بازگشت

مقتل چيست؟


حكايت شده است كه 62 مرد را هلاك ساخت [1] (طبري) پس مردي از بني


تميم از بني عقفان كه او را «بديل» (بر وزن شريف) بر صريم (به تصغير) مي گفتند، شمشير بر فرق او زد و او را بكشت رحمة الله و مردي ديگر تميمي بر پيكر او نيزه فرود برد؛ حبيب بن زمين افتاد، و خواست بر خيزد حصين بن تميم بر سر او باز شمشيري زد، بيفتاد و آن مرد تميمي فرود آمد و سر او جدا كرد، پس حصين بن تميم گفت: من در كشتن حبيب با تو شريك بودم، او گفت: و الله غير من كسي او را نكشت! حصين گفت: آن سر را به من ده بر گردن اسب خود بياويزم تا مردم ببينند و بدانند من در كشتن او شريك بودم! پس از آن تو بگير و نزد عبيدالله بر كه من حاجتي به آن انعام، كه تو را دهد ندارم. او نپذيرفت، پس از مشاجرات، خويشان در ميان افتادند و بر همين اصلاح كردند، پس سر حبيب را بدو داد و بر گردن اسب بياويخت و در لشكر بگرديد و باز به اولي داد و چون به كوفه آمدند سر را بر گردن اسب آويخت و روي به قصر ابن زياد آورد؛ پسرش قاسم بن حبيب او را بديد و آن وقت كودكي مراهق بود، با آن سوار بيامد چون سوار داخل قصر مي شد او هم داخل مي شد و چون بيرون مي آمد آن هم بيرون مي آمد. مرد بدو بد گمان شد و گفت: اي پسرك من! چرا در پي من افتاده اي؟ گفت: هيچ، گفت: البته بي موجبي نيست! با من بگوي! گفت: اين سر كه با تو است سر پدر من است، آيا به من مي دهي تا به خاك سپارم؟ گفت: اي پسرك امير راضي نمي شود و من مي خواهم به كشتن آن مرا پاداش نيكو دهد. آن پسر گفت: خدا تو را پاداش ندهد، مگر بدترين عذاب! به خدا قسم آن را كه كشتي به از تو بود و بگريست. آن گاه آن پسر صبر كرد تا بالغ شد و همي نداشت غير آنكه در پي قاتل پدرش رود تا غفلتي از او بيند و به قصاص پدرش بكشد، چون زمان


مصعب بن زبير شد و مصعب به غزاي «باجميرا» [2] رفت، قاسم بن حيب در سپاه رفت، قاتل پدر را در چادري ديد، پاس او مي داشت تا كي غافل باشد، نيمروزي او را خفته يافت به چادر او رفت و با تيغ بزدش تا در جاي سرد شد.

ابومخنف ازدي گفت: حديث كرد مرا محمد بن قيس كه چون حبيب بن مظاهر كشته شد حسين عليه السلام را سخت دشوار آمد و دلش بشكست و گفت از خداي چشم دارم اجر خود و ياران خود را كه مرا حمايت كردند. و در بعض مقاتل است كه آن حضرت گفت: «لله درك يا حبيب» خدا بركتت داد چه برگزيده مردي بودي! يك شب ختم قرآن مي كردي.


پاورقي

[1] در تاريخ طبري ذکر اين عده نيست، و نوعا اين اعداد را مناقب ابن شهر آشوب روايت مي‏کند، و عجب نبايد داشت، و نظير اين در قصه‏ي جنگ مسلم نيز بگذشت که 42 تن را بکشت و عجبتر از همه مقاومت آن اندک مردم است از صبح تا عصر با آن که بايد يک ساعت جنگ تمام شده باشد و ليکن علت آن است که وقتي دشمن تنها از يک نقطه حمله کند و از جاي ديگر نتواند، بسياري عدد آن‏ها را فايده ندارد مانند اينکه چند نفر معدود بر تنگناي کوهي راه بر سپاه عظيمي مي‏بندند و مدتها نگاه مي‏دارند. مسلم بن عقيل هم بر در خانه بود و در کوچه‏ي تنگي که نمي‏توانستند از اطراف او را فروگيرند، گرد سراپرده‏هاي امام عليه‏السلام هم از همه طرف خندق کنده و آتش افروخته بود. و در تاريخ طبري گويد: در ابتدا حسين عليه‏السلام مکاني را براي سراپرده برگزيد که در پشت آن باتلاق و نيزار بود، و هر کس کربلا و آن زمينها را ديده باشد، داند عبور از آن چگونه است، تنها از راه باريکي مي‏توانستند حمله کنند و آن راه را اصحاب حسين عليه‏السلام بسته بودند که سپاه عمر سعد از آنجا نگذرد«و الشي بالشي يذکر» و بن بنده مترجم اين کتاب را با ملحدي اتفاق بحثي افتاد که ذکر آن فايدت بسيار دارد گفت: در قرآن است که «عليها تسعة عشر» نوزده نگاهبان بر جهنم گماشته‏اند اين عدد براي چيست؟ گفتم: عدد را گاه براي مبالغه آورند و غرض بخصوص آن عدد نيست چنانکه فرمود «ان تستغفر لهم سبعين مرة فان يغفر الله لهم» اگر هفتاد بار استغفار کني براي ايشان خدا آنان را نيامرزد و در محاورات گوييم ده بار تو را دعوت کردم به خانه من نيامدي، صد بار تو را نصيحت کردم نشيندي، گفت: نوزده عدد اندک است و مبالغه را نشايد. گفتم: مبالغت در هر جا به تناسب محل است بر در زندان دو پاسبان بس است هر چند هزار کس به درون باشند، پس نوزده در اينجا مبالغه را کافي است. گفت گيرم که چنين است، نوزده چرا اختيار افتاده؟ ده چرا نگفت؟ گفتم: بزرگتر عددي که ممکن بود در سياق آيتها آورده شود، آورد، زيادتي مبالغت را که فواصل همه راه است«انه فکر و قد فقتل کيف قدر ثم قتل کيف قدر ثم نظر ثم عبس و بسر» و همچنين تا «لواحة للبشر عليها تسعة عشر» و در اينجا از عشر تا تسعة عشر هر يک را مي‏فرمود مناسب بود، و تسعة عشر بزرگتر عدد مناسب آن اختيار افتاد، چون اين بشنيد سخت شگفت آمدش و گفت بسيار در آيات قرآن تفکر مي‏کنيد! گفتم: قرآن براي همين آمد که تفکر کنند در آن، قوله تعالي: «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها».

[2] باجميرا به ضم «جيم» و فتح «ميم» و سکون «ياء» جايي است نزديک تکريت.