بازگشت

عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب


كنيه او ابومحمد و مادرش فاطمه بنت الحسين عليه السلام بود و مادر فاطمه: ام اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله بوده، و مادر ام اسحاق: جرباء دختر قسامة بن رومان - از قبيله طي - بوده است.

و يحيي بن حسن گفته است: جهت اين كه دختر قسامة بن رومان را جرباء [1] مي گفتند زيبايي بي نظير او بود، چون هر زني از زنان عرب هر چه هم زيبا بود همين كه در كنار او مي ايستاد زشت مي نمود، و از اين رو زنان عرب از نزديك شدن به او خودداري مي كردند. تا از جلوه و زيبائيشان كاسته نشود، و او را به شتري كه مبتلا به مرض جرب است و شتران ديگر از ترس دچار شدن به آن مرض دوري مي كنند، تشبيه مي كنند.

احمد بن سعيد به سندش از عبيدالله بن موسي بن عبدالله بن الحسن روايت كرد كه حسن بن حسن (پدر عبدالله) براي خواستگاري يكي از دختران عمويش حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام به نزد آن حضرت رفت، امام حسين عليه السلام بدو فرمود: اي فرزند، خودت هر يك را كه بيشتر دوست داري انتخاب كن، حسن خجالت كشيد و سخني نگفت، امام عليه السلام به او فرمود: پس خود من برايت دخترم فاطمه كه شباهت بيشتري به مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله دارد انتخاب مي كنم.

و زبير بن بكار گفته است: كه خود حسن فاطمه را انتخاب كرد، و چنان بود كه مردم مي گفتند: زني را در جمال و زيبايي بر سكينه بنت الحسين مقدم دارند كه در زيبايي بي نظير است.

فاطمه پس از فوت حسن بن حسن به همسري عبدالله بن عمرو بن عثمان درآمد، عمرو بن عثمان همان شاعري است كه به عرجي معروف بوده، و فاطمه از عبدالله بن عمر فرزنداني پيدا كرد كه از آن جمله بود محمد بن عبدالله بن عمر كه با برادرش عبدالله بن حسن به قتل رسيد و به او محمد ديباج مي گفتند، و ديگر قاسم و رقيه بودند.

عبدالله بن حسن، بزرگ بني هاشم و در فضيلت و دانش و كرم مقدم بر ديگران بود. [2] .

احمد بن محمد همداني و حسن بن علي خفاف از مصعب زبيري روايت كرده اند كه گفت: هر فضيلت و نيكي و خوبي كه بود به عبدالله بن حسن رسيد، اگر كسي مي پرسيد: بهترين مردم كيست؟ مي گفتند: عبدالله بن حسن، اگر مي پرسيدند، برترين مردم كيست؟ پاسخ مي دادند: عبدالله بن حسن، و اگر سؤال مي شد: سخنورترين مردم كيست؟ مي گفتند: عبدالله بن حسن.

تليد بن سليمان گويد: عبدالله بن حسن را ديدم و از وي شنيدم كه مي گفت: من نزديكترين مردم به رسول خدا هستم چون از دو طرف (هم از طرف پدر و هم از طرف مادر) نسبم به رسول خدا صلي الله عليه و آله مي رسد.

و احمد بن سعيد به سندش از عبدالله بن موسي نقل كرده كه وي گفت: نخستين كسي كه نسبش به حسن و حسين هر دو مي رسد عبدالله بن حسن است.

اُشناني به يك واسطه از بندقة بن محمد بن جحاده دهان نقل كرده كه: عبدالله بن حسن را ديدم (آن چنان زيبا و محتشم بود كه) گفتم: به خدا اين مرد آقاي مردم است، گويي از سر تا پا غرق در نور بود.

و احمد بن سعيد به اسناد خود از عيسي بن عبدالله بازگو كرده كه وي مي گفت: عبدالله بن حسن در خانه فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در مسجد مدينه بود، به دنيا آمد.

و نيز از قاسم بن عبدالرزاق نقل كرده: كه منظور بن ريان فرازي - كه جد مادري حسن بن حسن بود - بر وي وارد شد و بدو گفت: گويا زن گرفته اي؟ حسن گفت: آري دخترعمويم حسن بن علي را به زني گرفته ام، منظور گفت: بدكاري كرده اي، مگر نمي داني كه چون نطفه دو رحم و خويش با هم درآميزد لاغر و نحيف گردند! تو خوب بود كه زني از عربهاي عادي بگيري، حسن بدو گفت: خدا فرزندي از او به من داده. منظور خواست تا او را ببيند.

حسن بن حسن فرزندش عبدالله را به نزد او آورد، و مظور از دين آن فرزند خرسند شد، و گفت: نيك پسري آورده اي همانند شيري است كه حالت حمله به خود گرفت است.

حسن گفت: خداي فرزندي ديگري نيز از اين بانو روزي من كرده است.

منظور خواهش كرد تا او را هم نشان دهد، حسن فرزند ديگرش را كه همنام خودش بود و نامش را حسن گذاشته بود به نزد منظور آورد، وي چون او را بديد گفت: به خدا اين را نيز نيك آورده اي ولي مانند فرزند نخستين تو نيست.

حسن بار سوم گفت: خدا فرزند ديگري هم كه سومين فرزند من است از اين زن روزي كرده، منظور خواست او را هم ببيند، حسن پسرش ابراهيم را نزد او آورد، منظور گفت: از اين پس ديگر به نزد آن زن مرو.

و احمد بن سعيد به سندش از محمد بن ايوب رافعي نقل كرده كه وي گفته است: بزرگان و شريفان زمان هيچ كس را در فضيلت برابر با عبدالله بن حسن نمي شمردند. ابوعبيد صيرفي به دو سند از سعيد بن ابان قرشي نقل كرده گويد: نزد عمر ابن عبدالعزيز بودم كه عبدالله بن حسن بر او آمد، و عبدالله در آن زمان جواني بود، و جامه و ردايي دربرداشت، عمر بن عبدالعزيز به او خوش آمد گفت، و نزديك خود جايش داد و با خنده و خوشرويي با او به سخن پرداخت، سپس دست به شكم عبدالله گذارد و چيني از چينهاي شكم او را با انگشتان خود فشار داد، پس ‍ از اينكه عبدالله از نزد او رفت، حاضرين در مجلس كه همگي از بني اميه بودند از عمر بن عبدالعزيز پرسيدند: منظورت از اين كار كه با اين جوان كردي چه بود؟ پاسخ داد: به اميد شفاعت جد او محمد صلي الله عليه و آله اين كار را كردم.

عمر بن عبدالله عتكي به سندش از سعيد بن عقبه جهني نقل كرده كه گفت: من نزد عبدالله بن حسن بودم كه مردي به نزد من آمد و گفت: دم در مردي تو را مي خواهد، من برخاسته بيرون رفتم، ديدم ابوعدي اموي شاعر است، به من گفت: ابامحمد را از آمدن من بدينجا باخبر ساز، عبدالله بن حسن با دو فرزندش ترسان بيرون آمدند، عبدالله دستور داد چهارصد دينار به او بدهند پسران او نيز چهارصد دينار ديگر دستور دادند به او بدهند، هند همسر عبداللله و مادر محمد و ابراهيم نيز دستور داد تا دويست دينار به او بدهند، و بدين ترتيب ابوعدي با هزار دينار زر سرخ از در خانه آنها بازگشت.

احمد بن سعيد به سندش از احمد بن عبدالله بن موسي نقل كرده گويد: پدرم (عبدالله) براي من بازگفت كه عبدالله بن حسن در مسجد مدينه روي گليمي مخصوص به خود نماز مي خواند، روزي از مسجد بيرون رفت و پس از سالها بازنگشت و آن گليم همچنان پهن بود و به خاطر احترام عبدالله كسي آن را دست نزد.

و نيز احمد به اسناد از مصعب بن عبدالله نقل نموده كه گفت: از مالك (امام مذهب مالكي) حكم لباس پوشيدن را به طرز سدل [3] در نماز پرسيدند. وي گفت من كسي را كه فعلش موجب رضا و پسند بود ديدم اين كار را مي كرد و او عبدالله بن حسن بود (از آنجا دانستم كه اين كار جايز است.)

عبدالله بن حسن در زندان هاشميه به سال صد و چهل و پنج كشته شد و از عمر او هفتاد و پنج سال گذشته بود.


پاورقي

[1] جرباء به شتري مي گويند که مبتلا به مرض جرب است.

[2] درباره ذم عبدالله بن حسن روايات زيادي شده است و از برخي آنها استفاده مي شود که عبدالله بن حسن مدعي امامت براي خويش و فرزندان خويش بود و البته از برخي از روايات نيز مدح او ظاهر مي گردد و از اين رو برخي از رجال نويسان درباره اش متفق گشته اند.

ولي آنچه مسلم است اين است که عبدالله بن حسن مؤيد مذهب زيديه و يا در حقيقت مؤسس آن بوده است، و از مجموع روايات معلوم مي شود که قائل به امامت امام باقر و صادق نبوده است، و چون مولف خود زيدي مذهب بود، از اين رو در اينجا به اجتهاد پرداخته و مدعي گشته که او در زمان خود در فضيلت و دانش مقدم بر ديگر بني هاشم بوده است. و همچنين در جاهاي ديگر نيز در صفحات آينده نظير اين سخن را درباره محمد بن عبدالله و ديگر بني هاشم و به خصوص بني الحسن و بني الزيد گفته است که وجه آن همان بود که ذکر شد.

[3] سدل آن است که جامه را به تن بپيچند و دستها را از آن بيرون نکنند و در حال رکوع و سجود به همان ترتيب رکوع و سجده به جا آوردند و در حديث است که رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين کار نهي فرموده.