بازگشت

زيد بن حسين


ابن حسين بن زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب

چنان كه گفته اند او را قرمطي در راه مكه به قتل رسانيد. و حكيم بن يحيي براي من روايت كرد كه حسين بن حسين (پدر زيد در زمان خود) بزرگ بني هاشم و نسبش از ديگران به رسول خدا صلي الله عليه و آله نزديك تر بود، و مردم از گوشه و كنار براي او اموال مي فرستادند.

حكيم برايم نقل كرد كه روزي با جمعي از فرزندان ابوطالب كه از آن جمله بود: حسين بن حسين، و محمد بن علي بن حمزه علوي عباسي، و ابوهاشم داود بن قاسم جعفري نزد جد تو: ابوالحسن محمد بن احمد اصفهاني گرد آمديم، جد تو رو به حسين ابن حسين كرده گفت: اي اباعبدالله تو در نسب نزديك ترين فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله بدان حضرت هستي، و ابوهاشم در نسب نزديك ترين فرزندان جعفر بدوست، و شما دو نفر بزرگ خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيد، و دنباله اين سخن براي سلامتي و بقاي آنها دعا كرد.

محمد بن علي بن حمزه از اين جريان خوشش نيامد و بر آن دو رشك برده گفت: اي اباالحسن اين قرب نسب براي من و آن دو در اين زمان چه سودي دارد، و اگر براي آن يك دسته سبزي از مردم بخواهند بدانها نخواهند داد.

حسين بن حسين از اين سخن خشمگين شده، بدو گفت: آيا به من اين حرف را مي زني! به خدا سوگند من خوش ‍ ندارم دنيا و هر چه در آن است از آن من باشد و نسب كنوني من از رسول خدا صلي الله عليه و آله حتي به واسطه يك نفر از اين نفر از اين نسبي كه اكنون دارم دورتر باشد.

و همين حكيم (راوي حديث فوق) گفت: حسين پسري داشت به نام زيد كه در راه مكه مقتول گشت. و او از جوانان معروف عرب در سخاوت و زيبايي و كمال بود، و با فرزندان متوكل معاشرت داشت، و چون او را به خانه خود دعوت مي كردند و اثاث و زندگي و ظروف آنها را مي ديد به نزد پدرش حسين مي آمد و بدو مي گفت: من هم مي خواهم اين عموزادگانم را به خانه ام دعوت كنم و بايد اثاث و زندگي و ظروف غذايي مانند آنها تهيه كنم و تو پولي براي اين كار به من بده و بدين ترتيب از پدر پولي مي گرفت ولي زياده روي و اسراف مي كرد و گاه مي شد كه پدرش پولي نداشت و تنگدست بود بدو مي گفت: اكنون چيزي ندارم، زيد خشمناك از نزدش بيرون مي رفت و او را تهديد كرده و برايش سوگند مي خورد كه هم اكنون مي روم و عليه خلفا قيام مي كنم!

حسين از جا برمي خاست و او را به خدا سوگند مي داد كه اقدامي در اين باره نكند و بعد مي گريست، ولي زيد سخن پدر را نمي پذيرفت، و حسين كه چنان مي ديد به نزد مادر او كه كنيزي بود مي آمد و بدو مي گفت: زيد فلان مقدار پول از من خواسته و سوگند داده كه اگر آن را بدو نپردازم ضد خليفه قيام كند. تو از جواهرآلات خود به همان اندازه به من بده تا به او بدهم و جلوي او را از اين اقدام بگيرم! آن زن بدو مي گفت: اين پسر تو را مي ترساند و تهديدت مي كند و كس نيست كه خروج كند، و براي تجربه يك بار او را واگذار و بنگر تا چه مي كند!

حسين بدو مي گفت: هيهات! اين طور نيست كه تو خيال مي كني! شنشنة اعرفها من اخزم (اين خوبي است كه من آن را از پسرم به ياد دارم و بدان آشنا هستم) [1] و همچنان پافشاري مي كرد تا آن زن خواسته او را انجام مي داد، و پول و جواهراتي را كه داشت در اختيار او مي گذاشت.


پاورقي

[1] اين عجز بيتي است که تمامش اين است:



ان بني ضرجوني بالدم

شنشنة اعرفها من اخزم



يعني: پسرانم مرا زدند و خون آلود کردند، و اين خصلتي است که از پسرم اخزم آشناني بدان هستم. و قائل شعر ابواخزم است که فرزندش اخزم پسري نافرمان بود و همواره پدر را مي آزرد تا اينکه آن پسر در زمان حيات پدر از دنيا رفت (و اين هم از همان آثار آزار پدر بوده که معمولا فرزندان عاق جوانمرگ مي شوند.)

اخزم که از دنيا رفت فرزنداني به جاي گذاشت، و آنها نيز (براي سهم الارث خود يا چيز ديگر) به جد خود ابي احزم حمله ور شده کتکش زدند و سر و صورتش را خون آلود کردند، و ابي اخزم اين شعر را گفت، يعني اينها فرزندان همان پدر هستند.