بازگشت

رحلت حسن بن علي


بدان كه چون حسن بن علي از دنيا رحلت فرمود، شيعيان در عراق به جنبش آمدند و به حضرت حسين عليه السلام نامه نوشتند در خلع عاويه و بيعت با آن حضرت، اما او امتناع فرمود، كه ميان ما و معاويه پيمان و عقدي است كه شكستن آن روا نباشد تا مدت آن سر آيد. و چون معاويه بميرد در اين كار بايد نگريست، چون معاويه بمرد در نيمه ي رجب سال شصتم هجرت يزيد سوي وليد بن عتبة بن ابي سفيان والي مدينه نامه نوشت كه از حسين بن علي عليه السلام براي او بيعت ستاند و تا خير روا ندارد و در اين جا وفات معاوية بن ابي سفيان را ياد كنيم مسعودي گويد كه: محمد بن اسحق و غير از او نقله ي آثار گفته اند كه: معاويه در آغاز بيماري كه بدان درگذشت به حمام رفت و لاغري تن خويش بديد بگريست كه رفتني شده است و مشرف بر امر ناگزير، كه بر مردمان واقع شود و به اين ابيات تمثل جست:



أري الليالي اسرعت في نقضي

أخذن بعضي و تركن بعضي



حنين طولي و حنين عرضي

أقعدنني من بعد طول نهضي



و چون مرگ نزديك شد و وقت فراق از جهان برسيد و رنجوري او سخت گرديد و از بهبودي نوميد شد گفت:



فياليتني في الملك لم اعن ساعة

و لم اك في اللذات أغشي النواظر






و كنت كذي طمرين عاش ببلغة

من الدهر حتي زار أهل المقابر



ابن كثير جزري گفت: «معاويه پيش از بيماري خويش خطبه خواند و گفت: من چون كشتي هستم بدرو رسيده و امارت من بر شما دراز كشيد چنانكه من از شما ملول شدم و شما از من، و من در آرزوي جدايي از شمايم و شما در آرزوي جدايي من، و از پس من كسي بر شما امير نشود گر آنكه نام از او بهتر باشم، چنانكه پيشينيان من به از من بودند، و گفته شده است كه هر كس لقاي خدا را دوست دارد خدا نيز لقاي او را دوست دارد بار خدايا من لقاي تو را دوست دارم! پس لقاي مرا دوست دار! و آن را براي من مبارك گردان و اندكي از اين بگذشت كه بيماري وي آغاز شد و چون بيمار شد - به آن بيماري كه درگذشت - پسر خويش يزيد را بخواند و گفت: اي پسرك من! رنج بار بستم و بدين سوي و آن سوي رفتن را از تو كفايت كردم و كارها را براي تو راست نمودم و دشمنان را خوار كردم كه هيچ كس نكرد، پس اهل حجاز را مراعات كن كه اصل تواند و هر كه از حجاز نزد تو آيد او را گرامي دار و هر كس غايب باشد از او بپرس و مراعات اهل عراق كن، و اگر از تو خواهند كه هر روز عاملي عزل كني، بكن! كه عزل يك عامل بر تو آسانتر است از آنكه صد هزار شمشير بر روي تو كشيده شود و اهل شام را رعايت كن و آنها بايد راز دار تو باشند و اگر از دشمني بيم داشتي به اهل شام استعانت جوي و چون مقصود خويش حاصل كردي آنها را به بلاد شام بازگردان، چونكه اگر در غير بلاد خويش بمانند اخلاق آنها بگردد، و من نمي ترسم كه در اين امر خلافت با توكسي به نزاع برخيزد مگر چهاركس از قريش؛ حسين بن علي عليه السلام و عبدالله بن عمرو عبدالله زبير و عبدالرحمن ابي بكر، اما ابن عمر مردي است كه عبادت او را از كار بينداخته است و اگر كسي غير او نماند، با تو بيعت كند، اما حسين بن علي عليه السلام پس مردي سبكخيز و تند مزاج است و مردم عراق او را رها نكنند تا به خروج وادارندش، پس اگر بيرون آيد و بر او ظفر يافتي از او درگذر كه رحم


او به ما پيوسته است و حقي عظيم دارد و خويشي با پيغمبر صلي الله عليه و آله، و اما ابن ابي بكر پس هر چه اصحاب بپسندند او متابعت كند، و همتي ندارد مگر در زنان و لهو، و اما آن كس كه مانند شير بر زانو نشسته آماده ي جستن بر تو باشد و مانند روباه تو را بازي دهد، و اگر فرصتي يافت برجهد، ابن زبير است، اگر اين كار با تو كرد و بر او ظفر يافتي بند از بند او جدا ساز و خون كسان خود را تا بتواني حفظ كن».

در اين روايت نام عبدالرحمن اين چنين آمده است و صحيح نيست، چون عبدالرحمن بن ابي بكر پيش از معاويه درگذشت و گويند يزيد هم در هنگام بيماري پدر و مرگ او غايب بود و معاويه ضحاك بن قيس و مسلم بن عقبه مري را پيش خود خواند و اين پيغام را بدانها گفت تا به يزيد برسانند و اين قول صحيح است. و گفت معاويه را در حال مرض گاه اختلال عقل به هم مي رسيد و چند بار گفت: ميان ما و غوطه چه اندازه مسافت است، دخترش فرياد زد: واحزناه! معاويه به خود آمد و گفت: «ان تنفري فقد رأيت منفرا» يعني اگر ريمدي حق داري كه رماننده ديدي. و چون به مرد ضحاك بن قيس بيرون رفت و به منبر بر آمد و كفن معاويه بر دست داشت، خداي را سپاس گفت و ستايش كرد آنگاه گفت: معاويه مهتر عرب و دلاور و با عزم بود كه خداوند به او فتنه را بنشانيد و او را بر بندگان فرمانروايي داد و شهرها بگشود، اما او بمرد و اينها كفن اوست و ما او را در اين كفنها بپيچيم و در گور كنيم و او را با عملش واگذاريم، آنگاه تا روز قيامت آشفتگي و هرج باشد هر كس خواهد بر جنازه ي او نماز كند، وقت نماز ظهر حاضر شود و ضحاك بر او نماز گزارد. و گويند چون بيماري معاويه سخت شد يزيد فرزندش در «حوارين» [1] بود. نامه سوي او نوشتند كه در آمدن شتاب كند شايد پدر را زنده دريابد. يزيد چون نامه را بخواند گفت:




جاء البريد بقرطاس يخب به

فاوجس القلب من قرطاسه فزعا



قلنا لك الويل ماذا في كتابكم

قال الخليفة امسي مثبتا وجعا



وقتي آمد كه معاويه را به گور كرده بودند. او بر گورش نماز گذاشت.



پاورقي

[1] حوارين: به ضم «حاء» مهمله و تشديد «واو» از قراء حلب است.