمن برد و آن ها با شمشير او را ريز ريز كردند. وقتي روح به حنجره او سيد به بانگ بلند گفت: اي پدر اين جد من است پيغمبر صلي الله عليه و آله، جامي پر به من نوشانيد كه ديگر تشنه نشوم و مي گفت: «العجل العجل» بشتاب! بشتاب! كه تو را جامي آماده است و اين ساعت آن را بنوشي.

سيد رحمه الله گفت: پس حسين عليه السلام بيامد و بر سر او بايستاد، روي بر روي او نهاد (طبري) حميد بن مسلم گفت: آن روز اين سخن از حسين عليه السلام شنيدم كه مي گفت:

«قتل الله قوما قتلوك يا بني ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول».

خدا بكشد آن گروهي كه تو را كشتند! چه دليرند بر خداوند رحمان و بر شكستن حرمت پيغمبر صلي الله عليه و آله» (ارشاد) و اشك از ديدگانش روان گشت و گفت: «علي الدنيا بعدك العفاء» پس از تو خاك بر سر دنيا!

و در «روضة الصفا» گويد: صداي آن حضرت به گريه بلند شد و كسي تا آن زمان صداي گريه ي او را نشنيده بود. و در مقام جد من گويد:



گلي كه جلوه گر از رخ هزار مينويش

ز باد حادثه بنگر به خاك ره رويش



ز شاخسار امامت سپهر چيد گلي

كه بود باغ رسالت معطر از بويش



فكند چرخ به خاك سيه مهي كه مدام

صد آفتاب دميدي ز شام گيسويش






ز تيشه ي ستم از پا در آمد آن سروي

كه جويبار دل مصطفي بدي جويش



جمال وي چو به ميزان عدل سنجيد

بجز رسول نديدند همترازويش



فشاند خاك به فرق جهان و اهل جهان

به خاك و خون چو شه آغشته ديد گيسويش



نه جز غبار گرفته تني در آغوشش

نه غير تير نشسته كسي به پهلويش



چو ديد چشم زره خونفشان به پيكر وي

هزار چشمه ي خون شد روان ز هر مويش



سياه گشت چو شب روز روشنش در چشم

به خاك تيره چو ديد آفتاب سان رويش



به صد خروش چو چوگان عقاب در ميدان

كزان ميانه ربايد ز خصم چون گويش



ولي چه سود كه ابر بلا خدنگ جفا

همي فشاند چو باران بسر زهر سويش



و در «معراج المحبة» است.



سوي لشكر گه دشمن شدي تفت

ندانم كه كرا بود و كجا رفت



همي دانم كه جسم جان جانان

مقطع گشت چون آيات قرآن



چو رفت از دست شاه عشق دلبند

دوان شد از پي گم گشته فرزند



صف دشمن دريدي از چپ و راست

نواي الحذر از نينوا خاست



عقابي ديد ناگه پر شكسته

علي افتاده زين از هم گسسته



سري بي افسر و فرقي دريده

به جانان بسته جان از خود بريده



فرود آمد ز زين آن با جلالت

چو پيغمبر ز معراج رسالت



بگفت با آن چكيده ي جان عشقش

پس از تو خاك بر دنيا و عيشش




در آن زيارت كه از حضرت صادق عليه السلام مرويست گويد:

«بابي انت و امي من مذبوح و مقتول من غير جرم و بابي انت و امي من دمك المرتقي الي حبيب الله و بابي و انت و امي من مقدم بين يدي ابيك يحتسبك و يبكي عليك محترقا عليك قلبه يرفع دمك بكفه الي عنان السماء لا يرجع منه قطرة و لا تسكن عليك من ابيك زفرة».

و شيخ مفيد گفت: زينب خواهر سيد الشهداء عليه السلام شتابان بيرون آمد و فرياد مي زد: «يا اخياه و يابن اخياه» و آمد تا خويش را بر او افكند، حسين او را بگرفت و به خيمه بازگردانيد و جوانان را فرمود: برادر خويش را بردايد و ببريد! (طبري و ابوالفرج) پس او را از مصرع برداشتند و نزديك خيمه اي كه جلوي آن كارزار مي كردند نهادند.

و جد من آخوند ملا غلامحسين گويد:



چو آفتاب برآمد ز خيمه خورشيدي

كه آفتاب نمي ديد هيچگه رويش



ز داغ سروقدي موكنان و مويه كنان

بسان فاخته هر سو خروش كو كويش



مؤلف گويد: كلام علما در اول شهيد از اهل بيت مختلف است كه اعلي اكبر بود يا عبدالله بن مسلم بن عقيل و آنچه ما ذكر كرديم و اول علي را گفتيم اصح است و ابوجعفر طبري و ابن اثير و ابوالفرج اصفهاني و ابوحنيفه دينوري و شيخ مفيد و سيد بن طاوس و ديگان همين قول را برگزيدند و در آن زيارت مشتمله بر اسامي شهدا وارد است: «السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل».

و مترجم گويد: «پيغمبر صلي الله عليه و آله در غزوات هر كس را اخص به او بود پيشتر به جنگ مي فرستاد، چنانكه اميرالمؤمنين در نهج البلاغه فرموده است، براي رفع تهمت و تأسي ديگران در جان باختن و اين بر خلاف روش ملوك ديگر است كه نزديكان خويش را از معركه دور مي دارند. در كربلا نيز امام عليه السلام فرزند بزرگتر خود را كه اعز مردم بود بر وي در راه خدا داد و جهاد فرمود تا شهادت بر ديگران ناگوار نباشد.

و مؤلف گويد: قول شيخ اجل نجم الدين جعفر بن نما كه گويد: «چون كسي با


او نماند مگر اقل از اهل بيت او، علي بن الحسين عليه السلام بيرون آمد» ضعيف است و شايد مقصود وي همان است كه ديگران گفته اند، هر چند سياق كلام وي را بر آن حمل نتوان كرد و در سن او نيز اختلافي عظيم است. محمد بن شهر آشوب و محمد بن ابي طالب موسوي گفتند هيجده ساله بود و شيخ مفيد گفت نوزده سال داشت و بنابراين از برادش امام زين العابدين عليه السلام به سال خردتر بود.

و بعضي گويند 25 سال، و غير آن هم گفته اند و او بزرگتر بود از امام زين العابدين عليه السلام و اين اشهر است. و ابوالفرج سن او را ذكر نكرده است و همين گويد به عهد خلافت عثمان متولد گشت. و اينكه علامه مجلسي گويد ابوالفرج و محمد بن ابي طالب سن او را هيجده سال گفته اند، او خود بهتر داند و ما در «مقاتل الطالبيين» ابوالفرج نيافتيم.

شيخ برگوار فقيه محمد بن ادريس حلي در «سرائر» در آخر كتاب حج گويد كه: اگر زيارت ابي عبدالله عليه السلام باشد، بايد فرزندش علي اكبر هم زيارت شود و مادرش ليلي بنت ابي مره بن عروة بن مسعود ثقفي است، اول قتيل آل ابي طالب در جنگ يوم الطف و او در امارت عثمان متولد شد و از جدش علي ابن ابي طالب عليه السلام روايت كرد و شعرا او را مدح گفته اند.

از ابي عبيده و خلف احمر روايت است كه اين ابيات را در مدح علي اكبر بن الحسين عليه السلام گفته اند، آنكه در كربلا به شهادت رسيد:



لم تر عين نظرت مثله

من محتف يمشي و لا ناعل



يغلي بني [6] اللحم حتي اذا

انضج لم يغل علي الآكل






كان اذا شبت له ناره

يوقدها بالشرف الكامل



كيما يراها بائس مرسل

او فرد حي ليس بالآهل



اعني ابن ليلي ذا السدي و الندي

اعني ابن بنت الحسب الفاضل



لا يؤثر الدنيا علي دينه

و لا يبيع الحق بالباطل



و شيخ مفيد رحمه الله در كتاب «ارشاد» گويد: آن علي كه در يوم الطف شهيد شد اصغر بود از امام زين العابدين و امام عليه السلام بزرگتر بود از وي، و مادرش ام ولد بود مسماة به شاه زنان دختر كسري يزدگرد. محمد بن ادريس گويد: در اين باب رجوع به اهل اين فن كه علماي نسب و سير و تواريخ و اخبارند مانند زبير بن بكار اولي است و جماعتي از آنان را نام برده است، و گويد: اينها همه اتفاق كرده اند كه علي اكبر در كربلا شهيد شد و ايشان در اين فن بيناترند. كلام ابن ادريس بانجام رسيد، و در اين ميدان سواري چون او بايد كه اين راز را آشكار كند و حقيقت را شكفته بگويد.

مترجم گويد: آنها كه ابن ادريس در كتاب «سرائر» نام برده است و گفته اند علي شهيد بزرگتر از امام زين العابدين بود اينانند: زبير بن بكار در كتاب «انساب قريش» و ابوالفرج اصفهاني و بلادري و مزني صاحب كتاب «لباب اخبار الخلفا» و عمري نسابه در كتاب «مجدي» و صاحب كتاب «زواجر و مواعظ» و ابن قتيبه در «معارف» و ابن جرير طبري و ابن ابي الازهر در تاريخ خود و ابوحنيفه ي دينوري در «اخبار الطوال» و صاحب كتاب «فاخر» از اماميه و ابوعلي بن همام در كتاب «انوار» در تاريخ اهل بيت و ده تن از اين ها از غير اماميه و از اهل سنتند. و از اين كلام واضح مي شود كه اگر كسي در فن خود بصير و ماهر و موثق باشد هر چند از اهل سنت بود، ابن ادريس قول او را بر قول عالم شيعي كه بدان مرتبه بصيرت و


مهارت نباشد مرجح مي شمارد، و چنانكه بعض جهال مي پندارند، مطلقا روايات اهل سنت در توايخ و سير مردود نيست و اكثر مطالب مقاتل را علماي شيعه مانند مفيد و ابن طاووس و ابن شهر آشوب و ديگران از كتب اهل سنت روايت كرده اند مانند زبير بن بكار و مدائني و طبري و دينوري و غير آنها و آنها هم بسيار از شيعه نقل كرده اند مانند كلبي و ابي مخنف و نصر بن مزاحم، و نيز محمد بن ادريس را در كتاب «سرائر» در اين باب كلامي است كه مؤلف نقل نكرده است ذكر آن خالي از فائدت نيست. ابن ادريس گويد: «اي غضاضة تلحقنا و اي نقص يدخل لي مذهبنا اذا كان المقتول عليا الاكبر و كان علي الاصغر الامام المعصوم بعد ابيه الحسين عليه السلام فانه كان لزين العابدين عليه السلام يوم الطف ثلاث و عشرون سنة و محمد ولده الباقر حي له ثلاث سنين و اشهر ثم بعد ذلك كله فسيدنا و مولانا علي بن ابي طالب كان اصغر ولد ابيه سنا و لم ينقصه ذلك».

يعني: «ما را چه زيان دارد و بر دين ما چه نقصي آرد اگر مقتول در كربلا علي اكبر باشد و آن امام معصوم پس از پدرش علي اصغر؟ چون زين العابدين در يوم الطف 23 ساله بود و امام محمد باقر سه سال و چند ماه داشت و نيز سيد و مولاي ما علي بن ابي طالب عليه السلام خردترين فرزندان پدرش بود و از او چيزي نكاست.

مترجم گويد: آنچه به عقل ثابت است و در علم كلام محقق و از ضروريات مذهب ماست، آن است كه در هر زمان حجتي بايد عالم به احكام الهي معصوم از معاصي و سهو و خطا، اما بزرگتر بودن در سن از برادران عقلا شرط نيست و به نقل متواتر ثابت نشده است و اخبار آحاد در اصول دين حجت نيست و نيز گوييم عبدالله افطح سنا بزرگتر بود از امام موسي بن جعفر عليه السلام.

و هم مؤيد اكبر بودن علي شهيد است آن ابيات كه در مدح او آورديم، چون دور مي نمايد كه شاعر عرب با قلت معرفت درباره ي ولايت ائمه عليهم السلام آن مدايح را درباره ي كودكي هيجده ساله بگويد.

و هم ابوالفرج از مغيره روايت كرده است كه معاويه از ندماي خود پرسيد:


شايسته ترين مردم براي خلافت كيست؟ گفتند: تو، گفت نه، علي بن الحسين بن علي عليهماالسلام به اين امر اولي است كه جد او رسول خدا صلي الله عليه و آله است و در اوست شجاعت بني هاشم و سخاي بني اميه و ناز و زيبايي ثقيف»

و اين كلام را معاويه درباره ي كودك هيجده ساله نگويد و باز از بعض روايات آشكار مي گردد كه علي اكبر را اهل و فرزند بود.

از شيخ كليني از علي بن ابراهيم قمي از پدرش از احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي قدس سره از حضرت رضا عليه السلام روايت شده است گفت پرسيدم آن حضرت را از اين مسأله كه مردي زني را بعقد خود آورد و ام ولد پدر آن زن را نيز عقد كند، فرمود: باك نيست! گفتم به ما حديثي رسيده است از پدرت عليه السلام كه علي بن الحسين عليهماالسلام (يعني امام زين العابدين) دختر حسن بن علي عليهماالسلام را عقد كرد با ام ولد حسن عليه السلام با هم و مردي از اصحاب ما از من خواست از تو بپرسم! آن حضرت فرمود: چنين نيست امام زين العابدين دختر امام حسن عليه السلام را عقد كرد با ام ولد علي بن الحسين مقتول كه قبر او نزديك شما است».

و حميري به اسناد صحيح مانند اين روايت كرده است و در زيارت طولاني كه از ثمالي از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است، در زيارت علي بن الحسين مقتول در طف گفته است: «صلي الله عليك و علي عترتك و اهل بيتك و آبائك و ابنائك».

اما اينكه مادر او در كربلا بود يا نبود در اين باب چيزي نيافتم. مترجم گويد: ابوجعفر طبري در «منتخب ذيل المذيل» در تاريخ صحابه و تابعين گويد: مادر علي آمنه بنت ابي مرة بن عروة بن مسعود است و مادر آمنه دختر ابوسفيان. و حسان بن ثابت من در مديح مادر علي اكبر گفته است:



طافت بنا شمس النهار و من رأي

من الناس شمسا بالعشاء تطوف



ابو امها اوفي قريش بذمة

و اعمامها اما سألت ثقيف



و بعضي اين دو بيت را به عمر بن ربيعه نسبت دهند و به جاي شمس النهار


شمس عشاء روايت كنند و هم او گفته است كه علي بن الحسين اكبر عقب نداشت. نسائي از علي الاصغر، امام زين العابدين عليه السلام را خواست در حديقه، كه گويد و صحيح گويد:



علي الاصغر ايستاده بپاي

و آن سگان ظلم را بداده رضاي




پاورقي

[1] در اين حديث نبوي که سوره‏ي يس را نام مي‏برد و همچنين احاديث متواتره‏ي بسيار که نام سوره‏ها در آن برده شد، دليل قطعي است که اين سور در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله مرتب شده و آيات در جاي خود قرار گرفته بود و مردم آنها را مي‏شناختند و در حافظه يا مکتوب داشتند که تا پيغمبر مي‏فرمود سوره‏ي بقره يا احزاب يا يس مردم ملتفت مي‏شدند کدام سوره را مي‏فرمايد.

و از اينکه سوره برائت بسم الله نداد به خوبي معلوم مي شود که در ترتيب آيات و ترکيب سور ذوق و سليقه‏ي مردم به کار نرفته و محض متابعت نص رسول صلي الله عليه و آله کرده‏اند و اخار آحادي که مخالفت اين ادله قطعيه است قابل اعتماد نيست.

و نيز در خود قرآن کريم است: «فاتوا بسورة من مثله» و نيز «فأتوا بعشر سور مثله مفتريات» از آنها معلوم مي‏شود اين سوره ها و اينکه کدام آيه در کدام سوره باشد در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و به دستور او بود و هم مي‏بينيم در اول سوره‏اي المر است و در سوره‏ي ديگر الر، در چند سوره‏ي حم است، در يک سوره حمعسق، در سوره‏اي طس، در سوره‏اي طسم و به همين ترتيب با عنايت خاص به حروف اين سوره‏ها را تنظيم کرند در عهد خود پيغمبر و سليقه به کار نبردند. و نيز معلوم است که وقتي سوره‏اي وحي مي‏شد، نويسندگان وحي مي‏نوشتند و از روي آن نسخه‏هاي بسيار برداشته مي‏شد و هزاران مردم از حفظ مي‏کردند و در تمام عربستان منتشر مي‏شد و هر سوره را هزاران نفر از بر داشتند و نوشته بودند و لو اينکه به يک نفر همه سوره‏ها را يک جا از بر نداشت يا ننوشته بود. نمي دانم چرا بعضي مردم به راويان حديث نسبت سهو نمي‏دهند که غالبا يک نفرند و به راويان قرآن که هزاران نفر بودند نسبت سهو و غلط مي‏دهند و شيخ صدوق در اعتقادات خود گويد: اعتقاد ما آن است قرآن که خداوند بر پيغمبرش صلي الله عليه و آله فرستاد همين است که در دست مردم است بيش از اين نيست و شماره سوره‏هاي آن صد و چهارده است تا اينکه گويد: و هر کس به ما نسبت دهد که ما مي‏گوييم بيش از اين است دروغ گويد.

و مانند همين سيد مرتضي رحمه الله و شيخ طبرسي در«مجمع البيان» گفته است و بالاتر از همه علامه حلي در «تذکره» گويد: که اين قرآن امروزي ما همان مصحفي است که اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه‏السلام داشت و همان است که همه‏ي صحابه‏ي پيغمبر قبول کردند و عثمان قرآنهاي ديگر را سوزانيد و نيز گوييم که اختلاف در قرائت از زمان پيغمبر تا کنون بوده و پيغمبر خود نوع اين اختلاف را جايز دانسته بود و عثمان خطا کرد که خواست اختلاف در قرائت را براندازد چنانکه سيد مرتضي در شافي فرموده است، و اگر عثمان آنها را نسوزانيده بود مردم مي‏ديدند که اختلاف قرائت در آن مصاحف مهم نيست و نيز گوييم سوره‏ي فاتحه را چند ميليون مسلمان روزي ده مرتبه به همين طور مي‏خواندند و اگر کسي گويد آن يک نفر سهو نکرد که سوره‏ي حمد را طور ديگر نقل کرد، همه سهو کردند، سخت بي‏خرد و بسيار سفيه است و بايد گفت اين يک نفر سهو کرد نه ميليونها نفوس.

[2] دعاي امام عليه‏السلام درباره‏ي اهل کوفه مستجاب شد و همشه ولات آنان را ياغي مي‏شمردند و آزار مي‏کردند تا وقتي شهر بغداد ساخته شد، کوفه به تدريج از ميان رفت.

[3] عمر بن سعد بن ابي‏وقاص از قريش بود از بني‏زهرة بن کلاب و امام عليه‏السلام از اولاد عبدمناف بن قصي بن کلاب، پسر عمر سعد خويش بود با امام عليه‏السلام، اما پاس قرابت نداشت و قطع رحم کرد، امام عليه‏السلام نيز او را نفرين کرد به قطع رحم، يعني قصاص و تلافي آن که خدا او را به مجازات آن برساند نظير «من اعتدي عليکم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليکم» و گرنه خداوند قطع رحم نمي‏کند چون با کسي خويشي ندارد و گاهي در عربي نام چيزي را بر ثمره و نتيجه‏ي آن اطلاق مي‏کنند چنانکه باران را بر گياه در اينجا نيز خدا رحمت را قطع کند، يعني به جزاي قطع رحم تو را عذاب کند.

[4] شمر بر وزن کتف.

[5] مؤلف براي دفع استعجاب از آب خواستن علي اکبر با آن که مي‏دانست آب در آنجا موجود نيست از «مدينة المعاجز» حديثي نقل کرده است از ابي‏جعفر طبري از عبيدالله بن الحر گفت: حسين بن علي عليه‏السلام را ديدم که فرزندش علي اکبر در غير موسم از او انگور خواست، حسين عليه‏السلام دست بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و گفت: آنچه نزد خداست براي دوستانش بيش از اين است.

[6] بني مکسر «باء» و فتح «نون» و تشديد «ياء» مکسور در آخر آن همزه تسهيل شده و ني‏ء بر وزن سيد به معني نيم‏پز است، باء حرف جر بر آن در آمده و معني اشعار اين است: هيچ ديده‏ي بينا مانند او نديده است نه کسي که پاي برهنه راه رود و نه کفش پوشيده، گوشت نيم‏پز را مي‏جوشاند تا وقتي که نيک پخته شود، در حضور خورنده نجوشد (اين وصف جود و بخشش اوست که پيش از آمدن مهمان خوراک او را پخته و آماده مي‏کند تا چون بيايد به انتظار پختن ننشيند و به خائيدن ناپخته از خوردن نماند) چنان بود که چون آتش او براي طبخ افروخته شود آن را کريمانه بر ملا بر افروزد که بيچاره فقير آتش را ببيند و هم آن مرد تنها و بي کس در ميان قبيله، مقصودم پسر ليلي است، خداوند روزي و بخشش پسر زني پاک گوهر گرانمايه (يعني مادرش بانويي بزرگ زاده و شريف است) دنيا را بر دين نمي‏گزيند و حق را به باطل نمي‏فروشد.