بازگشت

پسري از محمد بن عبدالله بن حسن


كه جزء كشتگان اين خاندان است

حرمي بن ابي العلاء به سندش از مصعب يا پدرش روايت كرده كه: مادر اين فرزند كنيزي بود از فاخته، دختر فليج بن منذر، هنگامي محمد بن عبدالله اين كنيز را ديدار كرد و به همسري او مايل گشت ناچار مطلب را با فاخته در ميان گذارد. وي به محمد اظهار كرد كه اين كنيزك نسبي ندارد، محمد گفت: نسب پست به اعقاب از گذشته نپيوندد و سرانجام پس از گفتگويي كه شد فاخته آن كنيزك را به محمد بخشيد؛ محمد هم با او هم بستر شد و فرزندي براي او آورد و همچنان كه اين كنيزك در كوههاي جهينه به همراه محمد بود روزي گرفتاري براي محمد پيش آمد و همان سبب شد كه آن فرزند از كوه بيفتد و قطعه قطعه شود.

عمر بن عبدالله به سندش از خود محمد روايت كند كه گفت: هنگامي كه در كوه رضوي پنهان بودم، همراه من كنيزي ام ولد بود. روزي وي مشغول شير دادن طفل خود بود كه به ناگاه متوجه شدم ابن استوطا يكي از وابستگان اهل مدينه براي دستگيري من به كوه مزبور مي آيد، من از آنجا گريختم و آن كنيزك نيز در كوه دي پي من فرار كرد و در اين گيرودار آن كودك از آغوشش بيفتاد و قطعه قطعه شد - رحمة الله عليه - و عمر بن عبدالله به سندش از عبدالله محمد طايي نقل كرده گويد: پس از اين جريان بود كه محمد بن عبدالله اشعار زير را سرود:



منخرق مالخفين يشكو الوجي

تنكبه اطراف مرو حداد



شرده الخوف فازري به

كذاك من يكره حر الجلاد



قد كان في الموت له راحة

والموت حتم في رقاب العباد



1. كفشها پاره شده و از رنج پياده روي مي نالد، چون كه پايش را سنگهاي سخت و تيز مجروح كرده.

2. ترس او را آواره كرد و مورد طعن و خواري قرار گرفت، آري كسي كه تيزي شمشير را خوش ندارد چنين وضعي خواهد داشت.

3. به راستي كه راحتي او در مرگ است، و مردن بر همه بندگان حتم و مسلم است.