بازگشت

در توجه حسين به مكه و نامه نوشتن مردم كوفه براي او


(كامل) چون حسين عليه السلام از مدينه آهنگ مكه فرمود، عبدالله بن مطيع وي را ملاقات كرد و گفت: فداي تو شوم خواهان كجايي؟ فرمود: اما اكنون مكه و بعد از آن خير خود را از خدا خواهم. گفت: خداوند خير نصيب تو گرداند و ما را فداي تو كند پس اگر به مكه رفتي زنهار نزديك كوفه نشوي كه آن شهر نامبارك است، پدرت بدانجا كشته شد و برادرت بي ياور ماند و او را به خنجر زدند كه نزديك بود جان در سر آن نهد، ملازم حرم باش كه تو بزرگ عربي، و اهل حجاز هيچ كس را بر تو نگزينند و مردم از هر طرف يكديگر را سوي تو خوانند از حرم جدا مشو، عم و خال من فداي تو! به خدا سوگند كه اگر هلاك شوي ما را به بندگي گيرند.

شيخ مفيد گفت: حسين عليه السلام سوي مكه شد و مي خواند قوله تعالي: «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين» و طريق اعظم را ملازم گشت اهل بيت او گفتند: اي كاش از اين راه منحرف شوي چنانكه ابن زبير منحرف شد تا طلب كنندگان، تو را در نيابند. گفت: نه قسم به خدا از اين راه جدا نشوم تا خدا حكم كند بهر چه خواهد و چون حسين عليه السلام به مكه آمد دخول وي در مكه شب جمعه سه روز گذشته از شعبان بود و اين آيه مي خواند: «و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل».

پس در مكه منزل گزيد و مردم مكه و عمره گذاران و مردم بلاد ديگر كه در


مكه بودند پيوسته نزد او مي آمدند، و ابن زبير هم به مكه بود و ملازم كعبه ايستاده نماز مي گزارد و طواف مي كرد و در ميان ساير مردم او هم نزد حسين عليه السلام مي رفت گاه دو روز متوالي و گاه دو روز يك بار، و بر ابن زبير وجود آن حضرت سخت گران بود، چون مي دانست كه تا حسين عليه السلام در مكه است مردم حجاز با او بيعت نمي كنند و مردم او را مطيعترند و در نظر آنها بزرگتر است.

اما اهل كوفه چون خبر وفات معاويه به آنها رسيد سخن بسيار درباره ي يزيد مي گفتند و دانستند كه حسين عليه السلام از بيعت يزدي امتناع كرد و خبر ابن زبير و اينكه هر دو به مكه رفته اند شنيدند، پس شيعه در خانه ي سليمان بن صرد خزاعي فراهم شدند و هلاك معاويه را ياد كردند و خداي را سپاس گفتند و ستايش كردند و سليمان گفت: معاويه هلاك شد و حسين عليه السلام از بيعت سرباز زد و به مكه رفت. شما شيعه او و شيعه ي پدر او هستيد، اگر مي دانيد كه او راي ياري مي كنيد و با دشمن او جهاد مي نماييد سوي او بنويسيد و او را بياگاهانيد و اگر بيم آن هم هست كه سستي بنماييد، پس او را فريب ندهيد، همه گفتند ما او را ياري كنيم و نزد او جهاد كنيم و به كشتن تن در دهيم پيش او، گفت پس بنويسيد نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم، سوي حسين بن علي عليه السلام از سليمان بن صرد و مسيب نجبه ورفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان وي از مؤمنين و مسلمين اهل كوفه سلام عليك، ما سپاسگزاريم سوي تو خدايي را كه معبودي نيست جز او. اما بعد؛ الحمدلله كه دشمن ستمگر و عنيد تو را بكشت و نابود ساخت، آن كه بر گردن اين امت جسته و كار را از دست آنها ربود، في ء آنها را غصب كرده و بدون رضاي آنها امير آنها گشت، آنگاه نيكان آنها را بكشت و اشرار را باقي گذاشت و مال خدا را ميان ظالمان و دولتمندان دست به دست گردانيد پس دور باد او مانند قوم ثمود و بر امامي نيست، روي به ما آور شايد خداي ما را بر حق جمع كند، و نعمان بن بشير در قصر امارت است با او در جمعه حاضر


نشويم و در عيد بيرون نرويم و اگر به ما خبر رسيد كه سوي ما روي آورده اي او را بيرون مي كنيم كه به شام رود - ان شاء الله -».

آنگاه اين نامه را با عبدالله بن مسمع همداني و عبدالله بن وال تيمي فرستادند و امر كردند آن دو را به شتاب كردن پس آنها شتابان رفتند تا در مكه بر حسين عليه السلام وارد شدند، دو روز گذشته از ماه رمضان، و دو روز گذشت و قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ارحبي و عمارة بن عبدالله سلولي را فرستادند و با آنها نزديك 150 نامه بود از يك تن و دو تن و سه و چهار تن، آنگاه دو روز ديگر هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله را فرستادند و نوشتند:

«بسم الله الرحمن الرحيم؛ سوي حسين بن علي از شيعه ي او از مؤمنين و مسلمين، اما بعد؛ بيا كه مردم چشم به راه تو دارند و رأي آنها در غير تو نيست بشتاب! بشتاب! بشتاب! و السلام عليك».

و شبث بن ربعي و حجار بن ابجر و يزيد بن حارث بن رويم شيباني و عروة بن قيس احمسي و عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمرو تيمي نوشتند: «اما بعد؛ اطراف زمين سبز شده است و ميوه ها رسيده اگر خواهي نزد ما آي كه بر سپاهي وارد مي شوي آراسته به فرمان تو والسلام».

و رسولان نزد آن حضرت به هم رسيدند پس نامه ها را بخواندند و رسولان را از كار مردم بپرسيد.

سيد گويد: در اين هنگام حسين عليه السلام برخاست و دو ركعت نماز بين ركن و مقام بگذاشت و از خداي تعالي خير خواست، آنگاه مسلم بن عقيل را طلب كرد و او را بر اين حال بياگاهانيد و جواب نامه هاي آنها را بنوشت.

شيخ مفيد گفته است كه: «آن حضرت با هاني بن هاني و سعد بن عبدالله كه آخرين فرستادگان بودند اين نامه را نوشت و فرستاد:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ از حسين بن علي عليه السلام به گروه مسلمين و مؤمنين! اما بعد؛ هاني و سعيد نامه هاي شما را آوردند و آنها آخرين فرستادگان شما بودند و


دانستم همه ي آنچه را كه بيان كرده بوديد و گفتار همه ي شما اين است كه امامي نداريم، سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را بر هدايت و حق جمع كند، و من مسلم بن عقيل او برادر و پسر عم من كه در خاندان من ثقه ي من است، سوي شما فرستادم و او را امر كردم كه حال و رأي شما براي من بنويسد، پس اگر براي من نوشت كه رأي خردمندان و اهل فضل و رأي و مشورت شما چنان است كه فرستادگان شما گفتند و در نامه هاي شما خواندم، به زودي نزد شما مي آييم - ان شاء الله - سوگند به جان خودم كه امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پاي دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاي خدا كند والسلام».

و حسين بن علي عليه السلام مسلم بن عقيل بن ابي طالب - رحمة الله و رضوانه عليه - را بخواند و او را با قيس بن مسهر صيداوي و عمارة بن عبدالله ارحبي روانه كرد و او را بترس از خداي تعالي و پوشيدن كار خود و نرمي و تستر امر فرمود، و اينكه اگر مردم را يك دل و استوار و محكم ديد به زودي او را خبر دهد.