بازگشت

شهادت جعفر بن ابيطالب و علت آن بعضي از احوال و اخبار آن جناب


اما جريان مراجعت جعفر بن ابيطالب را از حبشه من از كتاب مغازي محمد بن جرير طبري براي خود او، در ضمن احاديثي كه در برخي از موارد شبيه به يكديگرند و همچنين نام اشخاصي از مهاجرين كه همراه او بودند، خواندم و وي تصديق كرد. من احاديث مزبور را هر كدام با شرح و تفصيل آن در جاي خود نقل كرده ام.

محمد بن ابراهيم (به سند خود) از شعبي نقل كرده كه او گفت: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله خيبر را فتح كرد جعفر بن ابيطالب از حبشه بازگشت، رسول خدا صلي الله عليه و آله او را در بر كشيد و ميان ديدگانش را مي بوسيد و مي فرمود: نمي دانم به كداميك بيشتر شادمان باشم: به آمدن جعفر يا به فتح خيبر؟

ابن اسحاق و زهري گفته اند: چون از حبشه مراجعت كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به موته [1] فرستاد.

ابن اسحاق از عروة بن زبير حديث كند كه گفت: لشكر مزبور را پيغمبر صلي الله عليه و آله در ماه جمادي سال هشتم هجري به موته فرستاد، و زيد بن حارثه را بر ايشان امير و فرمانروا كرد، و فرمود: اگر براي زيد پيش آمد ناگواري اتفاق (و شهيد شد) جعفر بن ابيطالب امير سپاه باشد، و اگر براي جعفر پيشامدي رخ داد عبدالله بن رواحه امير لشكر باشد. [2] .

محمد بن جرير طبري به سند از زيد بن ارقم نقل كند كه گفت: لشكر مذبور از مدينه حركت كرده به راه افتاد و همين كه به سر حد بلقاء (از نواحي شام) رسيدند لشكر بزرگي كه از مردم روم و اعراب (سرحدي كه تحت حكومت روم بودند) تشكيل شده بود، سر راه به آنان قرار گرفت، مسلمانان به دهي كه نامش موته بود پناهنده شدند، و در آنجا دو سپاه براي جنگ آماده شده و مسلمانان لشكر را بدين ترتيب آراستند كه ميمنه و سمت راست آن را به مردي از قبيله عذرة كه قطبة بن قتاده نام داشت، سپردند و ميسره و سمت چپ لشكر را به مردي از انصار كه عبادة بن مالك نام داشت، سپرده و جنگ را شروع كردند. زيد بن حارثه با پرچم خود (كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به دستش داده و او را بدان مفتخر ساخته بود) جنگيد تا از پا در آمده و به شهادت رسيد. پس ‍ از او جعفر بن ابيطالب پرچم را به دست گرفته، شروع به جنگ كرد و چون ديد دشمن دورش را احاطه كرده و راه از هر سو بسته است، خود را از اسب سرخ رنگي كه داشت به زمين افكنده و آن را پي كرد و همچنان پياده جنگيد تا به درجه شهادت رسيد و او نخستين كسي بود كه در اسلام اسب خود را پي كرد.

عباد بن عبدالله از پدر رضاعي خود - كه يكي از بني مره است و در جنگ موته حاضر بوده - روايت كند كه گفت: گويا هم اكنون مي نگرم (و اين منظره از نظرم محو نمي شود) كه جعفر خود را از اسب سرخ مويش به زمين انداخت و آن را پي كرد.

عبدالرحمن بن سمره گويد: خالد بن وليد - كه مسلمانان آخر كار او را به فرمانروايي انتخاب كردند - مرا براي رساندن خبر جنگ موته به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد، همين كه من به مدينه رسيده و وارد مسجد شدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالرحمن به جاي خود باش (تا من خود جريان جنگ را بگويم) آن گاه فرمود: زيد بن حارثه پرچم را گرفت و جنگيد تا كشته شد، خدايش رحمت كند! سپس جعفر بن ابيطالب پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا كشته شد، خداوند جعفر را رحمت كند، سپس عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگ كرد تا كشته شد، خدايش ‍ رحمت كند!

اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله كه اطرافش بودند (و اين سخنان را از آن حضرت شنيدند) گريستند، و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بدانها فرمود: چرا گريه كنند؟ گفتند: چگونه نگرييم با اينكه (در اين جنگ) بزرگان و مردان با فضيلت و شريف ما از دستمان رفت؟ حضرت فرمود: گريه نكنيد، زيرا حكايت امت من حكايت آن باغي است كه صاحبش براي آبادي آن اقدام كند، چاههاي آب آن را اصلاح كرده و جويهاي آن را آماده مي سازد و شاخه هاي (زايد) آن را بتراشد، و در سر سال گروهي از ميوه هاي آن را بخوراند، سپس در سال ديگر گروه ديگري را ميوه دهد، و همچنين در سال بعد نيز گروهي ديگر را ميوه دهد، و شايد ميوه اي كه در آخر دهد بهتر و نيكوتر باشد. سوگند بدان خدايي كه مرا به راستي و حقيقت برانگيخته است كه عيسي ابن مريم در ميان امت من مانند حواريين خود را خواهد يافت. [3] .

كعب بن مالك در رثاء جعفر بن ابيطالب اشعار ذيل را سروده است:



هدالعيون و دمع عينك يهمل

سحا كما و كف الضباب امحضل



و كانما بين الجوانح والحشا

مما تاوبني شهاب مدخل



وجدا علي النفر الذين تتابعوا

يوما بموتة اسندوا لم ينقلوا



صلي الاله عليهم من فتية

و سقي عظامهم الغمام المسبل



صبروا بمومة للاله نفوسهم

عندالحمام حفيظة ان ينكلوا



اذا يهتدون بجعفر و لوائه

قدام اولهم و نعم الاول



حتي تفرقت الصفوف و جعفر

حيث التقي و عث الصفوف مجدل



فتغير القمر المنير لفقده

والشمس قد كسفت و كادت تافل



قوم بهم نصر الاله عباده

و عليهم نزل الكتاب المنزل



و بهديهم رضي الاله لخلقه

و بجدهم [4] نصر النبي المرسل



بيض الوجوه تري بطون اكفهم

تندي اذا اعتذر الزمان الممحل



1.چشمها به خواب رفتند ولي اشك چشم من مانند باران ريزان است.

2. گويا ميان سينه من از اين غم و اندوه شراره آتش زبانه مي كشد.

3. اندوه بر آن مرداني كه در جنگ موته (برابر دشمن) پايداري و كوشش كرده و از جاي خود عقب نشيني نكردند.

4. درود خدا بر آن جوانمرداني باد كه ابرهاي ريزان بر استخوانها بباريد.

5. هنگامي كه مرگ فرارسيد اينان در راه خدا بردباري كردند، و براي ترساندن دشمن واپس نرفتند.

6. راهنماي ايشان و جلودارشان جعفر و پرچمش بود و راستي چه بسيار جلودار و پيشرو خوبي بود.

7.(در نتيجه جنگي كه شد) صفهاي لشكر پراكنده شد، و جعفر كه سخت او را از هر جانب احاطه كرده بودند، به زمين افتاد.

8. از فقدان آن رادمرد گويي ماه درخشنده تاريك شد و خورشيد گرفت و نزديك بود يكسره از ديده ها پنهان شود.

9. او از فاميلي بود كه به وسيله آنان خداوند بندگان خود را ياري كرد، و كتاب آسماني بر آنان فرود آمد.

10. خداي تعالي راهنمايي ايشان را براي خلق خود پذيرفت و به وسيله جد ايشان (عبدالمطلب) يا به تيزي شمشير ايشان پيمبر مرسل خود را ياري كرد.

11. سفيدروياني كه در روزگار قحطي سخت مردم از خوان جود و كرمشان بهره مند مي گشتند.

ابوهريرة به عقيده خود گويد: كسي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله بر پشت اسبها و كوهان شتران سوار نشده و كفش نپوشيده است كه فضيلتش بيش از جعفر بن ابيطالب بوده باشد.

ابوسعيد خدري گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بهترين مردمان حمزه و جعفر و علي عليه السلام هستند.

ابوهريره گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: جعفر را ديدم كه در بهشت به وسيله دو بال (كه خداوند به او عنايت كرده) با فرشتگان پرواز مي كرد.

امام صادق عليه السلام از پدرش حضرت باقرالعلوم عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: مردمان از ريشه هاي مختلف و گوناگوني آفريده شده اند ولي من و جعفر از يك ريشه و تيره خلق شده ايم.

و نيز از آن جناب روايت شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به جعفر فرمود: تو در خوي و آفرينش شبيه من هستي.

امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله بيرون آمد و در حالي كه مي فرمود مردم از ريشه هاي مختلف اند و من و جعفر از يك ريشه ايم.


پاورقي

[1] موته - يا موته - نام جايي است در حدود شام و در آنجا ميان مسلمانان که سه هزار نفر بودند با لشکر روم که متجاوز از صد هزار تن بودند کارزار سختي شد، و در اين جنگ مسلمانان شکست خوردند و چنان که پس از اين بيايد در اين جنگ جعفر بن ابيطالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه و جمعي ديگر شهيد شدند و خالد بن وليد باقيمانده لشکر را برداشته به مدينه بازگشت، و چون به مدينه آمدند کودکان مدينه خاک به رويشان مي ريختند و بدانها مي گفتند: اي گريختگان و فرار کنندگان از راه خدا! رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: اينان گريختگان و فرار کنندگان از راه خدا! رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: اينان گريختگان نيستند، و ان شاء الله مجددا باز خواهند گشت. - .

[2] بر طبق روايات شيعه، رسول خدا(ص) جعفر را امير اول جنگ قرار داد و سپس به ترتيب زيد بن حارثه و عبدالله رواحة را، و محدثين شيعه اين را هم يکي از موارد ستمي مي دانند که بر امير المومنين عليه السلام روا داشته اند به شرحي که در جاي خود گفته اند. براي اطلاع بيشتر به جلد 21 بحار الانوار، ص 50 به بعد مراجعه شود.

[3] علي بن عبدالله بن جعفر - که از نواده هاي جعفر است - گويد: روزي که جعفر ابن ابيطالب کشته شد سي و سه سال و يا سي و چهار سال از عمرش گذشته بود، ولي اين سخن من (صحيح نيست و) موهوم آيد زيرا جعفر در سال هشتم هجري کشته شد، و از روز بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله تا آن روز بيست و يک سال گذشته بود، و با توجه به اينکه جعفر از برادرش اميرالمؤمنين علي عليه السلام ده سال بزرگتر بوده، وعلي عليه السلام هنگامي که ايمان آورد، بنابر اختلاف روايات پانزده ساله - چنان که بيشتر مورخين گفته اند - و يا هفت ساله - چنان که دسته اي گويند - بوده است، و به طور مسلم و بدون هيچ اختلافي علي عليه السلام در همان سال بعثت ايمان آورد، و به هر ترتيبي که حساب کنيم عمر جعفر هنگام شهادتين چند سال زيادتر از اين مقداري است که او گفته است.

(زيرا بنا بر اينکه سن علي عليه السلام را هنگام بعثت پانزده سال حساب کنيم، سن جعفر در روز شهادت چهل و شش سال مي شود، و اگر هفت سال حساب کنيم سي و هشت سال مي شود و به هيچ کدام از حسابها سي و سه و يا سي و چهار سال صحيح نيست). مؤلف.

[4] در بعض نسخه ها بحدهم با حاء مهمله است.