بازگشت

در مختصري از مناقب آن حضرت


مناقب آن حضرت به قدري ظاهر و مشهور است كه هيچ يك از خاصه و جمهور منكر آنها نتوانند شد. چگونه چنين نباشد و حال آنكه مجد و شرف از هر طرف او را فراگرفته است؛ از جهت نسب، جدش محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و پدرش علي مرتضي عليه السلام جده اش خديجه ي كبري، مادر فاطمه ي زهرا و برادر، حضرت مجتبي عليه السلام عم او جعفر طيار و اولادش ائمه ي اطهار از خاندان هاشم، برگزيده ي اخيار - صلوات الله اجمعين -.



لقد ظهرت فلا تخفي علي احد

الا علي اكمه لا يبصر القمرا



در زيارت ناحيه ي مقدسه در اوصاف شريفه ي آن جناب فرموده است:

و في الذمم رضي الشيم ظاهر الكرم متهجدا في الظلم قويم الطرائق كريم الخلايق عظيم السوابق شريف النسب منيف الحسب رفيع الرتب كثير المناقب محمود الضرائب جزيل المواهب حليم رشيد منيب جواد عليم امام شهيد اواه منيب حبيب مهيب كان للرسول ولدا و للقرآن سندا و للامة عضدا و في الطاعة مجتهدا حافظا للعهد و الميثاق ناكبا عن سبل الفاسق باذلا لمجهود طويل الركوع و السجود زاهدا في الدنيا زهد الراحل عنها ناظرا اليها بعين المستوحشين منها الي آخر ما قال فيه صلوات الله عليه.




و يا عجبنا مني احاول وصفه

و قد فنيت فيه القراطيس و الصحف



كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست

كه تر كني سرانگشت و صفحه بشماري



اما شجاعت آن حضرت: چنان بود چون آن حضرت قصد عراق كرد، عبيدالله بن زياد لشكرهاي بسيار به مقابله ي وي فرستاد، سي هزار سوار و پياده پي در پي يكديگر تا او را محاصره كردند و همه ي جوانب بر او بستند با آن شماره ي بسيار و سلاح كامل و از او خواستند به حكم ابن زياد فرود آيد و با يزيد بيعت كند و اگر ابا فرمايد مهياي جنگي شود كه رگ وتين و حبل وريد را قطع كند و ارواح را به محل اعلي رساند و اجساد را بر روي خاك افكند. او متابعت جد و پدر كرد راضي به ذلت نشد و حميت را به مردم آموخت و مرگ زير سايه ي شمشير را برگزيد. پس خود و برادران و اهل بيت او براي محاربه برخاستند و كشته شدن را بر متابعت يزيد ترجيح دادند و آن گروه لئيم فاجر آنان را فروگرفتند و بر آنها تير باريدند و حسين عليه السلام مانند كوه بر جاي ثابت بود و عزيمت او راهيچ چيز سست نكرد، پاي او در ميدان جنگ از كوهها نيز محكمتر بود و دل او از هول قتال مضطرب نمي شد. و قوم او از لشكريان ابن زياد بسيار كشتند و مشرف به مرگ ساختند و مجروح كردند و از اينان كسي كشته نشد مگر پس از آنكه اسراف كرد در قتل مهاجمين و بسياري از آنها را كشتند پس از آن خود كشته شدند و آن حضرت مانند شير خشمگين بر هيچ كس نمي تاخت مگر به ضرب شمشير كار او مي ساخت و او را فرش زمين مي كرد. نقل كرده اند از يكي از روات گفت:

«فو الله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا امضي جنانا منه و لا اجرأ مقدما و الله ما رايت قبله و لا بعده مثله».

«يعني: نديدم مرد تنها مانده ي مصيبت رسيده اي را كه فرزندان و اهل بيت و ياران او كشته شده باشند بدين قوت قلب و آرامش دل و جرأت در اقدام، نه پيش از او ديدم مانند وي و نه بعد از او».


روايت است كه ميان آن حضرت و وليد والي مدينه نزاعي بود در زميني، پس حضرت دست فرابرد و عمامه ي وليد را از سر او برگرفت و در گردنش بست.

در «احتجاج» از محمد سائب روايت كرده است كه: «مروان بن حكم روزي به حسين بن علي عليهماالسلام گفت اگر افتخار شما به فاطمه عليهاالسلام نباشد به چه چيز بر ما فخر مي كنيد؟ حسين عليه السلام برجست و حلق او را بگرفت و بفشرد و آن حضرت سخت قوي پنجه بود و عمامه ي مروان را برگردن او بپيچيد تا بيهوش شد».

مؤلف گويد: شجاعت آن حضرت ضرب المثل است و شكيبائي او در ميدان جنگ ديگران را عاجز ساخت و مقام او در مقاتله نظير مقام رسول خداست در جنگ بدر، و صبر او با كثرت دشمن و قلت ياران نظير پدرش اميرالمؤمنين است در صفين و جمل. و كافي است در اين مقام عبادت زيارت ناحيه ي مقدسه ي:

«و بدؤك بالحرب فثبت للطعن و الضرب و طحنت جنود الفجار و اقتحمت قسطل الغبار مجالدا بذي الفقار كانك علي المختار فلما رأوك ثابت الجأش غير خائف و لا خاش نصبوا لك غوائل مكرهم و قاتلوك بكيدهم و شرهم و أمر اللعين جنوده فمنعوك الماء و وروده و ناجزوك القتال و عاجلوك النزال و رشقوك بالسهام و النبال و بسطوا اليك أكف الاصطلام و لم يراعوا لك ذماما و لا راقبوا فيك أثاما في قتلهم أولياءك و نهبهم رحالك و انت مقدم في الهبوات و محتمل للأذيات قد عجبت من صبرك ملائكة السموات فأحدقوا بك من كل الجهات و أثحنوك بالجراح و حالوا بينك و بين الرواح و لم يبق لك ناصر و انت محتسب صابر تذب عن نسوتك و اولادك حتي نكسوك عن جوادك فهويت الي الأرض جريحا تطؤك الخيول بحوافرها و تعلوك الطغاة ببواترها قد رشح للموت جبينك و اختلف بالانقباض و الانبساط شمالك و يمينك و تدير طرفا خفيا الي رحلك و بيتك و قد شغلت بنفسك عن ولدك و أهاليك».

اما علم آن حضرت: بايد دانست كه علوم اهل بيت عليهم السلام متوقف بر تكرار و درس نبود و علوم امروز ايشان بيش از ديروز نيست، با فكر و قياس و حدس تحصيل علم نمي كردند. آسمان معارف ايشان از دسترس ادراك ما دور است هر


كس خواهد فضائل آنان را بپوشد چنان است كه خواهد روي خورشيد را بپوشد. آنها عالم غيب را در شهادت مي بينند و بر حقايق معارف در خلوات عبادت واقف مي گردند، در واقع چنانند كه اوليا و دوستان درباره ي ايشان اعتقاد دارند. و بيشتر هم هيچ كس از آنها سؤالي نكرد مستفهما يا از روي آزمايش كه آنها پاسخ ندهند و هرگز در جواب ناتواني ننمودند و عاجز نشدند. هر يك را كه در احوالش تدبر نمايي و گفتار او را تأمل كني وي را در فضايل يگانه يابي و در مزايا و مفاخر تنها بيني. گذشته هاي سابقين را فضائل متأخرين تصديق مي كند وقتي خطباي آنان به كلام آيند ديگران خاموش گردند و چون گوينده ي آنان سخن گويد گوش باشند. هر راهروي از تك آنها فروماند و به هدف آنها نرسد و روش آنها را در نيابد، اين خصلتهايي است كه آفريدگار به آنها داده است و مخبر صادق به آن اخبار كرده و فرمود است:«انا بني عبدالمطلب سادات الناس».

اما كرم وجود آن حضرت: روايت است كه: «فاطمه عليهاالسلام دو فرزند خود حسن و حسين عليهماالسلام را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آورد، در آن بيماري كه آن حضرت رحلت فرمود، و عرض كرد: يا رسول الله اين دو فرزند تواند چيزي از خود به آنها ميراث ده.

آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: اما حسن عليه السلام را هيبت و بزرگواري من ميراث باشد، اما حسين عليه السلام را بخشش و شجاعت من».

و نقل مشهور است كه آن حضرت مهمان را گرامي مي داشت و بخواهندگان مي بخشيد و صله ي رحم مي كرد، بر درويشان انعام مي فرمود وسائل را عطا مي داد، برهنه را مي پوشانيد و گرسنه را سير مي كرد، قرض قرض داران را ادا مي كرد، بر يتيم مهربان بود، حاجتمند را اعانت مي كرد، هرگاه مالي به او مي رسيد پراكنده مي ساخت.

و روايت است كه معاويه چون به مكه رفت، مال بسيار و جامه ها و خلعتها براي آن حضرت فرستاد، حضرت نپذيرفت و اين صفت جوانمردان و طبيعت اهل كرم است. افعال او گواهي دهد بر محاسن اخلاق، و بايد دانست كرم، كه بخشش


يكي از آن نوع آن است، در اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله كامل و براي آنها ثابت و محقق بود، از آنها تعدي نمي كرد، بلكه در آنها حقيقت بود و در ديگران مجاز، لذا به هيچ يك از بني هاشم نسبت بخل داده نشده است براي آن كه با ابرها در سخا مسابقه مي كردند و با شيران در شجاعت.

حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام در خطبه خود در شام فرمود:«به ما داده شد علم و حلم وجود و فصاحت و شجاعت و دوستي در دل مؤمنان، پس ايشان درياي ژرفند و ابر ريزان».



فما كان من خير اتوه فانما

توارثه آباء آبائهم قبل



و اين اخلاق كريمه را آيين خويش گرفتند و وسيله ي رسيدن آنها به منتهاي شرف بود؛ كه ايشان پيشواي امت و رؤساي ملتند، مهتران مردم و بهتران عرب و برگزيده فرزندان آدم؛ پادشاهان دنيا و راهنمايان آخرت؛ حجت خدايند بر بندگان و امناي او در زمين؛ ناچار نشان هر خيري از ايشان پيدا و علائم جلالت در ايشان ظاهر و هويداست هر كس بعد از ايشان به وجود متصف شود اقتدا به ايشان كرده است و به طريق آنها رفته و چگونه مال خود را نبخشد آنكه هنگام جنگ از بذل جان دريغ ندارد و چگونه چشم از عاجل نپوشد آن كه همت در آجل بسته است،: و شكي نيست كه هر كس جان خويش را در قتال ببخشد نسبت به مال بخشنده تر است و كسي كه در زندگي رغبت نداشته باشد در مال فاني دنيا بي رغبت تر. شاعر گويد:



يجود بالنفس ان ضن الجواد بها

و الجود بالنفس أقصي غاية الجود



و از اين جهت گويند: شجاعت وجود از يك پستان خورده اند و پيوسته با يكديگر ملازمند، چنانكه دو توأم؛ پس هر جوانمرد بخشنده شجاع است و هر دلاوري بخشنده است و اين قاعده ي كليه است. ابوتمام گفته است:



و اذا رأيت ابايزيد في الندي

و وغي و مبدي غارة و معيدا



أيقنت ان من السماح شجاعة

تدني و ان من الشجاعة جودا



و ابوالطيب متنبي گفت:




قالوا الم تكفه سماحته

حتي بني بيته علي الطرق



فقلت ان الفتي شجاعته

تريه في الشح صورة الفرق



كن لجة ايها السماح فقد

آمنه سيفه من الغرق



و گويند جوانمرد دلش شجاعي است و بخيل رويش؛ يعني وقيح است و معاويه بني هاشم را به سخا وصف كرد و آل زبير را به شجاعت و بني مخزوم را به خود بيني و كبر و بني اميه را به بردباري، اين خبر به حسن بن علي عليه السلام رسيد، گفت: خدا او را بكشد! و خواست تا بني هاشم بخشش كنند و محتاج به او گردند و آل زبير را به دلاوري وصف كرد تا خويشتن را به كشتن دهند و بني مخزوم كبر ورزند تا مردمان آنها را دشمن دارند و بني اميه بردباري كنند تا مردم آنها را دوست دارند. و معاويه درباره اي از سخن خويش راست گفت هر چند راستي از مانند او بعيد است و لكن گاه باشد كه دروغگوي سخني راست بر زبان راند. چون بخشش - چنانكه او گفت - در بني هاشم بود، بلكه شجاعت و بردباري هم در همه حال، و مردم پيروان ايشانند و اگر خصال نيكو در ديگران متفرق است در ايشان جمع است.

و اما فصاحت و زهد و تواضع و عبادت آن حضرت: اگر خواهيم ذكر كنيم از وضع رساله بيرون رويم و به جاي آن اخباري در محبت پيغمبر خدا نسبت به او بياوريم. شيخ اجل محمد بن شهر آشوب در «مناقب» روايت كرد از ابن عمر كه: «نبي صلي الله عليه و آله بر منبر خطبه مي خواند، حسين عليه السلام بيرون آمد و پايش در جامه بپيچيد و بيفتاد و بگريست، پيغمبر اكرم از منبر فرود آمد و او را در بر گرفت و گفت:«قاتل الله الشيطان» فرزند! امتحان است، سوگند به آن كه جان من در دست اوست ندانستم كه از منبر فرود آمدم.

در «مناقب» است كه ابوالسعادات در فضايل عترت آورده است كه يزيد بن ابي زياد گفت: «روزي نبي صلي الله عليه و آله از خانه ي عايشه بيرون آمد و بر خانه ي فاطمه عليهاالسلام بگذشت، صداي گريه حسين عليه السلام شنيد و فرمود فاطمه را: آيا نمي داني كه گريه ي او مرا ناراحت مي سازد».


و در «مناقب» است كه ابن ماجه در «سنن» و زمخشري در «فايق» آورده اند كه: «نبي صلي الله عليه و آله حسين عليه السلام را ديد در كوچه با كودكان بازي مي كند، پس پيغمبر خدا جلوي ايشان آمد و يك دست خود بگشود حضرت حسين عليه السلام از اين سوي و آن سوي مي گريخت و رسول خدا صلي الله عليه و آله مي خنديد با او، پس او را بگرفت و يك دست زير زنخ او گذاشت و دست ديگر بر سر او و سر او را بلند كرد و بوسيد و گفت: «حسين مني و انا من حسين» خداي تعالي دوست دارد كسي كه حسين عليه السلام را دوست دارد و حسين سبطي است از اسباط.

و در «مناقب» است. از عبدالرحمن بن ابي ليلي، گفت: «نزد رسول خدا نشسته بوديم كه حسين عليه السلام بيامد و بر پشت نبي صلي الله عليه و آله مي جهيد ناگاه بول كرد، حضرت فرمود: او را رها كنيد.

نيز در همان كتاب از احاديث ليث بن سعد كه: «پيغمبر صلي الله عليه و آله روزي در جماعتي نماز مي گزارد و حسين عليه السلام كودكي خرد نزديك او بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله هر گاه سجده مي كرد حسين عليه السلام مي آمد و بر پشت آن حضرت سوار مي شد و پاهاي خود را حركت مي داد و مي گفت: «حل حل» و هر گاه آن حضرت مي خواست سر بر دارد او را به دست مي گرفت و در كنار خويش مي نهاد و باز چون به سجده مي رفت بر پشت او سوار مي شد و «حل حل» مي گفت و همچنين مي كرد تا از نماز فارغ شد.

و از «امالي» حاكم روايت كرده است كه ابورافع گفت: «با حسين عليه السلام بازي مي كردم بازي «مدحاة» و آن بازي با سنگ است، هر گاه سنگ من به سنگ او مي خورم مي گفتم بايد مرا به پشت برداري مي گفت: آيا بر پشت كسي سوار مي شوي كه بر پشت رسول خدا سوار مي شد، من او را رها مي كردم و هر گاه سنگ او به سنگ من اصابت مي كرد مي گفتم من تو را بر دوش نمي گيرم چنانكه تو مرا نگرفتي، مي گفت: راضي نيستي بدني را به دوش برداري كه رسول خدا او برمي داشت؟ پس او را بر خود سوار مي كردم».

و در همان كتاب است نيز از حفص بن غياث از حضرت ابي عبدالله عليه السلام گفت:


«رسول خدا صلي الله عليه و آله در نماز بود و حسين عليه السلام در پهلوي او بود، پس رسول خدا تكبير گفت و حسين عليه السلام نيكو اداي تكبير نكرد، باز رسول خدا تكبير گفت و حسين عليه السلام نيكو ادا نكرد و همچنين آن حضرت تكبير مي گفت و حسين عليه السلام تمرين تكبير مي كرد و نيكو ادا نكرد تا رسول خدا هفت بار تكبير گفت و حسين عليه السلام نيكو ادا كرد در تكبير هفتم و ابوعبدالله عليه السلام فرمود: هفت تكبير سنت شد».

و هم در آن كتاب است از تفسير «نقاش» به اسناد خود از ابن عباس، گفت: «در خدمت نبي صلي الله عليه و آله بودم و فرزندش ابراهيم بر زانوي چپ و حسين بن علي عليه السلام بر زانوي راست او نشسته بودند و آن حضرت گاهي اين را مي بوسيد و گاه آن را، ناگاه جبرئيل فرود آمد با وحي از جانب پروردگار جهان و چون حالت وحي از حضرت برطرف گشت، فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت اي محمد صلي الله عليه و آله پروردگار تو، تو ر ا سلام مي رساند و مي گويد: من اين دو را با هم براي تو نمي گذارم يكي را فداي ديگري كن! پيغمبر صلي الله عليه و آله نگاه به ابراهيم كرد و بگريست و گفت مادر او كنيزكي است و اگر رحلت كند كسي غير از من بر او محزون نگردد و مادر حسين عليه السلام فاطمه است و پدرش علي پسر عم من است كه گوشت و خون من است واگر در گذرد دخترم و پسر عمم و خود من بر او محزون مي شويم و من حزن خويش را بر حزن آنها برگزيدم، اي جبرئيل! ابراهيم درگذرد كه او را فداي حسين عليه السلام كردم. ابن عباس گفت ابراهيم پس از سه روز رحلت كرد و پيغمبر صلي الله عليه و آله هر گاه حسين عليه السلام را مي ديد به جانب او مي آمد مي بوسيدش و به سينه مي چسبانيد و ثناياي او را مي مكيد و مي گفت: فداي آنكه او را به فرزند خود ابراهيم فدا كردم.



تعاليت عن مدح فابلغ خاطب

بمدحك بين الناس اقصر قاصر



اذا طاف قوم في المشاعر و الصفا

فقبرك ركني طائفا و مشاعري



و ان ذخر الأقوام نسك عبادة

فحبك اوفي عدتي و ذخائري